•••ایوای جاوید•••


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Quotes


پارت‌گذاری: روزهای زوج🔥
ژانر رمان: عاشقانه_ صحنه‌دار🔞
پایان خوش💝
شروع رمان👇
https://t.me/c/1962736477/28

Related channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Quotes
Statistics
Posts filter


° ایوای جاوید °
#پارت349


از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون جا نمونید🔥🔥🔥


Forward from: •••ایوای جاوید•••
Video is unavailable for watching
Show in Telegram


Forward from: 🪴گسترده نهال🪴
- پیری شنفتی آقام چی گفت؟
شیشصد میلیارد نقد بده تا دخترت سالم بمونه!

خان ایل عشایر تفی جلوی پای هخامنش انداخت و با لهجه‌ی غلیظ ترکی‌اش غرید:

- سالم بمونه؟ دختری که شب عقدش فرار می‌کنه از چادر و فرداش با یه ایل مرد میاد پیش عایله‌ش رو باید سر برید!

با تمسخر خندید و ادامه داد:

- حالا بیام پولم بدم براش؟ بده خودم سرشو می‌برم برات تا ناموس لکه‌دار شده‌مو پاک کنم!

هخامنش با چشم ریز شده به خان نگاه کرد.
صدایش روی اعصابش بود.
حرف‌هایش بدتر.

نگاه ریز شده‌اش را به دخترک ریز نقشی دوخت که شب قبل با آتش زدن زمین های زراعی‌اش چیزی بالغ بر ششصد میلیارد خسارت برای بار آورده بود!

وقتی محافظ‌هایش دخترک را گرفته بودند و او با خونسردی جانش را تهدید می‌کرد، دخترک با گریه گفته بود:

" می‌خواستن منو به عقد یه پیرمرد زن مرده با هفتا پسر دربیارن! "

" پسر کوچیکش از من ده سال بزرگتر بود! "

" آقا به خدا من فقط شونزده سالمه! با این وضعم بمیرم برام بهتره... "

" من که شما رو نمی‌شناسم! دیشب می‌خواستم خودمو آتیش بزنم، یه لحظه ترسیدم، دستم لرزید، کبریت افتاد زمین های شما آتیش گرفت ! "

باورش نشده بود.
فکر کرده بود دخترک بلوف می‌زند تا از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند اما حالا با این وضع و حرف‌های پدرش رگ گردنش باد کرده بود.

از جا برخاست و اسلحه‌اش را روی سر خان ایل گذاشت.
خونش به جوش آمده بود‌
واضح به یاد داشت دخترک گفته بود او را نزد پدرش ببرد تا خسارت دهد.
ناامیدانه گفته بود پدرش او را میان دستان آن جماعت رهایش نمی‌کند و حال این حرف‌ها غیرت هخامنش را به جوش آورده بود.

سرش را خم کرد و غرید:

- ببر صداتو... کری یا خری؟ می‌گم خسارت منو ندی دخترتو مثل این گاو و گوسفندات می‌کشم! حالیته؟

خان ایل با پوزخند به دام هایش اشاره زد و غرید:

- این زبون بسته ها برام ارزششون از اون دختر بی آبرو بیشتره!

هخامنش از گوشه‌ی چشم دخترک را دید که ناباور روی زمین نشست و اشک ریخت.

او دیده بود!
او زخم خورده بود!
او مادرش را تمام عمر جلوی چشمانش دیده بود که قربانی رسم و رسومات و تعصبات خشک قومیتی شده بود!
در سیزده سالگی عروسش کرده بودند و هخامنش ذره ذره آب شدن مادرش را تا به این سن مقابل چشمش دیده بود.

دخترک او را یاد مادرش می‌انداخت!

دندان قروچه‌ای رفت و به آدم‌هایش با صدای بلندی دستور داد:

- تمام این گاو و گوسفندا رو یه طوری سلاخی کنید که حروم بشن!
یه طوری که انگار گرگ زده به دل گله!

و گرگ به دل ایل زده بود!
خان ایل خبر نداشت این مرد مقابلش، آمده که مثل گرگ زخمی بدرد!

هخامنش سمت دخترک رفت و بازویش را گرفت.

با شدت از روی زمین بلندش کرد و مقابل پدرش که داشت با گریه و ناله التماس می‌کرد با دام‌هایش کاری نداشته باشند گرفت و غرید:

- این دخترو نمی‌کشم! می‌دونم چقدر مغز شما ها پوسیده و فاسده! می‌دونم اگه بکشمش بهت لطف کردم! ولی یه کاری می‌کنم که روزی هزار بار آروزوی مرگ خودتو کنی...

لبخند ترسناکی زد و دستش را دور شانه‌ی دخترک حلقه کرد.
جلوی چشمان از جا درآمده‌ی خان، با سر به دخترک اشاره زد و آرام و با خونسردی ادامه داد:

- دخترتو با خودم می‌برم تهرون! به عنوان غرامتم...

https://t.me/+Oa1fm_dlD8E5NmVk
https://t.me/+Oa1fm_dlD8E5NmVk
https://t.me/+Oa1fm_dlD8E5NmVk

❌بنر #پارت28 رمان هست!❌
❌به هیچ عنوان کپی نکنید❌


Forward from: 🪴گسترده نهال🪴
_تو...تو تحریک شدی؟

_چی

انگشت آیهان که به  تنم خورد متعجب عقب رفتم و به خودم نگاهی انداختم

_این چیه دیگه چرا اینطوری شدم؟

_خدایا تو تحریک شدی اونم چه تحریکی
نگاه چراغیونیشو به تنم داد

اندام مردانه‌ام قصد داشت شلوار لی‌م رو پاره کنه این چیه نکنه مریضی جدیده مثل کرونا اولم خِرِ من بدبخت و گرفته این نمی‌تونه یک تحریک شدگی ساده باشه

_چرا اینطوری شدم

_تحریک شدی بخدا تحریک شدی دیدی گفتم ناقص نیستی مشکل ژنیتیکی نداری دیدی گفتم؟

هنوزم بوی یاس و حس می‌کردم همین اطراف باعث می‌شد بدنم سفت تر شد  و یک درد شیرین تو کل تنم پیچید

_اخ درد می‌کنه لعنتی این چیه این و برگردون به شکل اولش

مغزم قفل کرده بود حتی نمی‌دونستم چیکار کنم بخش اعظم مغزم درگیر اون بو بود که انگار عمدا کسی عطری و زیر بینیم زده و بخش دیگه درگیر این حجم بزرگ بود.

