#پناهگاه_طوفان
#پارت_هفتصد_هشتاد_هشت
انوش می تونست چه کاری با من داشته باشه؟ استرس گرفته بودم و نمی دونستم چیکار کنم.
لعنتی. مرد غیر قابل پیش بینی بود و اینکه درست امروز اونم بعد از دزدی گاوصندوق و زدن زیر آب هدایت، به من زنگ زده بود نشون می داد چیزهای خوبی در انتظارم نیست.
گوشی برداشتم و با مکث تماس وصل کردم و روی پخش گذاشتم.
_الو!
+فکر نمیکردم جواب بدی.
لب روی هم فشردم و سعی کردم آرامش خودم حفظ کنم. قلبم به وضوح اوج گرفته بود.
_چطور؟ چه دلیلی داره جواب پدر نامزدم ندم.
+هوم درسته چه دلیلی میتونه داشته باشی که جواب پدر نامزدت که از قضا خیلی هم دوست داره رو ندی.
نمیتونستم رانندگی کنم. اصلا تمرکز نداشتم و برای همینم ماشین گوشه ای کشیدم و باز ایستادم.
_خوشحالم که حسمون دو طرفه است.
+خب حالا که حسمون دو طرفه است نظرت چیه امشب کنار هم بگذرونیم؟
اخم هام به آنی در هم فرو رفت و دستم دور فرمون مشت شد.
مکثی کردم و صدای خنده بلند انوش به گوشم رسید.
مرض مرتیکه حیوون.
+منظورم یک شام پدر دختریه.
لب زیر دندون کشیدم. شک نداشتم مسئله مربوط به هدایت بود و انوش قصد داشت حالم بگیره.
_امشب که نیستم ولی برای بعدا حتما با یاشار حرف می زنم خدمت می رسیم.
+نه بدون یاشار، فقط من و تو.
خب دیگه قطعا می خواست یا سرم زیر آب کنه یا چیزخورم کنه، از این دو حالت که خارج نبود، بود؟
کوفت بگیری یاشار که انقدر تابلویی معلوم نیست چی گفته و چجوری هدایت انداخته بیرون که انوش اینطوری کمر به سرویس کردن من بسته.
_به چه مناسبت؟
+من و تو یک سری مسائل حل نشده داریم که باید حلش کنیم. بالاخره تو قراره عروس من بشی و من دلم نمی خواد سوءتفاهمی بینمون باشه.
پوزخندی زدم. انگار می خواست بچه خر کنه.
_سوتفاهم! چه سوتفاهمی؟
+حالا بیا در موردش حرف می زنیم.
باید با یاشار هماهنگ می شدم قطعا. بهترین کار همین بود.
_امشب کار دارم و نیستم میافته برای یک فرصت دیگه.
+من چیزی که زیاد دارم وقت و حوصله است. فرداشب منتظرتم.
خواستم اعتراضی کنم که زودتر از من دهن باز کرد.
+راستی سعی کن قرارمون پیش خودت بمونه. آخه پسرم روحیه حساسی داره بفهمه عروسش بدون اون دعوت کردم دلخور میشه.
کلافه چشم توی خیابون چرخوندم و سری به تاسف تکون دادم.
+راستی خانوادگی زیبا هستین.
کمی اخم هام در هم شد و خیره نقطه نامعلومی توی افق دیدم شدم.
_متوجه نشدم؟
+خواهرت دیدم با اینکه اصلا شبیه ات نیست ولی به شدت زیباس، مراقبش باش، تهران پر از گرگ گرسنه است که دنبال بره ان.
تهدیدم کرده بود. به آشکار ترین حالت ممکن با پرتو تهدیدم کرده بود و از همین الان دلم می جوشید.
_داستان من می دونین مثل کدوم داستانه؟!
+کدوم داستان؟
+بز بز قندی.
#پارت_هفتصد_هشتاد_هشت
انوش می تونست چه کاری با من داشته باشه؟ استرس گرفته بودم و نمی دونستم چیکار کنم.
لعنتی. مرد غیر قابل پیش بینی بود و اینکه درست امروز اونم بعد از دزدی گاوصندوق و زدن زیر آب هدایت، به من زنگ زده بود نشون می داد چیزهای خوبی در انتظارم نیست.
گوشی برداشتم و با مکث تماس وصل کردم و روی پخش گذاشتم.
_الو!
+فکر نمیکردم جواب بدی.
لب روی هم فشردم و سعی کردم آرامش خودم حفظ کنم. قلبم به وضوح اوج گرفته بود.
_چطور؟ چه دلیلی داره جواب پدر نامزدم ندم.
+هوم درسته چه دلیلی میتونه داشته باشی که جواب پدر نامزدت که از قضا خیلی هم دوست داره رو ندی.
نمیتونستم رانندگی کنم. اصلا تمرکز نداشتم و برای همینم ماشین گوشه ای کشیدم و باز ایستادم.
_خوشحالم که حسمون دو طرفه است.
+خب حالا که حسمون دو طرفه است نظرت چیه امشب کنار هم بگذرونیم؟
اخم هام به آنی در هم فرو رفت و دستم دور فرمون مشت شد.
مکثی کردم و صدای خنده بلند انوش به گوشم رسید.
مرض مرتیکه حیوون.
+منظورم یک شام پدر دختریه.
لب زیر دندون کشیدم. شک نداشتم مسئله مربوط به هدایت بود و انوش قصد داشت حالم بگیره.
_امشب که نیستم ولی برای بعدا حتما با یاشار حرف می زنم خدمت می رسیم.
+نه بدون یاشار، فقط من و تو.
خب دیگه قطعا می خواست یا سرم زیر آب کنه یا چیزخورم کنه، از این دو حالت که خارج نبود، بود؟
کوفت بگیری یاشار که انقدر تابلویی معلوم نیست چی گفته و چجوری هدایت انداخته بیرون که انوش اینطوری کمر به سرویس کردن من بسته.
_به چه مناسبت؟
+من و تو یک سری مسائل حل نشده داریم که باید حلش کنیم. بالاخره تو قراره عروس من بشی و من دلم نمی خواد سوءتفاهمی بینمون باشه.
پوزخندی زدم. انگار می خواست بچه خر کنه.
_سوتفاهم! چه سوتفاهمی؟
+حالا بیا در موردش حرف می زنیم.
باید با یاشار هماهنگ می شدم قطعا. بهترین کار همین بود.
_امشب کار دارم و نیستم میافته برای یک فرصت دیگه.
+من چیزی که زیاد دارم وقت و حوصله است. فرداشب منتظرتم.
خواستم اعتراضی کنم که زودتر از من دهن باز کرد.
+راستی سعی کن قرارمون پیش خودت بمونه. آخه پسرم روحیه حساسی داره بفهمه عروسش بدون اون دعوت کردم دلخور میشه.
کلافه چشم توی خیابون چرخوندم و سری به تاسف تکون دادم.
+راستی خانوادگی زیبا هستین.
کمی اخم هام در هم شد و خیره نقطه نامعلومی توی افق دیدم شدم.
_متوجه نشدم؟
+خواهرت دیدم با اینکه اصلا شبیه ات نیست ولی به شدت زیباس، مراقبش باش، تهران پر از گرگ گرسنه است که دنبال بره ان.
تهدیدم کرده بود. به آشکار ترین حالت ممکن با پرتو تهدیدم کرده بود و از همین الان دلم می جوشید.
_داستان من می دونین مثل کدوم داستانه؟!
+کدوم داستان؟
+بز بز قندی.