•••ایوای جاوید•••


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Quotes


پارت‌گذاری: چهار روز در هفته🔥
ژانر رمان: عاشقانه_ صحنه‌دار🔞
پایان خوش💝
شروع رمان👇
https://t.me/c/1962736477/28

Related channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Quotes
Statistics
Posts filter


° ایوای جاوید °
#پارت335


از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون جا نمونید🔥🔥🔥


-ممه دوست نداری...؟!

مرد با اخم نگاهی به سینه های گرد دخترک کرد که سخاوتمندانه در دیدرسش قرار داده بود.

-بزن به چاک بچه تا دهنت رو سرویس نکردم...!

نازان چشمانش برق زد.
-جووون من عاشق اینم که تو سرویسم کنی البته نه دهنم رو، اونجامو....!!!

مرد با نگاهی سرخ شده خیره اش شد.
-میخاری...؟!

دخترک سری تکان داد و چشمکی زد...
-اومدم برام بخارونی می دونی که چی میگم...!!!

مرد عصبانی سمتش قدم برداشت و چنگی به پشت گردنش زد...

فشاری وارد کرد و سپس با نیشخندی گفت:
-قبوله میخارونمت اما اول باید دهنت سرویس بشه بعد اونجات...

سپس به زور روی زانو نشاندش و کمربندش را باز کرد و...... ❌🔞💢

https://t.me/+HwVSVnNUpp85OGNk
https://t.me/+HwVSVnNUpp85OGNk
https://t.me/+HwVSVnNUpp85OGNk


گیو ملکشاهی مرد خشن و به شدت وحشیه که با فرار برادرزادش و ناپدید شدن عتیقه گرانبهاش میره سروقت نامداری که خاطرخواه برادرزادشه ولی با خواهر نامدار رو به رو میشه.... 🩸
دختری خوش سیما و خوش صدا که چشمان عسلیش هوش از سرش میبره... 💥❌
دختره رو می دزده اما تازه می فهمه این دختر زیبا چه سلیطه ای هست که با نیم وحب قد و شش متر زبون درسته قورتش میده...!!! 🤤❌🔞🙈


دستانش از سرما می‌لرزند و جنین کوچکش بی‌قراری می‌کند. دست روی شکمش می‌گذارد.

-آروم‌ باش مامانم. داریم میریم پیش بابایی!

پایش را به سختی روی برف‌ها می‌گذارد و خودش را مقابل برج بلند روبه‌رویش می‌رساند. نگاهی به ساختمان بلند و لوکس می‌کند و با لبخندی کم جان با جنینش حرف می‌زند.

-مطمئنم بابات وقتی ما رو ببینه خیلی خوشحال میشه. اون مثل بابابزرگ نیست که ما رو از خونه‌ش بیرون کنه. نگران نباش مامانی چیزی نمونده که بعد چند روز غذا بخوریم. بابات تا الانم نمیدونست تو اومدی تو زندگیمون وگرنه هیچ وقت ما رو ول نمیکرد و میومد دنبالمون.

با این حرف‌ها به خودش و جنین کوچکش دلداری می‌دهد و خودش را پشت در خانه می‌رساند. می‌شنود از داخل صداهایی می‌آید. صدایی مانند جشن و پایکوبی.

در می‌زند و با باز شدن در، قامت بلند و چهارشانه‌ی آمین در چهارچوب پدیدار می‌شود.

-آمین؟

پر بغض صدایش می‌زند اما با اخم آمین و صدای بلندش شوکه می‌شود.

-تو که باز پیدات شد! تو چقدر سیریشی دختر؟ من به خانواده‌ت لوت دادم که دیگه این‌ورا پیدات نشه! باز تو پاشدی اومدی اینجا؟ چی می‌خوای از زندگی من آخه آیه؟

آیه خشکش می‌زند. جواب سونوگرافی درون دستانش می‌ماند و امین بی رحمانه باز هم به تن بی جان و گشنه‌ی او می‌تازد.

