جانان جان


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Other


اینقدری خشن بکنه که هم جاش بمونه هم پاش 😉🔞

Related channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Other
Statistics
Posts filter


سوراخ تنگش و بیشتر جمع کرده بود. با دستاش لپ های ک*ونش رو گرفته بود و از هم بازشون کرده بود و آه و ناله میکرد..
_آااااهههه آرسامممم زود باش... سوراخم زبونتو میخواد... زود باش بخورش. آههههه سوراخم تورو میخواد..

حرفاش جری ترم کرد و باعث شد زود زبونم رو بیرون بیارم و نوکش رو دور سوراخ ک*ونش بکشم.

با زبونم سوراخش رو به بازی گرفته بودم و از شدت حش*ری بودن آهش به جیغ تبدیل شده بود.
زبونم رو از سوراخ کونش تا روی چوچ*ولش کشیدم و چوچ*ولش رو مکیدم.
چوچ*ولش رو دندون گرفتم و مکیدم و کشیدم.
باس*نش رو ول کرد و پاهاش رو از هم باز کرد و به موهام چنگ زد و سرم رو به لای پاش فشار داد...😈🔞💦
https://t.me/+EdZaFMdRTz43YWNk
https://t.me/+EdZaFMdRTz43YWNk
با پارتاش خـیس میشی🤤💦


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
منبع گیف های بی دس اس ام

کاملش رو میخواین بیاین اینجا👇👇
https://t.me/+YnX86l6V9JkzZmY5


#جانان‌جان362


(آدرین)


از مطب اومدن بیرون و نشستن تو ماشین. ماشینو روشن کرد و حرکت کرد. آروم راه افتادم و رفتم سمت مطب.

نگاهم رفت سمت تابلوی سر در مطب. پزشک زنان و زایمان!! برای چی باید میومدن اینجا؟!

کلی وقت و هزینه صرف کرده بودم تا پیداش کنم. ولی از وقتیکه پیداش کردم یه چیزی ته ذهنم بهم میگفت فعلا دست نگه دارم.

نباید بی گدار به آب میزدم. من یبار تو دام اون دوک حروم زاده افتاده بودم و نباید تکرارش میکردم.

اون آدم خود شیطان بود. جوری که حقیقتا میترسیدم تو جنگ باهاش. ولی بازم قصد کوتاه اومدن نداشتم.

ماری بود که یبار منو گزیده بود و شانس آورده بودم که جون سالم به در برده بودم.

باید سر این مارو میزدم تا زندگیم در امان میموند.

زیر لب زمزمه کردم: تو رو هم پس میگیرم دختر... تو مال منی نه اون حرومی که خودم بهش دادمت... برت میگردونم بغل خودم.. یکم فقط صبر کنم عزیزم...

لبخندی زدم و گوشیمو گرفتم دستم و پیام دادم...(عکس و آدرس و تمام مشخصات اسم و فامیلی که برات میفرستم رو میخوام، فقط یه ساعت وقت داری...)

گوشیو انداختم رو صندلی کنارم و یه سیگار روشن کردم.‌ تو فاصله ی زمانی که سیگارم تموم میشد وقت داشت.

آروم دود میکردم و به تابلوی مطب خیره نگاه میکردم.‌

حدسای خوبی تو سرم چرخ نمیخورد. امیدوارم که فقط خطا نکرده باشی شیدا..‌ باید دختر خوبی باشی تا بیام دنبالت...


#جانان‌جان361


یعنی بچمون هم درگیر میشد؟ اگه... اگه اونم...

بدترین فکرا اومد تو سرم‌‌. فکرایی که تو یه لحظه سرم سوت داشت میکشید.

دستشو گذاشت رو دستم و گفت: ما مواظبشیم نه؟

_میتونیم همه چیو ازش مخفی کنیم. میتونیم مدل روابطمون رو ازش پنهون کنیم

_نمیشه کلا عادی باشیم؟ مثل بقیه ی زن و شوهرا؟

_منظورت چیه؟

_ب...بری پیش...

معلوم بود میترسه بگه ولی داشت تمام تلاشش رو میکرد که بگه.

_پیش کی؟

_روانپزشک

_مریضم؟ یه آدم روانی؟ میترسی به بچه هم آسیب برسونم؟ بزنمش و از آزارش لذت ببرم؟

_م..من ف...

دستمو محکم گذاشتم رو دهنش و صداشو خفه کردم. الان نوبت حرف زدن من بود نه اون...

_هیششش.. تو نباید حرف بزنی توله، الان نه... الان من باید بگم و تو گوش کنی

ترسیده فقط سر تکون داد. دستمو یکم شل کردم ولی از رو دهنش برش نداشتم.

