#پناهگاه_طوفان
#پارت_هفتصد_هشتاد_نه
مکثی شد که پوزخندی زدم.
_من شکم گرگی که بیاد سمت خانواده ام پاره می کنم سنگ می ریزم توش.
صدای خنده انوش باز هم بلند شد و دست من دور فرمون فشرده تر شد.
حرومزاده!
+همیشه از داستان های تخیلی بدم میومد. حالا در مورد بز بز قندی بیشتر حرف می زنیم عزیزم. پس قراره ما فردا. می بینمت.
تماس قطع شد و من عصبی از این ریلکس بودنش و بیشعوری اش گوشی روی صندلی شاگرد پرت کردم.
لعنت به همتون. رسما تهدیدم کرده بود و حالا نمی دونستم حدس بزنم چه چیزی اینطوری عصبی اش کرده بود که تا این حد جلو اومده بود.
با یادآوری حرفی که زد سریع گوشی برداشتم و شماره پرتو رو گرفتم.
جوابی نداد و تماس قطع شد. من دوباره و این بار با لرزش دستی محسوس دوباره شماره اش گرفتم و باز هم جوابی نگرفتم.
استارت زدم و با سرعت به سمت خونه راه افتادم.
تمام طول مسیر قلبم روی هزار میزد و هزار اتفاق بد رو متصور شدم.
چند بار دیگه شماره پرتو رو گرفتم و باز هم جوابی نگرفتم و همین بیشتر نگران و عصبی ام میکرد.
خدای من فقط خودت ختم به خیر کن.
با رسیدن به خونه سریع از ماشین پیاده شدم و با ورودم به خونه نگاهم توی پذیرایی چرخید.
_پرتو کجاست؟
مامان به سمتم چرخید و گیج نگاهم کرد.
+سلام.
به سمت پله ها راه افتادم و جواب سلام مامان سریع دادم.
+چی شده، چیکار کرده باز؟
در اتاقش باز کردم و نگاهم روی تخت چرخید و با دیدنش روی تخت به در تکیه زدم.
هنوز قلبم تند میزد و حس میکردم همه وجودم تا مرز پرت شدن توی یک چاه عمیق رفته بود و حالا لب پرتگاه ثبات پیدا کرده بود.
+چی شده؟
با صدای مامان به سمتش چرخیدم. انگار مامان رو هم نگران کرده بودم.
سری بالا انداختم و دستی روی شونه اش گذاشتم.
_چیزی نشده دورت بگردم.
+اونجوری اومدی فکر کردم کاری کرده.
لبخندی زدم.
_نه چیزی نیست.
مامان سری به تاسف تکون داد و رفت. من وارد اتاق پرتو شدم و کنارش روی تخت نشستم.
رو به شکم خوابیده بود و موهاش آزاد دورش ریخته بود.
دستی داخل موهاش کشیدم و نگاهم روی گوشیش که روی تخت و کنار دستش بود چرخید.
گوشی برداشتم و نگاهی به صفحه اش انداختم.
گوشی بی صدا کرده بود و خوابیده بود خرس خانم.
سری به تاسف تکون دادم و از روی تخت بلند شدم و به اتاق خودم رفتم.
به طرز عجیبی نیاز به حموم داشتم. سردرد بدی گرفته بودم و انگار تهدید انوش حسابی روانم بهم ریخته بود و حالا احتیاج به ریکاوری داشتم.
با ورودم به حموم زیر دوش وایستادم و اجازه دادم آب روی موهام و پوستم راه بگیره و کرختی که توی تنم چرخ میخورد و با خودش بشوره و ببره.
#پارت_هفتصد_هشتاد_نه
مکثی شد که پوزخندی زدم.
_من شکم گرگی که بیاد سمت خانواده ام پاره می کنم سنگ می ریزم توش.
صدای خنده انوش باز هم بلند شد و دست من دور فرمون فشرده تر شد.
حرومزاده!
+همیشه از داستان های تخیلی بدم میومد. حالا در مورد بز بز قندی بیشتر حرف می زنیم عزیزم. پس قراره ما فردا. می بینمت.
تماس قطع شد و من عصبی از این ریلکس بودنش و بیشعوری اش گوشی روی صندلی شاگرد پرت کردم.
لعنت به همتون. رسما تهدیدم کرده بود و حالا نمی دونستم حدس بزنم چه چیزی اینطوری عصبی اش کرده بود که تا این حد جلو اومده بود.
با یادآوری حرفی که زد سریع گوشی برداشتم و شماره پرتو رو گرفتم.
جوابی نداد و تماس قطع شد. من دوباره و این بار با لرزش دستی محسوس دوباره شماره اش گرفتم و باز هم جوابی نگرفتم.
استارت زدم و با سرعت به سمت خونه راه افتادم.
تمام طول مسیر قلبم روی هزار میزد و هزار اتفاق بد رو متصور شدم.
چند بار دیگه شماره پرتو رو گرفتم و باز هم جوابی نگرفتم و همین بیشتر نگران و عصبی ام میکرد.
خدای من فقط خودت ختم به خیر کن.
با رسیدن به خونه سریع از ماشین پیاده شدم و با ورودم به خونه نگاهم توی پذیرایی چرخید.
_پرتو کجاست؟
مامان به سمتم چرخید و گیج نگاهم کرد.
+سلام.
به سمت پله ها راه افتادم و جواب سلام مامان سریع دادم.
+چی شده، چیکار کرده باز؟
در اتاقش باز کردم و نگاهم روی تخت چرخید و با دیدنش روی تخت به در تکیه زدم.
هنوز قلبم تند میزد و حس میکردم همه وجودم تا مرز پرت شدن توی یک چاه عمیق رفته بود و حالا لب پرتگاه ثبات پیدا کرده بود.
+چی شده؟
با صدای مامان به سمتش چرخیدم. انگار مامان رو هم نگران کرده بودم.
سری بالا انداختم و دستی روی شونه اش گذاشتم.
_چیزی نشده دورت بگردم.
+اونجوری اومدی فکر کردم کاری کرده.
لبخندی زدم.
_نه چیزی نیست.
مامان سری به تاسف تکون داد و رفت. من وارد اتاق پرتو شدم و کنارش روی تخت نشستم.
رو به شکم خوابیده بود و موهاش آزاد دورش ریخته بود.
دستی داخل موهاش کشیدم و نگاهم روی گوشیش که روی تخت و کنار دستش بود چرخید.
گوشی برداشتم و نگاهی به صفحه اش انداختم.
گوشی بی صدا کرده بود و خوابیده بود خرس خانم.
سری به تاسف تکون دادم و از روی تخت بلند شدم و به اتاق خودم رفتم.
به طرز عجیبی نیاز به حموم داشتم. سردرد بدی گرفته بودم و انگار تهدید انوش حسابی روانم بهم ریخته بود و حالا احتیاج به ریکاوری داشتم.
با ورودم به حموم زیر دوش وایستادم و اجازه دادم آب روی موهام و پوستم راه بگیره و کرختی که توی تنم چرخ میخورد و با خودش بشوره و ببره.