_اقا خدا قربون کرمت، باید ار....اشی چطوری تحریک شدی به چی فکر کردی ها شلوارت و در بیار رومو می‌کنم اونور تو راحت باش

با چشم درشت نگاهش کردم که پشت بهم شد. درسته چندباری به  خودم ثابت کنم منم مثل بقیه‌ام قدرت باروی دارم و ناقص نیستم اما همش تو حموم بود نه الان، اینجا وسط ساحل اخه...

_چیکار می‌کنی تند باش الان یکی میاد
_اخه اینجا
_مگه می‌خوایی چیکار کنی دوتا حرکت یه پرتاب از راه دور توی دریا و تمام

با انزجار دستم و نزدیک بدنم بردمو ....

#پارت_۷۵ رو جستجو کن داخل کانالش و ادامه رمان بخون

https://t.me/joinchat/OYeab1BcivgxODA0

من عاشق برادرش شدم فقط وسط ساحل میگه شلوارت رو دربیار من روم رو می کنم اون ور تو راحت باش🤣🤣🤣🤣

دقیقا پرتاب از دورت و عشقهههه جناب😂🤦‍♀
تازه این که خوبه اینجا و ببین چه بلای سرشون میاره......

❌🤦‍♀❌🤦‍♀

_خیلی گرمه
_منم حس می‌کنم یهو گرمم شد.
_چی بود این قهوه شاید فاسد شده
_نه بابا آیهان تازه خریده
_پس چرا حس می‌کنم دارم اتیش می‌گیرم
نگاه خمارمو رو به رایا دادم چرا شبیه هلوهه خوردنی قبلا این شکلی نبود
_آیهان
با فریاد آیهان و صدا کردم کار خود ناکسشه
_جانم داداشم
_چرا من داغم شده
_تو داغ کردی از من می‌پرسی؟
_آخه آقا آیهان منم داغمه
_اها اون براتون قرص افزایش میل جنسی ریختم تو قهوه تختونم اماده کردم چرا نمی‌رید برام یک برادر زاده بسازید و....

🤦‍♀😂😭اخه قرص افزایش میل جنسی؟

https://t.me/joinchat/OYeab1BcivgxODA0

#آیکان مردی۳۵ ساله‌ی که به شدت توی کار و زندگیش موفقه، که قدرت تحریک نداره تا اینکه یک روز با حس یک عطر خاص طلسم شکسته میشه و تحریک میشه حالا اون بعد از مدتها دنبال اون عطره که دوباره بتونه تحریک شه اما در عوض پیدا کردن اون به دختری ۱۵ ساله میرسه که توی فاحشه خونه کار می‌کنه و باعث میشه آیکان....  .


Forward from: 🪴گسترده نهال🪴
_من هنوزم عاشقتم لنا می دونم توام عاشقمی..

همراه با نیشخندی مقابل بقیه می گویم:

_نیستم..

نفس نفس می زند

با رگ پیشونی برآمده و نگاه سرخی چانه ام را میان دستش می گیرد.

احساس می کنم هر آن ممکن است خون از چشمانش بیرون بپاشد.

_دارم با صدای بلند میگم.. جلو چشم همه.. دارم داد می زنم فریاد می زنم میگممم عاشقتممم می فهمی عاشقتممم.. تو هم عاشقمی می دونم..

دستش را از چانه ام پس می زنم و دوباره نیشخند زدم:

_نیستم..

دوباره نفس نفس می زند.

_هستی..

_نیستممم.. دیگه نیستممم.. می فهمی الان دیگه عاشقت نیستممم..


_من.. من اشتباه کردم..زود قضاوت کردم..منو ببخش لنا..

جلوی چشم همه دور خودش می چرخد و رو به تک تک آدم هایی که همچون تماشاچی گویا دارند فیلم مورد علاقه شان را تماشا می کنند نگاه می کند و می گوید:

_ من اشتباه کردم..می فهمین.. من غلط کردم.. گوه زیادی خوردم..

می چرخد و اینبار رو به من می ایستد.

_می بینی لنا.. می بینی پیش همه اعتراف کردم.. ببخش التماست می کنم ببخش..

پوزخندی روی لبم می نشیند.

_هه ببخشم؟

مقابل چشم همه دورش می چرخم.

_کدوم کارتو؟ تهمت فاحشگیتو؟ سرکوفت بی کس و کار بودنمو؟ یا ازدواجت جلو چشمم؟

نگاه همه گرد می شود.

و پوزخند من عمیق تر..

_آره این آقایی که الان برای یه بار دیگه داشتن من داره لَه لَه می زنه یه روزی جلوی چشم من توی یه زن دیگه رو عقد کرد ..حالا می خواد ببخشمممممم؟؟؟

_غلط کردم لنا بخدا من اصلا اونو نمی خواستم..

نگاه ازم می دزدد.

_فقط.. برا انتقام..لنا..

فریاد می کشم.

_اسممو به زبون کثیفت نیار..

می خواهد دستم را بگیرد که پس می کشم.

_دستات نجسن یکی دیگه رو لمس کردن به من بخوره قلمشون می کنم..

با خشم زیپ کیفمو باز کردم طوری که زیپش پاره شد.

شناسنامه ام ازش بیرون می کشم.

با حالت پرخاشگری اشک زیر چشم هایم را پاک می کنم.

نباید اجازه بدهم بریزند..

لای شناسنامه ام باز می کنم.
ورق می زنم و صفحه ی دومش را می آورم.

صفحه اش رو مقابل چشمان سرخش می گیرم.

نگاهش روی شناسنامه ام خشک می شود.

سیبک گلویش تکان می خورد.

زیر پلکش نبض نبض شد.

_خوب نگاه کن.. می بینی جای اسم همسر و می بینیییی؟؟

تیک عصبی زیر پلکش تند تر می شود.

بی رحم مثل خودش ادامه می دهم.

_من ازدواج کردم پاتو از زندگی من و خانواده ام بکش بیرون.. دیگه حالم ازت بهم میخوره چه برسه بخوام به بخشیدنت حتی فکر کنم..

دندون هایش با حالت لرزی تکان می خورند.

_دروغ میگییی دااااریییی دروغغغغ میگییییی..

با زانو مقابل پاهایم می افتد.

می بینم دارد به سختی نفس می کشد.

_یادته بهم گفتی من لیاقت با تو بودن نداشتک؟ گفتی هرکسی لیاقت کنار تو بودن نداره؟

دستش که روی قلبش مچاله می شود و من بی رحمانه می چرخم.

