#جانانجان362
(آدرین)
از مطب اومدن بیرون و نشستن تو ماشین. ماشینو روشن کرد و حرکت کرد. آروم راه افتادم و رفتم سمت مطب.
نگاهم رفت سمت تابلوی سر در مطب. پزشک زنان و زایمان!! برای چی باید میومدن اینجا؟!
کلی وقت و هزینه صرف کرده بودم تا پیداش کنم. ولی از وقتیکه پیداش کردم یه چیزی ته ذهنم بهم میگفت فعلا دست نگه دارم.
نباید بی گدار به آب میزدم. من یبار تو دام اون دوک حروم زاده افتاده بودم و نباید تکرارش میکردم.
اون آدم خود شیطان بود. جوری که حقیقتا میترسیدم تو جنگ باهاش. ولی بازم قصد کوتاه اومدن نداشتم.
ماری بود که یبار منو گزیده بود و شانس آورده بودم که جون سالم به در برده بودم.
باید سر این مارو میزدم تا زندگیم در امان میموند.
زیر لب زمزمه کردم: تو رو هم پس میگیرم دختر... تو مال منی نه اون حرومی که خودم بهش دادمت... برت میگردونم بغل خودم.. یکم فقط صبر کنم عزیزم...
لبخندی زدم و گوشیمو گرفتم دستم و پیام دادم...(عکس و آدرس و تمام مشخصات اسم و فامیلی که برات میفرستم رو میخوام، فقط یه ساعت وقت داری...)
گوشیو انداختم رو صندلی کنارم و یه سیگار روشن کردم. تو فاصله ی زمانی که سیگارم تموم میشد وقت داشت.
آروم دود میکردم و به تابلوی مطب خیره نگاه میکردم.
حدسای خوبی تو سرم چرخ نمیخورد. امیدوارم که فقط خطا نکرده باشی شیدا.. باید دختر خوبی باشی تا بیام دنبالت...
(آدرین)
از مطب اومدن بیرون و نشستن تو ماشین. ماشینو روشن کرد و حرکت کرد. آروم راه افتادم و رفتم سمت مطب.
نگاهم رفت سمت تابلوی سر در مطب. پزشک زنان و زایمان!! برای چی باید میومدن اینجا؟!
کلی وقت و هزینه صرف کرده بودم تا پیداش کنم. ولی از وقتیکه پیداش کردم یه چیزی ته ذهنم بهم میگفت فعلا دست نگه دارم.
نباید بی گدار به آب میزدم. من یبار تو دام اون دوک حروم زاده افتاده بودم و نباید تکرارش میکردم.
اون آدم خود شیطان بود. جوری که حقیقتا میترسیدم تو جنگ باهاش. ولی بازم قصد کوتاه اومدن نداشتم.
ماری بود که یبار منو گزیده بود و شانس آورده بودم که جون سالم به در برده بودم.
باید سر این مارو میزدم تا زندگیم در امان میموند.
زیر لب زمزمه کردم: تو رو هم پس میگیرم دختر... تو مال منی نه اون حرومی که خودم بهش دادمت... برت میگردونم بغل خودم.. یکم فقط صبر کنم عزیزم...
لبخندی زدم و گوشیمو گرفتم دستم و پیام دادم...(عکس و آدرس و تمام مشخصات اسم و فامیلی که برات میفرستم رو میخوام، فقط یه ساعت وقت داری...)
گوشیو انداختم رو صندلی کنارم و یه سیگار روشن کردم. تو فاصله ی زمانی که سیگارم تموم میشد وقت داشت.
آروم دود میکردم و به تابلوی مطب خیره نگاه میکردم.
حدسای خوبی تو سرم چرخ نمیخورد. امیدوارم که فقط خطا نکرده باشی شیدا.. باید دختر خوبی باشی تا بیام دنبالت...