_من فقط از بازی با تو لذت میبرم شیدا. تو توله ی منی... کبودی تن تو تحریکم میکنه نه هیچ کس دیگه ایی. تو مال منی شیدا... من به اون بچه آسیبی نمیرسونم

مچ دستمو گرفت و خواست که از جلو دهنش دستمو بردارم. دستمو برداشتم که گفت: بریم خونه؟ بعدا حرف بزنیم؟ من خیلی خسته ام

فکر خوبی بود. من خودمم امروز به حد کافی اعصابم بهم ریخته بود و برای امروز دیگه کافی بود....

روشن کردم و بی حرف راه افتادیم. موزیک ملایمی گذاشتم که شیدا چشماشو بست و منم دیگه چیزی نگفتم تا رسیدن...


#جانان‌جان360


تو ماشین نشسته بودیم و بی هدف داشتم میرفتم.

نه من حرفی میزدم و نه شیدا.‌تو سکوت مطلق داشتیم میرفتیم و هرکدوم غرق تو افکار خودمون.

چقدر مسیر زندگی داشت عجیب پیش میرفت؟!

شیدایی که کل زندگیش زیرو رو شده بود و خودشم خبر نداشت هنوز که جای اصلیش کجا بوده و چطور سرنوشتش عوض شده...

و منی که افسار زندگیم از دستم خارج شده بود و به تاخت داشت منو میبرد جاییکه اصلا خودمم نمیدونستم قراره چی پیش بیاد.

نیم نگاهی سمتش انداختم و نگاهم رفت سمت شکمش که دستشو گذاشته بود روش.

چقدر دلم میخواست لمسش کنم‌. یه موجود کوچولو از وجود من... من و شیدا‌‌‌...

بچه ی ما!! باید چکار میکردیم براش؟؟ یعنی... یعنی یکی دیگه هم قرار بود بهمون اضافه بشه؟؟

آخر وسوسه بهم غلبه کرد و ماشینو کشیدم کنار خیابون و خاموش کردم.

با وایستادنم شیدا انگار تازه از فکر اومد بیرون و برگشت نگاهم کرد.

تا دست بردم سمت شکمش ترسیده خودشو جمع کردو اسممو صدا زد....

_بهش صدمه نمیزنم اگه بچه ی من باشه

دیگه ساکت شد که دستمو جلوتر بردم و گذاشتم رو شکمش. حسش میکردم. اون موجود کوچولو که تکون میخورد رو حسش میکردم.

لبم به لبخند باز شد. چشمام برق افتاد.

_بچه ی ماست؟

_سعید، اگه بچه ی ما باشه..‌ اونوقت... اون...اونوقت...

_چی؟

_گرایشت... گرایشم... ما..‌ ما عادی نیستیم...

به آنی برق چشمام خاموش شد و سیاهی اومد جلو چشمم.


#جانان‌جان359


سکوت حاکم شده بود تو اتاق. باید چکار میکردم؟ سر جون بچه ام ریسک میکردم؟

اصلا‌ معلوم نبود بچه ی من باشه یا نه، اونوقت باید چند ماه بودنشو تحمل میکردم و در نهایت میفهمیدم بچه ی اون حروم زاده تو رحم شیدا داشته رشد میکرده؟

لعنتی چکار باید میکردم؟

تو فکرای وحشتناک تو سرم داشتم چرخ میزدم که دستی نشست رو مشت گره خورده ام.

از فکر اومدم بیرون و سر چرخوندم سمتش و نگاهش کردم...

با چشمای اشکی زل زده بود به من لباش میلرزید از بغض. یه دستش رو شکمش بود! داشت محافظت میکرد از اون بچه؟! اگه بچه ی اون عوضی بود چی؟

ناخودآگاه با اخم دست بردم سمت دستش تا از رو شکمش بر دارم که انگار فهمید و با ترس گفت: اگه برای ما باشه چی؟ دوک... س...سعید... نذار بترسه.. نمیخوام مثل من بترسه، نمیخوام ازت بترسه...

_از من میترسی؟

به معنی آره سر تکون داد. حق داشت من نمیتونستم خشونتم رو کنترل کنم و لذتم از این ....

