#پناهگاه_طوفان
#پارت_هفتصد_نو
با خروجم از حموم نگاهم روی پرتو که روی تختم نشسته بود، چرخید.
_بیدار شدی؟
+هوم. چیکار داشتی این همه زنگ زدی.
از حموم کامل بیرون اومدم و برای تعویض لباس به سمت کمدم رفتم.
_هیچی.
+کاری نداشتی ۱۰ بار زنگ زدی؟
لباسامو عوض کردم و به سمتش چرخیدم. هنوز حتی صورتش نشسته بود.
_امروز جایی رفتی.
+نه.
_یعنی اصلا از خونه بیرون نرفتی؟
+نه. چرا راستی واسه ناهار رفتم ماست و نوشابه خریدم. چطور؟
لب روی هم فشردم.
_چیز مشکوکی نظرت جلب نکرد.
پرتو دقیق نگاهم کرد.
+والا آقای ستاری ريشش پروفسوری زده بود، جز اون نه.
خندیدم و با تکون سری جلوی آینه ایستادم و مشغول خشک کردن موهام شدم.
_مسخره.
+والا. خب حالا بگو چی بوده که من حواسم بهش نبوده؟
_مهم نیست فقط سعی کن خیلی بیرون نری، رفتی هم تنها نری.
از داخل آینه نگاهم کرد و ابرویی بالا انداخت.
+خوبه باز چیزی نیست، اگه چیزی بود دیگه باید چیکار می کردم.
موهامو یک طرفه روی شونه ام ریختم و مرطوب کننده رو روی دست و صورتم زدم و در حالی که روی پوستم پخشش میکردم به سمتش چرخیدم.
_انوش زنگم زد.
+خب!
_برای شام دعوتم کرد.
پرتو لب کج کرد و بی حوصله نگاهم کرد.
+مرتیکه نچسب. خب!
_با تو تهدیدم کرد.
حالا رنگ نگاه پرتو عوض شده بود و متعجب خیره ام بود که من کرم روی دستم پخش کردم و به سمتش رفتم و روی تخت نشستم.
_امروز احتمالا دنبالت بوده.
+شایدم زر زده.
_نمیدونم ولی اینو میدونم تحت هیچ شرایطی نباید بی توجه از کنارش گذشت.
پرتو سری تکون داد و من روی تخت دراز کشیدم.
_یک قرص سردرد برای من بیار لطفا.
+خوبی؟
_سرم درد میکنه.
پرتو دستی روی دستم کشید و از جا بلند شد.
+ای توف تو قبر این انوش بی پدر. کی باشه برن زیر لجن یک نفس راحت بکشیم ما.
پرتو همین طور که غر میزد از اتاق خارج شد و من با بی صدا کردن موبایلم چشم بستم.
گوشام زنگ می زد و چشمام میسوخت. سرم گز گز میکرد و اگه با همین منوال ادامه پیدا میکرد اصلا در توانم نبود امشب برم بیمارستان.
+بیا عزیزم.
چشم باز کردم و نشستم و قرص از پرتو گرفتم و با خوردنش دوباره دراز کشیدم.
_من می خوابم اگه تا شش و نیم بیدار نشدم، بیدارم کن.
+چرا؟
_شیفتم.
+هووووف.
#پارت_هفتصد_نو
با خروجم از حموم نگاهم روی پرتو که روی تختم نشسته بود، چرخید.
_بیدار شدی؟
+هوم. چیکار داشتی این همه زنگ زدی.
از حموم کامل بیرون اومدم و برای تعویض لباس به سمت کمدم رفتم.
_هیچی.
+کاری نداشتی ۱۰ بار زنگ زدی؟
لباسامو عوض کردم و به سمتش چرخیدم. هنوز حتی صورتش نشسته بود.
_امروز جایی رفتی.
+نه.
_یعنی اصلا از خونه بیرون نرفتی؟
+نه. چرا راستی واسه ناهار رفتم ماست و نوشابه خریدم. چطور؟
لب روی هم فشردم.
_چیز مشکوکی نظرت جلب نکرد.
پرتو دقیق نگاهم کرد.
+والا آقای ستاری ريشش پروفسوری زده بود، جز اون نه.
خندیدم و با تکون سری جلوی آینه ایستادم و مشغول خشک کردن موهام شدم.
_مسخره.
+والا. خب حالا بگو چی بوده که من حواسم بهش نبوده؟
_مهم نیست فقط سعی کن خیلی بیرون نری، رفتی هم تنها نری.
از داخل آینه نگاهم کرد و ابرویی بالا انداخت.
+خوبه باز چیزی نیست، اگه چیزی بود دیگه باید چیکار می کردم.
موهامو یک طرفه روی شونه ام ریختم و مرطوب کننده رو روی دست و صورتم زدم و در حالی که روی پوستم پخشش میکردم به سمتش چرخیدم.
_انوش زنگم زد.
+خب!
_برای شام دعوتم کرد.
پرتو لب کج کرد و بی حوصله نگاهم کرد.
+مرتیکه نچسب. خب!
_با تو تهدیدم کرد.
حالا رنگ نگاه پرتو عوض شده بود و متعجب خیره ام بود که من کرم روی دستم پخش کردم و به سمتش رفتم و روی تخت نشستم.
_امروز احتمالا دنبالت بوده.
+شایدم زر زده.
_نمیدونم ولی اینو میدونم تحت هیچ شرایطی نباید بی توجه از کنارش گذشت.
پرتو سری تکون داد و من روی تخت دراز کشیدم.
_یک قرص سردرد برای من بیار لطفا.
+خوبی؟
_سرم درد میکنه.
پرتو دستی روی دستم کشید و از جا بلند شد.
+ای توف تو قبر این انوش بی پدر. کی باشه برن زیر لجن یک نفس راحت بکشیم ما.
پرتو همین طور که غر میزد از اتاق خارج شد و من با بی صدا کردن موبایلم چشم بستم.
گوشام زنگ می زد و چشمام میسوخت. سرم گز گز میکرد و اگه با همین منوال ادامه پیدا میکرد اصلا در توانم نبود امشب برم بیمارستان.
+بیا عزیزم.
چشم باز کردم و نشستم و قرص از پرتو گرفتم و با خوردنش دوباره دراز کشیدم.
_من می خوابم اگه تا شش و نیم بیدار نشدم، بیدارم کن.
+چرا؟
_شیفتم.
+هووووف.