#پناهگاه_طوفان
#پارت_هفتصد_پنجاه_پنچ
انگار صبر پناه سر اومد که قبل تموم شدن غذا خواست دلیل جمع شدنمون بفهمه.
بردیا نگاهش گذرا روی من چرخید و بعد روی پناه نشست.
+احتمالا قضیه کلید و خونه انوش شنیدی.
پناه سری به تایید تکون داد.
+آره نیاز گفت برام.
+خوبه یاشار آدم گذاشته جلوی خونه انوش تا تو اولین فرصت گاوصندوق خونشون خالی کنه.
پناه آروم سری تکون داد که نگاه بردیا دوباره روی من نشست و من در خنثی ترین حالت ممکن نگاهش کردم.
+خب نکته مهم اینه که اصلا چی داخل اون گاوصندوقه که یاشار برای بدست آوردنش می خواد همچین ریسکی بکنه.
+احتمالا چیزی که کمک می کنه از زیر سایه انوش بیاد بیرون.
نگاهم روی پناه نشست که لیوان نوشابه رو روی میز گذاشت و با تمیز کردن دور لبش به مبل تکیه زد و پا روی پا انداخت.
+از کجا به همچین نتیجه ای رسیدی؟
پناه آروم شونه ای بالا انداخت و نگاهش گذرا روی من چرخید. برای جواب دادن به سوال بردیا خیره بردیا شد.
+طبق چیزایی که از مادرش شنیدم ورود یاشار به کار اون اوایل، نه خواست یاشار بوده و نه فرشته جون حس می کنم یاشار مجبور به همکاری شده.
پوزخندی زدم که با نگاه تیز نیاز رو به رو شدم و نگاهم با مکث از نگاهش گرفتم.
_اون وقت چرا همچین فکری می کنی؟
حالا نگاه هر سه نفرشون به سمت من بود، پناه هم که انگار یک چیز خیلی ساده رو می خواست برای بار چندم بگه نگاهش کلافه شد.
+طبق چیزایی که دیدم و شنیدم.
_من یاد گرفتم تو این کار فقط به مدارک استناد کنم نه گوش و چشمم.
پناه در سکوت نگاهم کرد و با مکث سری تکون داد و کمی خودش جلو کشید.
+منم در مورد احساس و منطق خودم حرف زدم شما میتونی بپذیری میتونی نپذیری.
ابروهام بالا پرید و پوزخندی زدم.
_یک سوال بپرسم.
نگاهش روی لب هام چرخید و با دیدن پوزخندم اخم هاش در هم رفت.
+بپرس.
_فکر نمی کنی منطقت داره به حست میبازه و اونجوری که می خواد قضایا رو تحلیل می کنه؟
پناه لب روی هم فشرد و نگاه خیره نیاز و بردیا روی جفتمون می چرخید.
+فکر نمی کنی باید همه چیز در نظر گرفت و یک بُعد ماجرا رو نگاه نکرد؟ انوش و یاشار شریک هم دیگه ان و در واقع توی یک کشتی ان. می خوام بدونم چه دلیلی داره دو تا آدم که دارن از یک آخور می خورن بهم ضربه بزنن؟
در سکوت نگاهش کردم که پا از روی پا برداشت و به سمتم متمایل شد.
+جز اینه که بینشون شکرابه؟ خودتونم اینو می دونید و اگه نمی دونید..
نگاهش بین من و بردیا چرخوند.
+باید بگم رابطه یاشار و پدرش اصلا رابطه دوستانه ای نیست، اینو من دارم میگم که بارها شاهد بحث ها و تهدید های ریز و درشت بینشون بودم.
#پارت_هفتصد_پنجاه_پنچ
انگار صبر پناه سر اومد که قبل تموم شدن غذا خواست دلیل جمع شدنمون بفهمه.
بردیا نگاهش گذرا روی من چرخید و بعد روی پناه نشست.
+احتمالا قضیه کلید و خونه انوش شنیدی.
پناه سری به تایید تکون داد.
+آره نیاز گفت برام.
+خوبه یاشار آدم گذاشته جلوی خونه انوش تا تو اولین فرصت گاوصندوق خونشون خالی کنه.
پناه آروم سری تکون داد که نگاه بردیا دوباره روی من نشست و من در خنثی ترین حالت ممکن نگاهش کردم.
+خب نکته مهم اینه که اصلا چی داخل اون گاوصندوقه که یاشار برای بدست آوردنش می خواد همچین ریسکی بکنه.
+احتمالا چیزی که کمک می کنه از زیر سایه انوش بیاد بیرون.
نگاهم روی پناه نشست که لیوان نوشابه رو روی میز گذاشت و با تمیز کردن دور لبش به مبل تکیه زد و پا روی پا انداخت.
+از کجا به همچین نتیجه ای رسیدی؟
پناه آروم شونه ای بالا انداخت و نگاهش گذرا روی من چرخید. برای جواب دادن به سوال بردیا خیره بردیا شد.
+طبق چیزایی که از مادرش شنیدم ورود یاشار به کار اون اوایل، نه خواست یاشار بوده و نه فرشته جون حس می کنم یاشار مجبور به همکاری شده.
پوزخندی زدم که با نگاه تیز نیاز رو به رو شدم و نگاهم با مکث از نگاهش گرفتم.
_اون وقت چرا همچین فکری می کنی؟
حالا نگاه هر سه نفرشون به سمت من بود، پناه هم که انگار یک چیز خیلی ساده رو می خواست برای بار چندم بگه نگاهش کلافه شد.
+طبق چیزایی که دیدم و شنیدم.
_من یاد گرفتم تو این کار فقط به مدارک استناد کنم نه گوش و چشمم.
پناه در سکوت نگاهم کرد و با مکث سری تکون داد و کمی خودش جلو کشید.
+منم در مورد احساس و منطق خودم حرف زدم شما میتونی بپذیری میتونی نپذیری.
ابروهام بالا پرید و پوزخندی زدم.
_یک سوال بپرسم.
نگاهش روی لب هام چرخید و با دیدن پوزخندم اخم هاش در هم رفت.
+بپرس.
_فکر نمی کنی منطقت داره به حست میبازه و اونجوری که می خواد قضایا رو تحلیل می کنه؟
پناه لب روی هم فشرد و نگاه خیره نیاز و بردیا روی جفتمون می چرخید.
+فکر نمی کنی باید همه چیز در نظر گرفت و یک بُعد ماجرا رو نگاه نکرد؟ انوش و یاشار شریک هم دیگه ان و در واقع توی یک کشتی ان. می خوام بدونم چه دلیلی داره دو تا آدم که دارن از یک آخور می خورن بهم ضربه بزنن؟
در سکوت نگاهش کردم که پا از روی پا برداشت و به سمتم متمایل شد.
+جز اینه که بینشون شکرابه؟ خودتونم اینو می دونید و اگه نمی دونید..
نگاهش بین من و بردیا چرخوند.
+باید بگم رابطه یاشار و پدرش اصلا رابطه دوستانه ای نیست، اینو من دارم میگم که بارها شاهد بحث ها و تهدید های ریز و درشت بینشون بودم.