دستشو رو دستم فشار آرومی داد و گفت: چند ماه رو صبر کنیم؟ اگه بچه ی ما نبود هرکاری خواستی بکن

_اگر جلو چشمت کشتمش چی؟

ریختن اشکش سریعتر شد و گفت: باشه... هرکار تو بگی. ولی تا قبل دنیا اومدنش اذیتش نکن. شاید...شاید بچه ی خودت باشه. کمکش کن سعید. دوسش داشته باش. اون بچه فقط من و تو رو داره

یکباره بلند شدم و شیدا هم همراه خودم بلند کردم و رو به دکتر گفتم: ممنون برای کمکتون، خداحافظ

داشتم میرفتم سمت در که گفت: میشه بدونم تصمیمتون چیه؟

همونجور که دستم رو دستگیره بود درو باز کردم و گفتم: چند ماه رو صبر میکنم. سر جون بچه ام ریسک نمیکنم...

از اتاق زدم بیرون که حرف آخرشو شنیدم: بهترین تصمیم بود باباش...

باباش؟! آره باباش... منو بابا صدا میزد. چقدر حس غریبی بود.


۲۰ روز دیگه لیست میشه ها




#جانان‌جان358


مهم بود. برام سالم بودن بچه ام و مادرش از همه چیز مهمتر بود.

نابود میکردم هرکسی که به خانواده ام آسیب میرسوند.

با حرص مشتمو فشار دادم و گفتم: چرا سئوال بیخود میپرسین؟

بدون اینکه واکنش تندی بابت حرفم نشون بده با خونسردی تکیه زد به صندلیش و گفت: مادر از سه ماه رد شده درسته؟

نگاهی به شیدا انداختم تا جوابشو بشنوم.

شیدا هم نگاهی بهم کرد و رو کرد سمت دکتر سر تکون داد و زیر لب آروم گفت بله

_خب راه فهمیدنش برای جنین خیلی خطرناکه. باید ازش نمونه گرفته بشه وقتی که هنوز تو رحم مادرشه.

دردناک و خطرناکه هم برای مادر و هم برای نوزاد. البته با گرفتن نامه و مجوز میتونید اینکارو انجام بدید ولی بازم تاکید میکنم خیلی کار پر خطریه.

پاشدم رفتم سمتش و گفتم: پس چطور میشه بفهمم؟ اگر اون بچه از من نباشه... اگه... اون حروم زاده....

با آرامش از جاش پاشدو گفت: مسلما باید از بین بره. باید بکشیدش. نباید یه تخم حروم تو زندگیتون باشه

_پس کمکمون کنید

_با کمال میل اینکارو میکنم. ولی اگه تصادفا یه درصد بچه ی خودتون بود و هر اتفاقی افتاد نه من رو مقصر بدونید و نه خودتون رو.‌ اگر میتونید من تمام روال اینکارو براتون انجام میدم....


#جانان‌جان357


_خب، ادامه بدیم؟ آروم هستید؟

فقط سری تکون دادم. نگاهم به کفشام بود. تمام سعی ام رو داشتم میکردم که آروم باشم.

فقط و فقط بخاطر اینکه اگر حتی یه درصد اون بچه مال من بود جوری خراب نکنم که نشه درستش کرد.

من یبار زندگیمو با شیدا نابود کرده بودم. یبار ازش دور شده بودم. هرچند به ظاهر...

ولی نمیخواستم دوباره تکرارش کنم. حتی اگه با زور و تهدید هم کنارم نگهش داشته بودم.

_خب خانم شماهم اگر حالتون اوکیه ادامه بده

با حرف دکتر سر بلند کردم و نگاهش کردم. رنگش پریده بود و لباش میلرزید.

دستاشو تو هم پیچ و تاب میداد و پر از ترس بود.

_نترس

با حرفم اشکش راه گرفت. با پشت دست اشکش رو پاک کردم و بدون توجه به حضور دکتر گفتم: آروم بگیر. اگه برای من نبود حذفش میکنیم. نترس...

نگاهمون به هم بود که دکتر یه لیوان آب دیگه هم اورد و گرفت جلوی شیدا...

_بخور، باید خیلی آرومتر باشی. استرس اصلا برای بچه خوب نیست. خیلی اذیتش میکنه

یکمی از آب خورد و لیوان رو گذاشت رو میز.

_خوبم. ما اومدیم اینجا بدونیم که بچه ام از... از شوهرم هست یا نه

دکتر سری تکون داد و نشست پشت میزش.

و اولین چیزی که گفت سکوت مطلق انداخت بینمون...

_براتون زنده و سالم موندن بچه اگر برای خودتون باشه، مهمه؟؟!


#جانان‌جان356


نشستیم و با بفرمایید دکتر بدون اینکه مقدمه چینی کنم یا هرچیزی سریع رفتم سر اصل مطلب...

_همسرم باردارن. میخوام بدونم بچه از منه یا نه

_یعنی چی آقا؟!

