° ایوای جاوید °
#پارت348
حواسش به روبرویش بود.
یک لحظه با حس لمس دستی روی گونهاش، تکان محسوسی خورد.
فرمان را سفت چسبید.
از گوشه چشم به ایوا نگاه انداخت.
خودش را جلو کشیده بود و متمرکز، داشت صورت جاوید را با نگاهش میکاوید.
دستش را هم نرم از کنار شقیقهاش تا روی گونهاش کشیده بود.
جاوید متوجه حالت غیر طبیعی ایوا شده بود.
با صدایی که ته خنده درونش موج میزد، لب زد:
- چیکار میکنی بچه؟
لب های ایوا آویزان شد.
خودش را عقب کشید و دست به سینه نشست.
صورت ملتهبش را به شیشه تکیه داد و چشم بست.
دلخور زمزمه کرد:
- من بچه نیستم!
جاوید لبش را بهم فشرد تا نخندد.
- باشه خانوم بزرگ! مجبور بودی بخوری که من تقاصشو پس بدم؟
ایوا چشمانش را کمی از هم فاصله داد و مخمور به جاوید زل زد.
حالش گرفته بود.
فاصلهی چندانی از جانان و جیران نداشت وقتی داشتند جاوید را زن میدادند.
جاوید دوباره از گوشه چشم نگاهش کرد.
متوجه شده بود آن سرخوشی اولیه را ندارد.
پکر شده بود.
- چرا بق کردی یه گوشه؟ چی مونده سر دلت که هی قورتش میدی... همونو بگو!
ایوا نفسش را با حسرت بیرون فرستاد.
اثر مستی بود که راستگو شده بود و به عواقبش فکر نمیکرد.
اثر مستی بود که جاوید را همانگونه خطاب میکرد که توی ذهنش با او حرف میزد.
دلگیر پچ زد:
- میخوای زن بگیری!
جاوید خشک شد.
در همان حالت، خشکش زد!
بزاق دهانش را به سختی فرو داد.
اینبار کامل سرش را سمت ایوا چرخاند.
با صدایی گرفته گفت:
- کی گفته؟
نگاهش نمیکرد و چشمان تبدارش را به مقابلش دوخته بود.
انگار که هذیان میگفت.
لب زد:
- اگه تو زن بگیری... من چیکار کنم؟ من... جز تو کیو دارم مگه؟
کاااارت در اووووومده جااااوید خان😂😂😂😂
این دختر انقدر حرفها و کارها تو دلش مونده که فقط منتظر یه مستی بود تا همه رو بریزه بیرون🥺🥺🥺🥺
پارتهای بعدی رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/19499
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون جا نمونید🔥🔥🔥
#پارت348
حواسش به روبرویش بود.
یک لحظه با حس لمس دستی روی گونهاش، تکان محسوسی خورد.
فرمان را سفت چسبید.
از گوشه چشم به ایوا نگاه انداخت.
خودش را جلو کشیده بود و متمرکز، داشت صورت جاوید را با نگاهش میکاوید.
دستش را هم نرم از کنار شقیقهاش تا روی گونهاش کشیده بود.
جاوید متوجه حالت غیر طبیعی ایوا شده بود.
با صدایی که ته خنده درونش موج میزد، لب زد:
- چیکار میکنی بچه؟
لب های ایوا آویزان شد.
خودش را عقب کشید و دست به سینه نشست.
صورت ملتهبش را به شیشه تکیه داد و چشم بست.
دلخور زمزمه کرد:
- من بچه نیستم!
جاوید لبش را بهم فشرد تا نخندد.
- باشه خانوم بزرگ! مجبور بودی بخوری که من تقاصشو پس بدم؟
ایوا چشمانش را کمی از هم فاصله داد و مخمور به جاوید زل زد.
حالش گرفته بود.
فاصلهی چندانی از جانان و جیران نداشت وقتی داشتند جاوید را زن میدادند.
جاوید دوباره از گوشه چشم نگاهش کرد.
متوجه شده بود آن سرخوشی اولیه را ندارد.
پکر شده بود.
- چرا بق کردی یه گوشه؟ چی مونده سر دلت که هی قورتش میدی... همونو بگو!
ایوا نفسش را با حسرت بیرون فرستاد.
اثر مستی بود که راستگو شده بود و به عواقبش فکر نمیکرد.
اثر مستی بود که جاوید را همانگونه خطاب میکرد که توی ذهنش با او حرف میزد.
دلگیر پچ زد:
- میخوای زن بگیری!
جاوید خشک شد.
در همان حالت، خشکش زد!
بزاق دهانش را به سختی فرو داد.
اینبار کامل سرش را سمت ایوا چرخاند.
با صدایی گرفته گفت:
- کی گفته؟
نگاهش نمیکرد و چشمان تبدارش را به مقابلش دوخته بود.
انگار که هذیان میگفت.
لب زد:
- اگه تو زن بگیری... من چیکار کنم؟ من... جز تو کیو دارم مگه؟
کاااارت در اووووومده جااااوید خان😂😂😂😂
این دختر انقدر حرفها و کارها تو دلش مونده که فقط منتظر یه مستی بود تا همه رو بریزه بیرون🥺🥺🥺🥺
پارتهای بعدی رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/19499
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون جا نمونید🔥🔥🔥