_قربون اون سینه های مادرزاد عملیت بشم من چقد گرد وخوش فرمه انگار قشنگ برای تو دست گرفتن ساخته شده!
باقربون صدقه های مامان سیمین خجالت زده لبم را می گزم!
همانطور که زیپ لباسم از بغل بالا می کشد ادامه می دهد.
_آخه ببین بدن سفید وبلوریش آدم ناخوداگاه لب ولوچه اش آب میفته!
فدای اون اندام سکسیت بشم مادر!
کوفت اون پسره ی بی بخار بشی حیف این بدن نیست بره زیر دستای اون گوشت تلخ!
آاااخ اگه من جای پرواز بودم می دونستم چطور باید با چنین لعبتی رفتار کرد اونقد تلخ که یه وقتا فک می کنم مردونگی نداره..
صدایش را پایین می آورد.
_یه وقت زبونم لال عقیم نیست مادر!
بااین حرف مامان سیمین مادربزرگ مشترک منو پرواز ناخودآگاه به خنده می افتم.
اگر پرواز بفهمید کسی به سالارش توهین کرده خون به پا می کند.
باخنده لب می زنم.
_این حرفا چیه مامان جون عقیم چیه؟یه وقت به گوشش نرسه که خون به پا می کنه!
_مطمئنی مادر؟! آخه من یه ساعت دارم رو بدنت دنبال کبودی می گردم چیزی به چشمم نخورد.. والا من اگه جای پرواز بودم یه جای سالم روی این بدن بلور وسینه های خوش فرم نمیذاشتم!
ای خداااا... من مانده ام این مادربزرگ خوشمزه چطور بعد فوت پدربزرگمان ازدواج نکرده آخر زیادی هات به نظر می رسد!
از این فکر ریز ریز می خندم ودرجوابش می گویم:
_آره مامان جون مطمئنم شما خیالت راحت باشه!
انگار کوتاه بیا نیست چون دوباره می پرسد:
_ یه وقت فک نکنی من فضولم ها برا خودت میگم آخه دختر به این قشنگی سکسی مکسی حیفی.. اونقد که این بچه تلخه یه وقتا فکر می کنم مردونگی نداره.. تو باچشم خودت دیدی مادرجون؟!
نمی دانم چرا ناخودآگاه از حرف مامان سیمین صدای خنده ام م بلند می شود.
شایدم از یادآوری حالت هات و تحریک شده ی پرواز در خلوتمان است که فقط مختص خودم است.
و هیچکس جز خودم آن روی جنتلمن وجذابش را ندیده است وحالا مامان سیمین داذد راجبش این فکر را می کند خنده ام می گیرد.
_ آره ولی مثل اینکه شما بیشتر دلتون میخواد صدای دخترتون در بیارم!
باصدای پرواز خون تو رگهام یخ می بندد.
به سرعت گردنم به طرفش می چرخد.
با صورت درهمی روبه مامان سیمین می گوید:
_که من عقیمم آره مادرجون؟
مامان سیمین سیلی شرمنده ای به صورتش می زند.
و پرواز سرش را به طرف من می چرخاند.
_ به من میگه مردونگی نداره تو هم می خندی آره؟!
نگفتی تو تخت خواب چطوری ناله ات بلند می کنم هوم؟
لبم را با شرم زیر دندان می کشم و پلک روی هم می فشارم.
با قدم های بلندی به کن نزدیک می شود.
باهرقدم تنم از یادآوری آخرین رابطه امان به لرزه درمی آید.
او یک مرد هات و حرفه ای به تمام عیار در زمینه ی سکس است.
کسی که رج به رج بدنم ونقاط ضعفم را بلد است و با این روش در تخت خواب مرا تا مرز مجنونیت خودش می کشاند.
_یه عقیم نشونت بدم شیش تا کُره باهم از وسط پات بزنه بیرون!
مامان سیمین نمی دانم بی هوا کجا غیبش می زند
و او با نگاه خاص وباریک شده ای مشغول باز کردن دکمه های پیراهنش می شود.
با هرقدمی که برمیدارد من یک قدم فاصله می گیرم.
آنقدر اینکار را تکرار می کند که آخرین قدمم مصادف می شود با افتادنم روی تخت!
با یک حرکت پیراهنش را درمی آورد و بدن بی عیب و نقص مردانه اش مقابل چشمانم قرار می گیرد.
انگشتش را از زیر گردنم تا خط سینه ام پایین می لغزاند و با این حرکت چشمان گشادم خمار می شود.
خواهشانه لب می زنم:
_خواهش می کنم..
- خواهش می کنی که چی؟
دوباره تکرارش کنم؟!
دوباره اون حس رها شدن و ارضا رو بهت بدم؟!
میک عمیقی به لاله ی گوشم می زند که ناخودآگاه آهی از میان لبهایم خارج می شود.
_که من مردونگی ندارم آره؟!
الان کاری می کنم که از درد خواستنم به خودت بپیچی!
می دونی که من تمام پیچ وخم های بدن بی نقصت بلدم جانان؟
صدای ناله واری از بین لبهام بیرون پرید:
_پر..واز..
انگشت اشاره اش را به طور حرفه ای از خط سینه ام به سمت نافم می کشد.
نیشخندی می زند و می گوید:
_دوست داری مادرجون صدا بزنم بیاد واین حالت ببینه؟
نیشخندش عمیق تر می شود.
_صدای ناله های از سر خواستنت اونجاهایی که فریاد می زنی یواش تر پاره شدم می تونه اونو از نگرانی مردونگی نداشتن من در بیاره..
انگشتش را حرصدار دور نافم می چرخاند و ادامه می دهد:
_میتونم همین الان طوری به اوج برسونمت که نتونی رو پاهات وایستی!
سپس تنم را با یک حرکت از روی تخت بلند می کند و مرا به شکم می خواباند.
_آخ جانان خودتو آماده کن که مامان جون سیمینت با یک دیگچه کاچی هم نمی تونه مداوات کنه..
https://t.me/joinchat/9BacXMvqSsc4OGFk https://t.me/joinchat/9BacXMvqSsc4OGFkhttps://t.me/joinchat/9BacXMvqSsc4OGFkاُه اُه یه دختر عمه پسردایی داریم اینجا
از اون پسر خشن سیکس پک دارهای هات
مادر بزرگشون به پسره ای که هرشب جیغ و داد زنش تو تختواب به راهه میگه مردونگی نداره🙈😂❌