اما هنوز قدم اول را برنداشته ام که دستی از پشت چنگ موهایم می شود.

و با یک حرکت مرا سمت خودش می کشد.

صدای جیغم بلند می شود و او می غرد:

_می کشمت به جون خودت قسم لنا می کشمت اگه دست یکی جز من بهت خورده باشه..زنده زنده دفنت می کنم اگه یه ثانیه فقط یه ثانیه تو بغل کسی جز من خوابیده باشی..

و من سرخوش از این حالت جاز و ولز زدنش در میان کشش بی اندازه ی موهایم زل می زنم به چشمانش و می گویم:

_اتفاقا بغلش خیلی امن و گرم تر از توعه..

با این حرف گویا بنزین روی آتشش می پاشم که با یک حرکت..

https://t.me/+vKQiCMoJuqU4MWE0
https://t.me/+vKQiCMoJuqU4MWE0
https://t.me/+vKQiCMoJuqU4MWE0


Forward from: 🪴گسترده نهال🪴
- خانومم تو اولین رابطش خون باکرگی نداشت.

با حرص و ناراحتی نگاهش کردم و پاهام رو چفت کردم. هنوز از اولین رابطه دیشب زیر دلم درد میکرد و این مرد زیادی متعصب به دنبال خون بود...

خانوم دکتر عینکش را بالاتر زد و نگاهی به من که کم کم داشت گریم میگرفت انداخت.

-خب ممکنه خیلیا نداشته باشن و شاید... بکارت خانومتون ارتجاعیه...؟!

-یعنی چی...؟!

-بکارت ارتجاعی غشائی انعطاف پذیر و کشسانی در ورودی واژنه که با برقراری رابطه جنسی دچار سایش و پارگی نشده و با اولین رابطه جنسی معمولا دچار خونریزی نمیشه...!!!

دستمو روی دهنم گذاشتم و هق زدم. لعنت بهش....
داشت ابرویم را میبرد...
داشت صبرم را لبریز می کرد.

پاشا جاخورده با اوقاتی تلخ گفت:
-این دیگه چه جورشه...اصلا مگه میشه اون چیز به اون کلفتی و گندگی توش بره و چی گفتین...اهان ساییده نشه.. ..؟!


لب گزیدم از خجالت و این مرد چرا اینقدر بی حیا بود....؟!

حتما باید می گفت سایز چیزش آنقدر بزرگ است...؟!
یاد دیشب می افتم بین پایم تیر می کشد...
لامصب به زور داخلم کرد و اخرش خونی وجود نداشت و حتی خودمم در عجب بودم...

خجالت رو کنار گذاشتم و با حرص رو به دکتر گفتم:
-این نمی فهمه خانوم دکتر.... این مرد به زور منو صیغه خودش کرده... به زورم باهام وارد رابطه شده ولی الان ادعا داره که من فریبش دادم که چی من قبلا با یکی دیگه رابطه داشتم...!

پاشا سرشو به سرعت سمتم چرخوند و خون به سرعت به صورتش هجوم اورد.
-بفهمم قبل من رابطه ای بوده که همین جا می کشمت...!

دیگر ازش نمی ترسیدم چون مهم ترین چیزم رو گرفته بود.
به سمتش براق شدم.
-دیگه بدتر از تو نیستم که کل دخترای تهرونو اباد کردی و به زور به منم تجاوز کردی..!!!

پاشا دستی توی صورتش کشید و سعی کرد ارام باشد... سمت خانوم دکتر چرخید...
-خانوم دکتر این دختر اعصابم رو ریخته بهم داشتین می گفتین این ارتجاع و غشاش دیگه چه کوفتی بود...؟!


خانوم دکتر مانده بود بخندد یا تعجب کند...!
-قرار نیست تو هر رابطه جنسی که اولین بار رخ میده خون بکارت هم وجود داشه باشه اما من بعد از معاینه  کردن خانومتون نظرم رو میدم...!

با اشاره زن توی اتاق رفتم و خانوم دکتر مشغول معاینه شد.
لبه های پایین تنمو باز کرد و گفت:
- دورتا دورش ملتهبه... معلومه که خشونت زیادی به خرج داده...!

با حرص گفتم: از بس که پایین تنشم عین خود نره غولش کلفت و بزرگه...به زور توم جا کرد خانوم دکتر ولی خودمم موندم چرا خونی نیومد...؟!

دکتر لبخند زد:معلومه مرد گرم مزاجیه...دختر فاتحت خوندس ولی حالا که می بینم با حجمی که تو میگی کاملا پاره نشده اما اسیب دیده و ممکنه دردت هم به خاطر همین بوده ولی کلا به یه ضربه دیگه بنده...!!!

بعد از دقایقی رفتیم بیرون که پاشا با شتاب گفت.
-چی شد دکتر...؟!

دکتر با حرص نگاهش کرد.
-جرم تجاوز می دونین چیه...؟!

پاشا هنگ کرد و نم نمک خشم توی وجودش نشست...
عصبانی که می شد،  به شدت بد دهن هم می شد.
-زنمه خواستم باهاش بخوابم، به کسی چه...؟!

دکتر چشم غره ای بهش رفت که زودتر جواب دادم.
-خانوم دکتر بهش بگو شما که این همه ادعات میشه خون ندیدی تنگی زنت رو هم نفهمیدی...؟!

پاشا قلدرانه سمتم برگشت...
-د همین تنگیت به شکم انداخت که بیام بپرسم وگرنه که باید با روحت میرفتی سیزده بدر بچه...!!!

-خیلی بیشعوری پاشا...!

خانوم دکتر نفسش را پر حرص بیرون داد.
-آقا خانومتون بکارت داره منتهی با اولین رابطه خونی دیده نشده و ممکنه با رابطه های بعدی رویت بشه...!

ابروی پاشا بالا رفت.
-یعنی من الان ببرمش خونه و باهاش بخوابم  این خون رویت میشه...؟!

دکتر هاج و واج نگاهش کرد.
-به احتمال زیاد کامل پاره میشه چون به دیواره پرده هم صدمه وارد شده...!!!

پاشا خندید...
-عه دکتر پس بگو به یه ضربه بنده...!

  با حرص بلند شدم و سمت درب اتاق قدم تند کردم تا فرار کنم که حسام بلافاصله متوجه شد و سد راهم شد...
-برو کنار عوضی...!

