#پناهگاه_طوفان
#پارت_هفتصد_هشتاد_پنج
سکوت کردم که امیرعلی دقیق نگاهم کرد.
+دیدی؟
_نه.
+یعنی از کاری که تو اوج عصبانیت کرده پشیمون نبوده حتی اگه اونو می کشته، چرا؟ چون کارش درست و حق خودش می دونسته.
باز هم سکوت کردم که امیرعلی هم کمی سکوت کرد و چیزی نگفت.
+میدونی من خوب فهمیدم که مرد مقابلت عاشقته.
نگاهم بهش دادم. ابروهاش به هم نزدیک شده بود و تیز نگاهم میکرد.
این خودش دو قطبیه به اون یاشار نازنین میگه مضر. والا.
+ولی کسی که مرگ آدما براش اهمیتی نداره و آسیب زدن بهشون براش کار راحتیه، بیماره.
خب عالی شد. تا پنج دقیقه پیش یاشار فقط مضر بود الان بیمار هم شد. یکم دیگه ادامه بدیم امیرعلی نامه بستری شو امضا میکنه.
+همه آدما به نحوی مشکلی دارن که خب یا انقدر خفیفه که به چشم نمیاد یا هم بهش توجه نمیشه، با کش مکش و تنش با دیگران و خودش پیش میره.
پا روی پا انداخت و دستش باز شده روی مبل گذاشت.
+قطعا هم این شخصیت ساخته کودکی سختیه که داشته.
سری تکون دادم.
_اره. اصلا بچگی درستی نداشته.
+و همین طور الگوی مناسبی نداشته. مادر ضعیف و منزوی، پدر زورگو و خشن. برای بچه ای که انگار ارتباطش با همین ها خلاصه میشده اصلا الگوی خوبی نبودن و نیستن.
سری تکون دادم و لبخند محوی زدم.
_میدونی من یاشار توی این شرایط قربانی می بینم. کسی که قربانی انوش شده و الان توی شرایطیه که اون براش ساخته.
سری تکون داد و نگاهش توی نگاهم چرخ خورد.
+یاشار مرد خشن و غیر قابل انعطاف و نفوذیه. چیزی که اونو برای تو شخصیت درستی معرفی کرده، عشقه.
_من تمام تلاشم کردم که توی شناختش از عقلم بهره ببرم نه عشق.
پوزخندی زد.
+در مورد تو حرف نمیزنم، تو که عاشق نیستی، عشق یاشار به تو اونو انسان بهتری کرده. اونم فقط برای تو.
خودمم می دونستم که من عاشق نیستم ولی شنیدنش از کس دیگه ای ناراحتم میکرد و نمی دونستم چرا.
_من عاشق نیستم؟!
+معلومه که نه!
_چرا؟
+عشق خیلی عمیق تر از اون چیزیه که تو فکر می کنی پناه. فقط در صورتی می تونی درکش کنی که تجربه اش کرده باشی.
_می خوام بدونم دلیل تو برای اینکه میگی من عاشق نیستم، چیه؟ اینکه دارم منطقی با این مشکل برخورد می کنم؟!
سری به نفی تکون داد و تکیه از مبل گرفت و به جلو متمایل شد.
+نه اصلا. تو یک انسانی، قبل از هر چیز انسانیت حکم می کنه در برابر بدی بیایستی حتی اگه پدر و مادرت اونو مرتکب بکشن. آدم وقتی عاشق کسیه و اون خطایی بکنه اونو نجات میده، تو هم الان قصدت از بین بردن یاشار نیست می دونم که میخوای نجاتش بدی.
گیج نگاهش کردم.
_خب پس چرا میگی حس من عشق نیست؟!
+تا حالا وقتی یاشار دیدی حس کردی ضربان قلبت بالا پایین بشه!
#پارت_هفتصد_هشتاد_پنج
سکوت کردم که امیرعلی دقیق نگاهم کرد.
+دیدی؟
_نه.
+یعنی از کاری که تو اوج عصبانیت کرده پشیمون نبوده حتی اگه اونو می کشته، چرا؟ چون کارش درست و حق خودش می دونسته.
باز هم سکوت کردم که امیرعلی هم کمی سکوت کرد و چیزی نگفت.
+میدونی من خوب فهمیدم که مرد مقابلت عاشقته.
نگاهم بهش دادم. ابروهاش به هم نزدیک شده بود و تیز نگاهم میکرد.
این خودش دو قطبیه به اون یاشار نازنین میگه مضر. والا.
+ولی کسی که مرگ آدما براش اهمیتی نداره و آسیب زدن بهشون براش کار راحتیه، بیماره.
خب عالی شد. تا پنج دقیقه پیش یاشار فقط مضر بود الان بیمار هم شد. یکم دیگه ادامه بدیم امیرعلی نامه بستری شو امضا میکنه.
+همه آدما به نحوی مشکلی دارن که خب یا انقدر خفیفه که به چشم نمیاد یا هم بهش توجه نمیشه، با کش مکش و تنش با دیگران و خودش پیش میره.
پا روی پا انداخت و دستش باز شده روی مبل گذاشت.
+قطعا هم این شخصیت ساخته کودکی سختیه که داشته.
سری تکون دادم.
_اره. اصلا بچگی درستی نداشته.
+و همین طور الگوی مناسبی نداشته. مادر ضعیف و منزوی، پدر زورگو و خشن. برای بچه ای که انگار ارتباطش با همین ها خلاصه میشده اصلا الگوی خوبی نبودن و نیستن.
سری تکون دادم و لبخند محوی زدم.
_میدونی من یاشار توی این شرایط قربانی می بینم. کسی که قربانی انوش شده و الان توی شرایطیه که اون براش ساخته.
سری تکون داد و نگاهش توی نگاهم چرخ خورد.
+یاشار مرد خشن و غیر قابل انعطاف و نفوذیه. چیزی که اونو برای تو شخصیت درستی معرفی کرده، عشقه.
_من تمام تلاشم کردم که توی شناختش از عقلم بهره ببرم نه عشق.
پوزخندی زد.
+در مورد تو حرف نمیزنم، تو که عاشق نیستی، عشق یاشار به تو اونو انسان بهتری کرده. اونم فقط برای تو.
خودمم می دونستم که من عاشق نیستم ولی شنیدنش از کس دیگه ای ناراحتم میکرد و نمی دونستم چرا.
_من عاشق نیستم؟!
+معلومه که نه!
_چرا؟
+عشق خیلی عمیق تر از اون چیزیه که تو فکر می کنی پناه. فقط در صورتی می تونی درکش کنی که تجربه اش کرده باشی.
_می خوام بدونم دلیل تو برای اینکه میگی من عاشق نیستم، چیه؟ اینکه دارم منطقی با این مشکل برخورد می کنم؟!
سری به نفی تکون داد و تکیه از مبل گرفت و به جلو متمایل شد.
+نه اصلا. تو یک انسانی، قبل از هر چیز انسانیت حکم می کنه در برابر بدی بیایستی حتی اگه پدر و مادرت اونو مرتکب بکشن. آدم وقتی عاشق کسیه و اون خطایی بکنه اونو نجات میده، تو هم الان قصدت از بین بردن یاشار نیست می دونم که میخوای نجاتش بدی.
گیج نگاهش کردم.
_خب پس چرا میگی حس من عشق نیست؟!
+تا حالا وقتی یاشار دیدی حس کردی ضربان قلبت بالا پایین بشه!