عصبی دستمو لای موهام کشیدم و تا خواستم حرف بزنم اینبار شیدا بود که به حرف اومد...

_میشه اجازه بدی من بگم؟

_نه...

_لطفا، بذار من توضیح بدم

باز داشتم از کوره در میرفتم. باید آروم میموندم... با عصبانیت بدتر همه چیزو میریختم بهم.

با خودم زمزمه کردم فقط یکم صبر کن سعید... یکم صبر کن...

با سر اشاره کردم بگه. نفس عمیقی کشید و شروع کرد حرف زدن و تعریف کردن...


_خانم دکتر من باردارم. نمیدونم بچه از..‌. از شوهرمه یا...

_کسی بهت تجاوز کرده؟

با حرف دکتر دستام مشت شد و فقط فشارش میدادم. انگار دکتر تمام حواسش به من بود تا به شیدا.

از جاش پاشد یه لیوان آب ریخت و اومد گرفت جلوم...

_اینو بخورید تا حرف بزنیم. هرکمکی بخواید انجام میدم. فقط آروم بودنتون الان خیلی مهمه

لیوانو گرفتم و یه نفس سر کشیدمش.


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
با قرار گیری چیزی لای #بهشتم جیغ خفه ای کشیدم..یخی رو مستقیم روی ...گذاشته بود. به ساعد دستش چنگ زدمو لب زدم:تورو خدا...ن...نمیتونم..
بی تفاوت و خشک گفت: #بهشتت باید یاد بگیره بدون اجازه حق #داغ شدن نداره... حق لذت نداره..🔥🧊
همینجور اشک میریختم که یخو تا پشتم برد و آروم فرو کرد تو کو*نم که....
https://t.me/+C0tz2TyVyR43MDQ0
https://t.me/+C0tz2TyVyR43MDQ0
یخ فرو میکنه تو دختره و...🌶👅


#جانان‌جان355



بازم خراب کرده بودم. بازم از من وحشت داشت که اینجوری التماس میکرد.

دستم به اون حروم زاده میرسید تیکه پاره اش میکردم.

در ماشین رو باز کردم پیاده بشم. بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: از جات تکون نمیخوری تا بیام. فهمیدی؟

_آ..آره...

پیاده شدم و درو محکم کوبیدم.‌ بشدت عصبی بودم.‌ باید یکم آرومتر میشدم تا بهش آسیبی نرسونم.

باید خودمو کنترل میکردم. من سالها براش صبر کرده بودم. الان نباید از خودم یه هیولا میساختم.

رفتم سمت سوپر و یه بطری آب خریدم. یه نخ سیگار دراوردم و شروع کردم کشیدن. اول باید یکم فکر میکردم.

اون بچه حتی یه درصد هم احتمال داشت بچه ی خودم باشه. اونوقت اگه هرکار خطایی میکردم دیگه هیچوقت قابل جبران نبود.

سیگارو نصفه انداختم زمین و با نوک کفشم لهش کردم.

حالا یکم آروم تر شده بودم. رفتم سمت ماشین. در سمت شیدا رو باز کردم که ترسیده خودشو کشید کنار.

_هیشش.. آروم باش کاریت ندارم. بیا صورتتو بشور یکم آب بخور

_سعید ب..بخدا.. من..کاری نکردم.. م...من...

انگشت اشاره ام رو گذاشتم رو لبم و گفتم: هیسس.. الان چیزی نگو. بیا صورتتو بشور یکم آب بخور. میریم دکتر معلوم میشه مال کیه.

اگه مال من بود که نمیذارم آب تو دلتون تکون بخوره. اگه مال اون حرومی باشه، خودشو با بچه اش میندازم جایی که عرب نی انداخت.

صورتشو شستم و یکم آب بهش دادم خورد. یکم آروم شده بود. دوباره نشستیم و راه افتادیم.

تمام طول راه حس میکردم کسی دنبالمونه. ولی فعلا نمیتونستم رو چیزی غیر از شیدا تمرکز کنم.

بدون نوبت رفتیم داخل....


عاشق اون ۵ تا لایک شدم😂😂😂😂😂😂


#جانان‌جان354


( دوک) سعید


خیلی سعی کردم خودمو کنترل کنم. مغزم فریاد میزد از درد.  حتی فکر بهش که اون موجود تو شکمش نتیجه ی دست درازی اون حروم زا*ده باشه دیونه ام میکرد.

خونم رو به جوش میاورد. اگه یه درصد این بچه از اون آدم بود به شرفم قسم نه تنها اون حرومی رو که همین بچه هم با دستام سلاخی میکردم.