پاشا نوچی کرد و با باصورتی بشاش نگاهم کرد.
-مگه ندیدی دکتر چی گفت... من تا این خونت نیاد دست بر نمیدارم...!

تا خواستم تقلا کنم دست زیر زانوم برد و روی شانه انداخت...
پاشا با نگاهی به دکتر و منشی که با هاج و واج نگاهش می کردن، گفت.
-خیلی چموشه دیشبم پا نمی داد اما حالا می دونم چیکار کنم... شده تو ماشین امتحان می کنم ولی باید مطمئن شم...!!!

و میان چشمان بهت زده دو زن کلید پارکینگ را زد و امشب تا صبح بیچاره من....

https://t.me/+2JZ9nugkylYwOTE0
https://t.me/+2JZ9nugkylYwOTE0
https://t.me/+2JZ9nugkylYwOTE0


° ایوای جاوید °
#پارت349

جاوید لبش را درون دهانش کشید.
دهانش تلخ شده بود.

نفسش را‌ سنگین بیرون فرستاد.
زیر لب با خودش زمزمه کرد:

- خدا خودش امشب رو به خیر بگذرونه...

سخت بود.
با ایوای هفده ساله‌ی لوندِ مست، که از قضا امشب صادق هم شده بود و جاوید را اول شخص خطاب می‌کرد!

سخت بود کنارش ماندن و بی تفاوت بودن.
سخت بود انقلاب درونی‌اش را منکر شدن!

حرف‌هایش را پای مستی‌اش می‌گذاشت.
مطمئن بود اولین بارش بوده لب به الکل می‌زده.
مطمئن بود فردا یک کلمه از حرف های امشبش را هم به یاد نمی‌آورد.

ترجیح داد سکوت کند.

ایوا اما ول کن ماجرا نبود.
دوباره خودش را سمت جاوید کشید‌.
تمام تن جاوید منقبض شد.

ایوا دوباره از نزدیک نگاهش را روی صورت جاوید چرخاند.
دستش را روی استخوان زاویه دار فکش، نرم حرکت داد.

نفس های گرمش مستقیم روی گوش و گردن جاوید پخش می‌شد.

دوباره مخمور لب زد:

- کی قراره بشه زن تو؟

دندان هایش را طوری روی هم فشرد که تا مغز سرش تیر کشید.

نفسش را صدادار بیرون فرستاد و خفه گفت:

- ایوا... بشین سر جات. الان می‌رسیم خونه یه کوفتی می‌دم بخوری حالت بهتر شه.
تموم شه این عذابِ الیم!

چانه‌ی ایوا لرزید.
با معصومیتی که ذاتی بود، پرسید:

- من عذابتم؟

جاوید یک لحظه محکم چشمش را بهم فشرد.
دندان قروچه رفت.

هرچه می‌گفت به ضرر خودش بود.

دوباره سکوت کرد.
ایوا تنش را روی صندلی انداخت.
بی رمق سرش را به پشتی صندلی تکیه داد.
سرش را سمت جاوید چرخاند وخیره به صورتش پچ زد:

- کی قراره جز من، حمایت های تو رو داشته باشه؟

اشکی از کنار چشمش سر خورد و روی تیغه‌ی بینی‌اش راه گرفت.
با صدایی که از بغض می‌لرزید ادامه داد:

- من بدون تو چی‌ کار کنم؟ بدون تو پشتم به کی گرم باشه؟

حالا جاوید بود که فشارش داشت بالا می‌زد‌.
کاش ایوا رحمی می‌کرد و این صداقت عذاب‌آورش را تمام می‌کرد!

این بچه تا دهنننن جاویدو سرویس نکنه و هورموناشو بالا پایین نکنه ول نمی‌کنه کهههه😂😂😂😂
پارتای بعدی خووووندن دارهههه... همونجاهایی که می‌رن خونه و...😨😨😨
پارت‌های بعدی رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/19499
از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون جا نمونید🔥🔥🔥


این شما و این جاوید سادیسمیِ وی‌آی‌پی‌مون🥰
بچه دوست داری جاوید خاااان؟
😏
نمی‌ذاره دخترمون بره بیرون وحشی خان
😭😂
آخهههه می‌دونید چیههه؟ شوخی‌هاشم خشنه بچه‌م😂😂😂
واسه عضویت حتمااا محدودیت سنی رو رعایت کنید❌🔞


❤️‍🔥ســــورپرایز ویـــژه❤️‍🔥
برای کسایی که همه‌ی رمان‌های نویسنده رو می‌خوان ( توجه: همه‌ی رمان ها فوول عاشقانه، صحنه‌دار و پایان خوشه🍨🍒🌈 )⬇️

☀️ وی‌آی‌پی رمان ایوای جاوید با نزدیک 400 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش از دو سال جلوتره )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 53 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☀️ وی‌آی‌پی رمان کلاویه‌های زنگ‌زده با بیش از 50 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش‌تر از سه ماه جلوتره که هی این تعداد بیشتر می‌شه )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 55 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☺️خبر خوب برای عزیزانی که یکی از وی‌آی‌پی‌‌ها رو دارن یا اینکه می‌خوان هردوی رمان‌ها رو باهم تهیه کنند، می‌تونن از تخفیف ویژه‌ی این پکیج استفاده کنند.❤️‍🔥
فقط با پرداخت 68 هزارتومان جفت رمان ها رو داشته باشند.
یعنی 40 هزارتومان تخفیف!

واریز به شماره کارت:
💳 6221061206075329
(پوربهمن)
ارسال فیش واریز: @haana_namjo
❌لطفاااا قبل از واریز مبلغ دقت فرمایید❌
(اسم رمان مد نظرتون رو حتما بگید❤️)


° ایوای جاوید °
#پارت348

حواسش به روبرویش بود.
یک لحظه با حس لمس دستی روی گونه‌اش، تکان محسوسی خورد‌.

فرمان را سفت چسبید.
از گوشه چشم به ایوا نگاه انداخت.

خودش را جلو کشیده بود و متمرکز، داشت صورت جاوید را با نگاهش می‌کاوید.
دستش را هم نرم از کنار شقیقه‌اش تا روی گونه‌اش کشیده بود.

جاوید متوجه حالت غیر طبیعی ایوا شده بود‌.
با صدایی که ته خنده درونش موج می‌زد، لب زد:

- چیکار می‌کنی بچه؟

لب های ایوا آویزان شد.
خودش را عقب کشید و دست به سینه نشست‌.
صورت ملتهبش را به شیشه تکیه داد و چشم بست.
دلخور زمزمه کرد:

- من بچه نیستم!