-با بچه‌ها شرط بسته بودم سر پا دادنت. نمی‌دونستم اینقدر ساده و احمقی که با چهار تا حرف خام میشی و تا تختمم میای! و بدتر از اون نمی‌دونستم همچنین بی‌لول و زشتی البته برای تو که بد نشد! راحت‌تر میتونی به هرزگیت برسی! اما فکر اینکه منو با یه رابطه پا بند کنی از سرت بنداز بیرون دختر شهرستونی
!

جای کتک‌های پدرش درد می‌گیرند و قلبش تیر می‌کشد. او برای آمین فقط یک بازیچه بود؟ او و فرزند بی‌گناهش؟

از سر و صدای آمین دوستانش که در خانه بودند بیرون می‌ایند و او به توهین و تحقیرهایش ادامه می‌دهد.

-من نمی‌تونم با تو باشم چون همه چی یه بازی بود. یه نگاه به خودت و من بنداز؟ کجامون به هم دیگه می‌خوره؟ چطور باورت شد مردی مثل من می‌تونه تو رو دوست داشته باشه؟ اونم کسی که همه دخترها براش له له می‌زنن! می‌خواستم بدونم زیر اون چادر سیاهی که دورت پیچیدی چی داری اما همچین مالی هم نبودی! زود دلمو زدی... حالا هم از اینجا برو تا زنگ نزدم اون بابای گیرت بیاد و بازم بگیرتت زیر مشت و لگد.

آیه وسط راهرو خشکش می‌زند‌. انگار یک لگن آب یخ رویش پاشیده باشند. نفسش می‌رود از حرف‌های آمین... چطور می‌توانست اینقدر وقیح باشد؟... خدای من... آیه عاشقش بودم و او..‌.

-من ... آمین ...من

اما امین اجازه نمی‌دهد. با عصبانیت داد می‌کشد و نمی‌داند روزی چهره‌ی آن لحظه‌ی آیه عذاب سال‌هایش بی خبری‌اش خواهد شد.

-برو دیگه اه! چی می‌خوای از جون من با اون قیافه‌ت؟ کم زشت بودی باباتم کتکت زده بدتر شدی.

می‌گوید و با خنده‌ی بلند دوستانش داخل می‌رود و در را به روی آیه‌ی بیچاره می‌بندد. برگه‌ی سونوگرافی از میان مشت آیه روی زمین می‌افتد..


آیه می‌رود و آمین نمی‌داند برگه‌ی سونوگرافی‌ای که پشت در افتاده......

https://t.me/+v3OEhy4r7vA4YjE0
https://t.me/+v3OEhy4r7vA4YjE0
https://t.me/+v3OEhy4r7vA4YjE0
https://t.me/+v3OEhy4r7vA4YjE0


_قربون اون سینه های مادرزاد عملیت بشم من چقد گرد وخوش فرمه انگار قشنگ برای تو دست گرفتن ساخته شده!

باقربون صدقه های مامان سیمین خجالت زده لبم را می گزم!

همانطور که زیپ لباسم از بغل بالا می کشد ادامه می دهد.

_آخه ببین بدن سفید وبلوریش آدم ناخوداگاه لب ولوچه اش آب میفته!
فدای اون اندام سکسیت بشم مادر!
کوفت اون پسره ی بی بخار بشی حیف این بدن نیست بره زیر دستای اون گوشت تلخ!
آاااخ اگه من جای پرواز بودم می دونستم چطور باید با چنین لعبتی رفتار کرد اونقد تلخ که یه وقتا فک می کنم مردونگی نداره..

صدایش را پایین می آورد.

_یه وقت زبونم لال عقیم نیست مادر!

بااین حرف مامان سیمین مادربزرگ مشترک منو پرواز ناخودآگاه به خنده می افتم.

اگر پرواز بفهمید کسی به سالارش توهین کرده خون به پا می کند.