همه باید میفهمیدم شیدا مال منه... خط قرمز منه...

دستی که به مال من بخوره باید از ته قطع بشه.

نشسته بودیم تو ماشین و داشتم عصبی میروندم. اصلا نمیدونستم باید کجا برم. فقط داشتم میرفتم.

گریه های آرومش و هق هق هاش بیشتر رو مغزم داشت خط مینداخت.

ناراحت بود؟ ناراحت اون بچه یا چی؟ میخواست اون بچه رو حتی اگه از من نباشه؟ مگه زن من نبود؟ مگه این زن من نبودددد؟؟؟

با پشت دست محکم و بی هوا کوبیدم تو دهنش...

_ببر صداتو... ببرررر صداتوووو


تو خودش جمع شد و با دستاش محکم جلو دهنشو گرفت.

نیم نگاهی بهش کردم که بیشتر تو خودش جمع شد و دستشو حالت دفاعی آورد بالا.

د لامصب تازه داشت رابطمون خوب میشد.‌تازه داشت بهم نزدیک میشد بدون ترس.

چرا زدیش آخه... چرا زدیش...

خون بود که از لبش راه گرفته بود.

ماشینو کشیدم گوشه ی خیابون و برگشتم سمتش که شروع کرد التماس کردن و هق زدن....


این چرا نصفه اس😂


تو مطب پلاگ میکنه تو ک*ون مریضش که اسلیوشه....❌❌❌🔥

شروع کردم دراوردن لباسام.با پایین تنه لختو موهای #زائد لعنتی که هنوز رو شرمگاهم دهن کجی میکرد.اونم تو مطب شیکش.
_کرم رو بذار رو میز و #حالتی که گفتم #وایسا،خم شده سمت میزو کف دستا رو میزو پاهات باز. بالاتنه ات #بچسبون به میز و به کمرت قوس بده

با دستش کشید بین #پامو پشتم و پشتمو لمس کردوازهمون لای پام #دستشو کشید تارو شرمگاهم.

_دریاچه راه انداختی که...

با حرفش با #خجالت یکمی خودمو جمع کردم که #ضربه ایی بین پام زدو گفت: باز کن...

با لمس #انگشتش دقیق رو پشتمو لمس کرد وکرمی که داشت بهم میزدتنم به لرزافتادو #شرمگاهم داغتر. انگشت میکرد پشتمو با کرم داشت خوب داخلشو چرب میکرد. #بغض کرده از وضعیتم بودم که یه چیز گرد و #سردی رو پشتم حس کردم و همزمان شروع کرد حرف زدن...

اونچیز #فلزی رو میمالید به پشتمو کم کم فشارش میداد. با دست دیگش شروع کردبا شرمگاهم ور رفتن و همزمان اون #گوی رو فشار دادن...

_سعی کن شل کنی خودتو..صدات در نیاد تا منشی نفهمه
به پاهاش اشاره کرد و گفت: #دمر شو رو پام...
دمر رو پاش خوابیدم که با دو تا #دستاش لای با*سنمو باز کردو...
https://t.me/+0ns7JuHE2LNhMmE8
https://t.me/+0ns7JuHE2LNhMmE8
مرد #سادیسمی زن رو مجبور میکنه دنده ی ماشینو بکنه تو خودش😳💦🔥


#جانان‌جان354


( دوک) سعید


خیلی سعی کردم خودمو کنترل کنم. مغزم فریاد میزد از درد. حتی فکر بهش که اون موجود تو شکمش نتیجه ی دست درازی اون حروم زا*ده باشه دیونه ام میکرد.

خونم رو به جوش میاورد


t.me/zoo_story_bot/game?startapp=ref423682901


بازی جدید و پولی. چیز جالبیه خودم دارم بازی میکنم. بچه ها این ایردراپا پولاشون شاید الان ارزشش کم باشه ولی چند سال دیگه ارزش بالایی پیدا میکنن. جا نمونین👍👍


- ختنه شدی؟ دیگه سکس نمی‌خوای نه؟!
خجالت زده چشم بست.
- من با اون پیرمرد که لذتی تجربه نکردم.
دست گرمش روی رونم نشست.
- یعنی نمی‌دونی الان داری یا نه؟
خجالت زده جواب دادم.
- بله اقا.
دستش و توی شلوارم کرد.
- تست می‌کنیم.
لب گزیدم و اون دستش و بین پام فرستاد و...🔥💦🔞
https://t.me/+whv5iGzpAhQ3Y2Vk
https://t.me/+whv5iGzpAhQ3Y2Vk
#دارای‌صحنه‌های‌بزرگسالان✋❌

20 last posts shown.