جاوید لبش را بهم فشرد تا نخندد.

- باشه خانوم بزرگ! مجبور بودی بخوری که من تقاصشو پس‌ بدم؟

ایوا چشمانش را کمی از هم فاصله داد و مخمور به جاوید زل زد.
حالش گرفته بود.
فاصله‌ی چندانی از جانان و جیران نداشت وقتی داشتند جاوید را زن می‌دادند.

جاوید دوباره از گوشه چشم نگاهش کرد.
متوجه شده بود آن سرخوشی اولیه را ندارد.
پکر شده بود.

- چرا بق کردی یه گوشه؟ چی مونده سر دلت که هی قورتش می‌دی... همونو بگو!

ایوا نفسش را با حسرت بیرون فرستاد.
اثر مستی بود که راستگو شده بود و به عواقبش فکر نمی‌کرد.
اثر مستی بود که جاوید را همانگونه خطاب می‌کرد که توی ذهنش با او حرف می‌زد.

دلگیر پچ زد:

- می‌خوای زن بگیری!

جاوید خشک شد.
در همان حالت، خشکش زد!

بزاق دهانش را به سختی فرو داد.

اینبار کامل سرش را سمت ایوا چرخاند.
با صدایی گرفته گفت:

- کی گفته؟

نگاهش نمی‌کرد و چشمان تب‌دارش را به مقابلش دوخته بود.
انگار که هذیان می‌گفت.
لب زد:

- اگه تو زن بگیری... من چیکار کنم؟ من... جز تو کیو دارم مگه؟


کاااارت در اووووومده جااااوید خان😂😂😂😂
این دختر انقدر حرف‌ها و کارها تو دلش مونده که فقط منتظر یه مستی بود تا همه رو بریزه بیرون🥺🥺🥺🥺
پارت‌های بعدی رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/19499
از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون جا نمونید🔥🔥🔥


این شما و این جاوید سادیسمیِ وی‌آی‌پی‌مون🥰
بچه دوست داری جاوید خاااان؟
😏
نمی‌ذاره دخترمون بره بیرون وحشی خان
😭😂
آخهههه می‌دونید چیههه؟ شوخی‌هاشم خشنه بچه‌م😂😂😂
واسه عضویت حتمااا محدودیت سنی رو رعایت کنید❌🔞


❤️‍🔥ســــورپرایز ویـــژه❤️‍🔥
برای کسایی که همه‌ی رمان‌های نویسنده رو می‌خوان ( توجه: همه‌ی رمان ها فوول عاشقانه، صحنه‌دار و پایان خوشه🍨🍒🌈 )⬇️

☀️ وی‌آی‌پی رمان ایوای جاوید با نزدیک 400 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش از دو سال جلوتره )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 53 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☀️ وی‌آی‌پی رمان کلاویه‌های زنگ‌زده با بیش از 50 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش‌تر از سه ماه جلوتره که هی این تعداد بیشتر می‌شه )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 55 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☺️خبر خوب برای عزیزانی که یکی از وی‌آی‌پی‌‌ها رو دارن یا اینکه می‌خوان هردوی رمان‌ها رو باهم تهیه کنند، می‌تونن از تخفیف ویژه‌ی این پکیج استفاده کنند.❤️‍🔥
فقط با پرداخت 68 هزارتومان جفت رمان ها رو داشته باشند.
یعنی 40 هزارتومان تخفیف!

واریز به شماره کارت:
💳 6221061206075329
(پوربهمن)
ارسال فیش واریز: @haana_namjo
❌لطفاااا قبل از واریز مبلغ دقت فرمایید❌
(اسم رمان مد نظرتون رو حتما بگید❤️)


° ایوای جاوید °
#پارت347

جیران ادامه‌ی حرف خواهرش را گرفت:

- می‌دونیم تو از روی مهربونی قبول کردی این دختر یه مدت تو خونه‌ت باشه. ولی بسه دیگه. هرکی ببینتش اصلا فکر خوبی نمی‌کنه درموردتون.

اخم های جاوید هرلحظه غلیظ‌تر می‌شد.

نه برج‌های شهرک غرب از روی مهربانی بود و نه آن شناسنامه‌ی سیاه شده‌.

همه و همه حساب شده بود و احساس مسئولیت در مقابل دختری که به او پناه برده بود و هم‌خونش بود!

- به کسی چه ربطی داره من چیکار می‌کنم؟

جانان که شخصیت رک تری از جیران داشت گفت:

- اصلا برادر من... اینجوری آینده اون دختر هم تباه می‌شه. امروز و فردا که همه بفهمن مطلقه شده، بالاخره حیا که کم کسی نیست. تک دختر عمو محرابه! حتی مطلقه‌ش هم خواهان داره....

نمی‌خواست ادامه‌ی حرف جانان را بشنود چرا که ممکن بود اختیار از دست بدهد و به خواهرش بی احترامی کند!

چشمش را محکم بهم فشرد و کف دستش را بالا آورد‌.

- بسه! خواهش می‌کنم. ادامه ندید. خیلی احترام جفتتون واجبه برام که چیزی نمی‌گم. زندگی خصوصی من به خودم مربوطه. فعلا هم فکر زن گرفتن نیستم. شما غصه منو نخورید.

نفسی گرفت و خیره در چشمان مغموم ایوا که نمی‌دانست از کی به صورتش زل زده، گفت:

- اون دختر هم حداقل تا هجده سالگی مهمون خونه‌ی منه! دیگه هم نمی‌خوان درموردش حرف و حدیثی بشنوم!

جانان و جیران بهت زده به برادرشان نگاه کردند.

دریغ از ذره‌ای شوخی در لحن و چهره‌اش!

خدا باید آخر و عاقبتشان را با این تصمیم جاوید به خیر می‌کرد.

تازه هنوز از عقد پنهانی ایوا و جاوید اطلاع نداشتند و انقدر مضطرب بودند.

جاوید از جا برخاست.

- اگه رخصت می‌دید ما رفع زحمت کنیم؟

جیران با ناراحتی گونه‌ی برادرش را بوسید و جانان تن ورزیده‌اش را در آغوش کشید.

- حتما یه چیزی می‌دونی داداش... ولی مواظب باش. حرف و حدیث های پشتمون بیشتر از این نشه. دشمن شادمون نکن!

