#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_269
به حرف های شیخ سری تکون دادم و به مردهای هرکول اشاره کرد و با گفتن اسم هاشون و شغلشون که بادیگارد بودن، ابرویی بالا انداختم.
انقدر نیاز بود که بادیگارد داشته باشیم؟
اون زن و دختر به آشپزخونه رفتن تا کارشون رو شروع کنن و بادیگاردها هم بیرون ایستادن.
سگ نگهبان هم اورده بود که این بیشتر از هرچیزی باعث تعجبم شد.
کنارش ایستادم و آروم پرسیدم:
_انقدر احتیاط برای چیه شاپور؟
_نیاز میشه بالاخره خطر که خبر نمیکنه.
شونه ای بالا انداختم.
پول خرج کردن داشت برای اینکارها و بقیه اش به من مربوط نمی شد... اتفاقا خوشحالم بودم که آشپز استخدام کرده بود چون من هیچی از آشپزی حالیم نمی شد.
تلویزیون رو روشن کردم و شبکه ها رو بالا و پایین کردم که نصفشون سریال ترکی بودند.
_برای شب آماده باش مهمونی دعوتیم.
نگاه از تلویزیون گرفتم و با هیجان به نیم ور شدم و ذوق زده پرسیدم:
_کجا؟
آیپدش رو کنار گذاشت و به سمت طبقه بالا رفت و در همون حین گفت:
_اونجا بریم میفهمی فقط لباس های مناسبی بپوش چون اکثر افراد اونجا معروف و سرشناس هستن.
#پارت_269
به حرف های شیخ سری تکون دادم و به مردهای هرکول اشاره کرد و با گفتن اسم هاشون و شغلشون که بادیگارد بودن، ابرویی بالا انداختم.
انقدر نیاز بود که بادیگارد داشته باشیم؟
اون زن و دختر به آشپزخونه رفتن تا کارشون رو شروع کنن و بادیگاردها هم بیرون ایستادن.
سگ نگهبان هم اورده بود که این بیشتر از هرچیزی باعث تعجبم شد.
کنارش ایستادم و آروم پرسیدم:
_انقدر احتیاط برای چیه شاپور؟
_نیاز میشه بالاخره خطر که خبر نمیکنه.
شونه ای بالا انداختم.
پول خرج کردن داشت برای اینکارها و بقیه اش به من مربوط نمی شد... اتفاقا خوشحالم بودم که آشپز استخدام کرده بود چون من هیچی از آشپزی حالیم نمی شد.
تلویزیون رو روشن کردم و شبکه ها رو بالا و پایین کردم که نصفشون سریال ترکی بودند.
_برای شب آماده باش مهمونی دعوتیم.
نگاه از تلویزیون گرفتم و با هیجان به نیم ور شدم و ذوق زده پرسیدم:
_کجا؟
آیپدش رو کنار گذاشت و به سمت طبقه بالا رفت و در همون حین گفت:
_اونجا بریم میفهمی فقط لباس های مناسبی بپوش چون اکثر افراد اونجا معروف و سرشناس هستن.