#جانانجان467
کامل لختم کرد و خیمه زد روم. نوک سی*نه ام رو بوسید و گفت: تمایل به رابطه ی خشن دارم
رو نوک سینه ی بعدیمو بوسید و گفت: همراه با درد...
_چ...چکار میکنی؟ سعید...
انگشت اشاره اش رو گذاشت رو لبم و با حالت خاصی که ترس تو وجودم مینداخت گفت: دوک... یادت رفته انگار خانم کوچولو! چی باید صدام کنی؟
_سعید میترسم نکن...
ضربه ی نه چندان آرومی با پشت دست به دهنم زد و گفت: انگار یاد نگرفتی چی گفتم؟ منو چی باید صدا کنی؟
_س...
حرفم تموم نشده بود که نوک سینه ام رو بین انگشتاش گرفت که از ترس سریع گفتم: دوک... دوک...
همون سینه ام که تو دستش بود رو خم شد و زبونی زد.
_خوبه... داری یاد میگیری
دستشو رسوند بین پام و آروم از لای بهشتم کشید و برد سمت پشتم. انگشتشو روی سوراخ پشتم گذاشت و گفت: هیشش... چرا داره دل دل میزنه؟ آروم باش
_م...من حامله ام... دوک... میخوای... میخوای چکار کنی؟
_هرکار که دلم بخواد
انگشتشو آروم فرو کرد داخل که از ترس و درد بازوهاشو تو دستم گرفتم...
_دوک... دوک...تورو خدا...
زبونی رو لبم کشید و انگشتشو عقب جلو کرد. تحقیر آمیز بود کارش ولی داشتم تحریک میشدم.
خیس شده بود و بهشتم نبض میزد. اصلا نمیفهمیدم داره چکار میکنه؟ چرا یهو اینقدر تغییر کرده بود؟!
کامل لختم کرد و خیمه زد روم. نوک سی*نه ام رو بوسید و گفت: تمایل به رابطه ی خشن دارم
رو نوک سینه ی بعدیمو بوسید و گفت: همراه با درد...
_چ...چکار میکنی؟ سعید...
انگشت اشاره اش رو گذاشت رو لبم و با حالت خاصی که ترس تو وجودم مینداخت گفت: دوک... یادت رفته انگار خانم کوچولو! چی باید صدام کنی؟
_سعید میترسم نکن...
ضربه ی نه چندان آرومی با پشت دست به دهنم زد و گفت: انگار یاد نگرفتی چی گفتم؟ منو چی باید صدا کنی؟
_س...
حرفم تموم نشده بود که نوک سینه ام رو بین انگشتاش گرفت که از ترس سریع گفتم: دوک... دوک...
همون سینه ام که تو دستش بود رو خم شد و زبونی زد.
_خوبه... داری یاد میگیری
دستشو رسوند بین پام و آروم از لای بهشتم کشید و برد سمت پشتم. انگشتشو روی سوراخ پشتم گذاشت و گفت: هیشش... چرا داره دل دل میزنه؟ آروم باش
_م...من حامله ام... دوک... میخوای... میخوای چکار کنی؟
_هرکار که دلم بخواد
انگشتشو آروم فرو کرد داخل که از ترس و درد بازوهاشو تو دستم گرفتم...
_دوک... دوک...تورو خدا...
زبونی رو لبم کشید و انگشتشو عقب جلو کرد. تحقیر آمیز بود کارش ولی داشتم تحریک میشدم.
خیس شده بود و بهشتم نبض میزد. اصلا نمیفهمیدم داره چکار میکنه؟ چرا یهو اینقدر تغییر کرده بود؟!