در لفافه گفته بود ایوا چقدر برای او ممنوعه است و هرگز فکر داشتنش را نکند.
حتی بعد از هجده سالگی!

لازم نبود چیزی که جاوید خودش از بر است را به یادش بیاورد.
سری تکان داد و سمت ایوا رفت‌.

- بپوش بریم ایوا. دیر وقته.

خببب خبببب خبببب بالاخره قراره آتیش و پنبه‌ی مستمون برن خونهههه😈😈😈😈
اصلا اصلا اصلا هم نمی‌گم چی می‌شه... :)))))
نمی‌گم که ایوا انقدر جاویدو تحریک می‌کنه که...🤭🤭🤭🤭
پارت‌های بعدی رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/19499
از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون جا نمونید🔥🔥🔥


این شما و این جاوید سادیسمیِ وی‌آی‌پی‌مون🥰
بچه دوست داری جاوید خاااان؟
😏
نمی‌ذاره دخترمون بره بیرون وحشی خان
😭😂
آخهههه می‌دونید چیههه؟ شوخی‌هاشم خشنه بچه‌م😂😂😂
واسه عضویت حتمااا محدودیت سنی رو رعایت کنید❌🔞


❤️‍🔥ســــورپرایز ویـــژه❤️‍🔥
برای کسایی که همه‌ی رمان‌های نویسنده رو می‌خوان ( توجه: همه‌ی رمان ها فوول عاشقانه، صحنه‌دار و پایان خوشه🍨🍒🌈 )⬇️

☀️ وی‌آی‌پی رمان ایوای جاوید با نزدیک 400 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش از دو سال جلوتره )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 53 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☀️ وی‌آی‌پی رمان کلاویه‌های زنگ‌زده با بیش از 50 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش‌تر از سه ماه جلوتره که هی این تعداد بیشتر می‌شه )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 55 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☺️خبر خوب برای عزیزانی که یکی از وی‌آی‌پی‌‌ها رو دارن یا اینکه می‌خوان هردوی رمان‌ها رو باهم تهیه کنند، می‌تونن از تخفیف ویژه‌ی این پکیج استفاده کنند.❤️‍🔥
فقط با پرداخت 68 هزارتومان جفت رمان ها رو داشته باشند.
یعنی 40 هزارتومان تخفیف!

واریز به شماره کارت:
💳 6221061206075329
(پوربهمن)
ارسال فیش واریز: @haana_namjo
❌لطفاااا قبل از واریز مبلغ دقت فرمایید❌
(اسم رمان مد نظرتون رو حتما بگید❤️)


° ایوای جاوید °
#پارت346

خنده‌ای بی اختیار کنج لب جاوید نشست و نگاهش در سالن به دنبال ایوا چرخید.

کجای کار بودند خواهرهایش...

زن را گرفته بود و شناسنامه‌اش را هم سیاه کرده بود!

اما چون بعد از هجده سالگی ایوا، قرار بود او را طلاق دهد، نمی‌خواست کسی از ماجرا بویی ببرد و نام دخترک نقل محافل شود‌.

با خونسردی اجازه داد جیران خوب حرف از زن و زن خواستی بزند.

دختر های خوب و خانواده‌دار و با اصالت را معرفی کند.

و دست آخر، جانان که صبرش لبریز شده بود، آن سر کلاف را که به ایوا متصل می‌شد، گرفت و مستقیم با گفتن:

- حیا تا کی پیش تو می‌مونه داداش؟

در دست جاوید گذاشت!

اخم های جاوید در هم رفت‌.

- یعنی چی تا کی می مونه؟

جانان با من و من جواب داد:

- آخه چه طور بگم... والا هیچ دختری حاضر نمی‌شه زن مردی بشه که با یه زن مطلقه همخونه هست!

خنده از لب‌های جاوید محو شد.
دوباره دست روی خط قرمزش گذاشته بودند.

چرا هیچکس نمی‌فهمید ایوا خط قرمز جاوید است؟

با تمسخر گفت:

- زن مطلقه منظورت خدایی نکرده که ایوا نیست؟ آخه یه طوری گفتی حس کردم شیطان رجیم تو خونمه هرشب داره وسوسه‌م می‌کنه جا این بچه طفل معصوم!

جانان نیم نگاهی به ایوا انداخت و با حالت غیظ رویش را برگرداند و لب زد:

- کجاش بچه طفل معصومه داداش؟ ماشالله از سری قبلی که دیدمش خیلی خانوم تر و لوندتر شده. اگه قبلا یکم دخترونگی توش بود، الان همه‌ش رفته. فقط زنونگی می‌بینم. حق هم داره بالاخره زن مطلقه‌س!

نمی‌فهمید با تکرار حرف‌هایش ناخن روی اعصاب نداشته‌ی جاوید می‌کشد...

زنانگی ایوا، درد خودش هم بود.
مسئولیتی که برگردنش می‌افتاد هزار برابر می‌شد.
زیبایی‌اش برایش دردسر داشت.

و زن مطلقه بودنش، وقتی هیچ چیز به خواسته خودش نبود، نامردی بود وقتی برچسبش را هی به پیشانی‌اش می‌چسباند‌.


منم یکی از این جاویدها لطفا:)))))
نکنید دیگه این بچه روی ایوا حساسه هی اذیتش نکنید😔😔😔
اصلا ایوا مال خودشه... تازه توی پارت‌های بعدی که می‌رن خونه هم.... نمی‌گم چی می‌شه!😏😏😏
پارت‌های بعدی رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/19499
از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون جا نمونید🔥🔥🔥


این شما و این جاوید سادیسمیِ وی‌آی‌پی‌مون🥰
بچه دوست داری جاوید خاااان؟
😏
نمی‌ذاره دخترمون بره بیرون وحشی خان
😭😂
آخهههه می‌دونید چیههه؟ شوخی‌هاشم خشنه بچه‌م😂😂😂
واسه عضویت حتمااا محدودیت سنی رو رعایت کنید❌🔞


❤️‍🔥ســــورپرایز ویـــژه❤️‍🔥
برای کسایی که همه‌ی رمان‌های نویسنده رو می‌خوان ( توجه: همه‌ی رمان ها فوول عاشقانه، صحنه‌دار و پایان خوشه🍨🍒🌈 )⬇️

☀️ وی‌آی‌پی رمان ایوای جاوید با نزدیک 400 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش از دو سال جلوتره )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 53 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☀️ وی‌آی‌پی رمان کلاویه‌های زنگ‌زده با بیش از 50 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش‌تر از سه ماه جلوتره که هی این تعداد بیشتر می‌شه )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 55 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☺️خبر خوب برای عزیزانی که یکی از وی‌آی‌پی‌‌ها رو دارن یا اینکه می‌خوان هردوی رمان‌ها رو باهم تهیه کنند، می‌تونن از تخفیف ویژه‌ی این پکیج استفاده کنند.❤️‍🔥
فقط با پرداخت 68 هزارتومان جفت رمان ها رو داشته باشند.
یعنی 40 هزارتومان تخفیف!

واریز به شماره کارت:
💳 6221061206075329
(پوربهمن)
ارسال فیش واریز: @haana_namjo
❌لطفاااا قبل از واریز مبلغ دقت فرمایید❌
(اسم رمان مد نظرتون رو حتما بگید❤️)


° ایوای جاوید °
#پارت345

چشمش را بست تا خونسردی‌ای که فقط ایوا می‌توانست تا این حد از او سلب کند را دوباره به دست بیاورد.

جیران و جانان دورش می‌چرخیدند و او نگاهش روی ایوا سنگینی می‌کرد.

جیران که شخصیت پخته‌تری داشت و کاملا به حس مسئولیت پذیری جاوید آگاه بود؛ آرام بازویش را سمت راحتی ها کشاند و در همان حال زیر گوشش گفت:

- سخت نگیر بهش... می‌دونی حتی تو هم حریف پادینا نمی‌شی. پادینا خانم امشب همه چیز و همه کس رو کن فیکون کرده. به این بچه هم احتمالا به زور زهرماری داده خورده.

جاوید نگاهش را از ایوا گرفت.

حق با خواهرش بود.
هیچکس حریف پادینا نمی‌شد.

نفسش را با حسرت بیرون فرستاد.

نباید عصبانیتش را سر ایوا خالی می‌کرد‌.
و هربار نباید فراموش می‌کرد او یک دختر هفده ساله است!

جانان سمت دیگرش نشست.
با سر به ایوا اشاره زد.

- حیا هنوز پیش تو می‌مونه داداش؟

جیران هم منتظر نگاهش کرد‌.
این سوال او هم بود.

جاوید بی میل جواب داد:

- آره...

نگاهی که بین جانان و جیران رد و بدل شد، از چشم جاوید دور نماند.
گوشه‌ی چشمش چین افتاد.

اگر خواهرهایش را نمی‌شناخت که باید سر می‌گذاشت زمین می‌مرد‌‌.

با لبخند محوی گفت:

- باز هماهنگ کردید چه نصیحتی به ریش ما ببندید؟

جانان لبخند مضطربی زد و اجازه داد تا خواهر بزرگترش بحث را پیش بکشد‌.

- جاوید... نمی‌خوام تو زندگیت دخالت کنم داداش. ولی یه سری چیزا رو به عنوان بزرگتر من باید بیان کنم.

- بفرمایید شاباجی خانم. امر کنید.

جیران محتاط گفت:

- تو دیگه داره سی و دو سالت می‌شه... از وقت زن گرفتنت داره می‌گذره داداش. تا یه سنی جوونی و کشش داری..‌‌.

چشممون روشن😐😐😐😐
همین مونده تو این بلبشو جاویدو هم زن بدنننن😐😐😐😐
پارت‌های بعدی رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/19499
از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون جا نمونید🔥🔥🔥


این شما و این جاوید سادیسمیِ وی‌آی‌پی‌مون🥰
بچه دوست داری جاوید خاااان؟
😏
نمی‌ذاره دخترمون بره بیرون وحشی خان
😭😂
آخهههه می‌دونید چیههه؟ شوخی‌هاشم خشنه بچه‌م😂😂😂
واسه عضویت حتمااا محدودیت سنی رو رعایت کنید❌🔞


❤️‍🔥ســــورپرایز ویـــژه❤️‍🔥
برای کسایی که همه‌ی رمان‌های نویسنده رو می‌خوان ( توجه: همه‌ی رمان ها فوول عاشقانه، صحنه‌دار و پایان خوشه🍨🍒🌈 )⬇️

☀️ وی‌آی‌پی رمان ایوای جاوید با نزدیک 400 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش از دو سال جلوتره )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 53 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☀️ وی‌آی‌پی رمان کلاویه‌های زنگ‌زده با بیش از 50 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش‌تر از سه ماه جلوتره که هی این تعداد بیشتر می‌شه )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 55 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☺️خبر خوب برای عزیزانی که یکی از وی‌آی‌پی‌‌ها رو دارن یا اینکه می‌خوان هردوی رمان‌ها رو باهم تهیه کنند، می‌تونن از تخفیف ویژه‌ی این پکیج استفاده کنند.❤️‍🔥
فقط با پرداخت 68 هزارتومان جفت رمان ها رو داشته باشند.
یعنی 40 هزارتومان تخفیف!

واریز به شماره کارت:
💳 6221061206075329
(پوربهمن)
ارسال فیش واریز: @haana_namjo
❌لطفاااا قبل از واریز مبلغ دقت فرمایید❌
(اسم رمان مد نظرتون رو حتما بگید❤️)


° ایوای جاوید °
#پارت344

جاویدی که برزخی پیمان را نظاره می‌کرد و پس گردنی محکمی حواله‌اش کرد!

- هوی! چفت و بست دهنتو بکش تا نکشیدمش.

پیمان لبش را گاز گرفت و با قیافه‌ی مچاله شده پشت سرش را مالش داد.

امیرعلی کبود شده بود بس جلوی خودش را می‌گرفت نخندد و خنده‌اش می‌آمد.

پیمان خبر نداشت صفت " جیگر " را به زن‌ دایی‌اش آن هم مقابل دایی به شدت غیرتی‌اش نسبت داده...

جاوید دوباره روی گوشی پیمان خم شد.
متفکر چشم ریز کرد و پرسید:

- چی گذاشته مگه که گفتی مستن؟

پیمان استوری قبلی پادینا را باز کرد‌.
به بار مشروب پدرش پاتک زده بودند و همگی یک جام دستشان بود.

جاوید خون خونش را خورد وقتی چشمش به جام درون دست ایوا افتاد.

پادینا در یک استوری هم او را از قلم نینداخته بود.
اگر تولد پادینا نبود می‌دانست چه کار کند.

همین الان ایوا را از آن مجلس شیطانی بیرون می‌کشید!

دقیقا سه ساعت یک گوشه نشست و حرص خورد تا وقتی که جیران تماس گرفت و گفت مهمان ها رفته‌اند و پسران می‌توانند به خانه برگردند.

بی وقفه به همراه پیمان به خانه‌ی جیران رفت.

وارد خانه که شد، اولین نفر نگاهش به روی حالت غیر طبیعی ایوا نشست.


این ایوای مست و جاویدِ ریاضت کشیده اصلا ترکیب آسونی نیستن امشببببب🤩🤩🤩🤩
پارت‌های بعدی رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/19420
از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون جا نمونید🔥🔥🔥


این شما و این جاوید سادیسمیِ وی‌آی‌پی‌مون🥰
بچه دوست داری جاوید خاااان؟
😏
نمی‌ذاره دخترمون بره بیرون وحشی خان
😭😂
آخهههه می‌دونید چیههه؟ شوخی‌هاشم خشنه بچه‌م😂😂😂
واسه عضویت حتمااا محدودیت سنی رو رعایت کنید❌🔞


❤️‍🔥ســــورپرایز ویـــژه❤️‍🔥
برای کسایی که همه‌ی رمان‌های نویسنده رو می‌خوان ( توجه: همه‌ی رمان ها فوول عاشقانه، صحنه‌دار و پایان خوشه🍨🍒🌈 )⬇️

☀️ وی‌آی‌پی رمان ایوای جاوید با نزدیک 400 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش از دو سال جلوتره )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 53 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☀️ وی‌آی‌پی رمان کلاویه‌های زنگ‌زده با بیش از 50 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش‌تر از سه ماه جلوتره که هی این تعداد بیشتر می‌شه )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 55 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☺️خبر خوب برای عزیزانی که یکی از وی‌آی‌پی‌‌ها رو دارن یا اینکه می‌خوان هردوی رمان‌ها رو باهم تهیه کنند، می‌تونن از تخفیف ویژه‌ی این پکیج استفاده کنند.❤️‍🔥
فقط با پرداخت 68 هزارتومان جفت رمان ها رو داشته باشند.
یعنی 40 هزارتومان تخفیف!

واریز به شماره کارت:
💳 6221061206075329
(پوربهمن)
ارسال فیش واریز: @haana_namjo
❌لطفاااا قبل از واریز مبلغ دقت فرمایید❌
(اسم رمان مد نظرتون رو حتما بگید❤️)


° ایوای جاوید °
#پارت343

پیمان با قیافه‌ای شبیه به " پوکر " به جاوید زل زده بود.

چند دقیقه یکبار نگاهش را دور تا دور خانه‌اش می‌چرخاند و باز به جاوید نگاه می‌کرد‌.

انقدر این کار را تکرار کرد که دست آخر امیرعلی با خنده کوسن کاناپه را به سرش کوبید و گفت:

- مرض! چته هی نگاش می‌کنی اونم حواله می‌کنه به چپش؟

پیمان معترض گفت:

- هی پیمان بیاد کارش دارم پیمان بیاد می‌خوام باهاش برم... این بود؟ ما رو ورداره بیاره اینجا بشینیم نگاه هم‌دیگه کنیم؟

جاوید بی خیال، همانطور که با لباس راحتی روی چستر تک نفره نشسته بود و با لپ تاپش کار می‌کرد، نیم نگاهی به پیمان انداخت.

- بشین سر جات بچه انقدر نق نزن. توی تولد دخترونه می‌خواستی دامن کنی پات بری وسط قر بدی؟ ختنه سورون تو نبود که تولد خواهرت بود!

امیرعلی که می‌دانست جاوید چقدر روی ایوا حساس است و دلیل اصلی‌اش برای بیرون کشیدن پیمان از خانه چیست به خنده افتاد.

پیمان بهت زده اعتراض کرد:

- دست به متلکت هم خوب شده ها دایی!

جاوید بی تفاوت از گوشه چشم نیم نگاه دیگری خرجش کرد و دوباره به کارش ادامه داد.

امیرعلی دلش برای قیافه‌ی آویزان پیمان سوخت.

ضربه‌ای به شانه‌اش زد و با خنده گفت:

- عب نداره... تو فکر نرو بچه واسه تو هم کلاه بوقی می‌خریم.

پیمان با حرص از کنار امیرعلی بلند شد و همانطور که زیرلب فحش کشش می‌کرد، روی مبل دیگری نشست.

سرش را درون گوشی‌اش فرو کرد.
ترجیح می‌داد اینستا را زیر و رو کند تا دایی‌اش بی توجهی خرجش کند و پسر خاله‌ی مادرش مسخره‌اش کند!

استوری پادینا را باز کرد و در همان حال نق زد:

- ساعت دوازده نصف شبه خانم تازه استوری گذاشته!

دست جاوید از حرکت ایستاد و گوش‌هایش تیز شد.
سعی کرد بی تفاوت بپرسد:

- کی استوری گذاشته؟

- پادینا خانم! نمی‌دونم کی قراره اون دوستا عتیقه‌ش برن خونه. آواره‌مون کردن نصف شبی!

امیرعلی با هیجان خودش را از دسته‌ی مبل پیمان آویزان کرد.

- منم ببینم.... چی گذاشته؟

باز کردن استوری همان و گرد شدن چشم امیرعلی و پیمان همان!

پیمان با دهان باز استوری ها را یکی از پس از دیگری رد می‌کرد.

با لکنت از امیرعلی پرسید:

- این خونه‌ی ماست؟

امیرعلی مات و مبهوت به استوری ها نگاه می‌کرد.

پیمان ادامه داد:

- پس چرا شبیه دیسکو شده... پشمام اینا مستن؟

چشم جاوید اینبار گرد شد و دیگر نتوانست خونسردی‌اش را حفظ کند.

یک ضرب از جا بلند شد و نامحسوس خودش را از پشت سر به پیمان نزدیک کرد.

در استوری های پادینا فقط دنبال یک نفر می‌گشت.

پیمان کارش را راحت کرد.
شگفت زده دستش را گوشه‌ی صفحه گذاشت و اینبار از جاوید پرسید:

- دایی این حیاس؟ چه جیگری شده!

امیرعلی زبانش را گاز گرفت و با حالتی بین ترس و خنده به جاوید نگاه کرد.


آخر شب خیلییی جالبههه:))))
ایوای مست و جاویدی که می نخورده مسته ایواس....😂😂😂
پارت‌های بعدی رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/2166005181/5876
از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون جا نمونید🔥🔥🔥

20 last posts shown.