باخنده لب می زنم.

_این حرفا چیه مامان جون عقیم چیه؟یه وقت به گوشش نرسه که خون به پا می کنه!

_مطمئنی مادر؟! آخه من یه ساعت دارم رو بدنت دنبال کبودی می گردم چیزی به چشمم نخورد.. والا من اگه جای پرواز بودم یه جای سالم روی این بدن بلور وسینه های خوش فرم نمیذاشتم!


ای خداااا... من مانده ام این مادربزرگ خوشمزه چطور بعد فوت پدربزرگمان ازدواج نکرده آخر زیادی هات به نظر می رسد!


از این فکر ریز ریز می خندم ودرجوابش می گویم:

_آره مامان جون مطمئنم شما خیالت راحت باشه!


انگار کوتاه بیا نیست چون دوباره می پرسد:

_ یه وقت فک نکنی من فضولم ها برا خودت میگم آخه دختر به این قشنگی سکسی مکسی حیفی.. اونقد که این بچه تلخه یه وقتا فکر می کنم مردونگی نداره.. تو باچشم خودت دیدی مادرجون؟!


نمی دانم چرا ناخودآگاه از حرف مامان سیمین صدای خنده ام م بلند می شود.

شایدم از یادآوری حالت هات و تحریک شده ی پرواز در خلوتمان است که فقط مختص خودم است.
و هیچکس جز خودم آن روی جنتلمن وجذابش را ندیده است وحالا مامان سیمین داذد راجبش این فکر را می کند خنده ام می گیرد.

_ آره ولی مثل اینکه شما بیشتر دلتون میخواد صدای دخترتون در بیارم!

باصدای پرواز خون تو رگهام یخ می بندد.


به سرعت گردنم به طرفش می چرخد.

با صورت درهمی روبه مامان سیمین می گوید:

_که من عقیمم آره مادرجون؟

مامان سیمین سیلی شرمنده ای به صورتش می زند.

و پرواز سرش را به طرف من می چرخاند.

_ به من میگه مردونگی نداره تو هم می خندی آره؟!
نگفتی تو تخت خواب چطوری ناله ات بلند می کنم هوم؟

لبم را با شرم زیر دندان می کشم و پلک روی هم می فشارم.

با قدم های بلندی به کن نزدیک می شود.

باهرقدم تنم از یادآوری آخرین رابطه امان به لرزه درمی آید.

او یک مرد هات و حرفه ای به تمام عیار در زمینه ی سکس است.

کسی که رج به رج بدنم ونقاط ضعفم را بلد است و با این روش در تخت خواب مرا تا مرز مجنونیت خودش می کشاند.

_یه عقیم نشونت بدم شیش تا کُره باهم از وسط پات بزنه بیرون!

مامان سیمین نمی دانم بی هوا کجا غیبش می زند


و او با نگاه خاص وباریک شده ای مشغول باز کردن دکمه های پیراهنش می شود.

با هرقدمی که برمی‌دارد من یک قدم فاصله می گیرم.

آنقدر اینکار را تکرار می کند که آخرین قدمم مصادف می شود با افتادنم روی تخت!

با یک حرکت پیراهنش را درمی آورد و بدن بی عیب و نقص مردانه اش مقابل چشمانم قرار می گیرد.

انگشتش را از زیر گردنم تا خط سینه ام پایین می لغزاند و با این حرکت چشمان گشادم خمار می شود.

خواهشانه لب می زنم:

_خواهش می کنم..

- خواهش می کنی که چی؟
دوباره تکرارش کنم؟!
دوباره اون حس رها شدن و ارضا رو بهت بدم؟!


میک عمیقی به لاله ی گوشم می زند که ناخودآگاه آهی از میان لبهایم خارج می شود.

_که من مردونگی ندارم آره؟!
الان کاری می کنم که از درد خواستنم به خودت بپیچی!
می دونی که من تمام پیچ وخم های بدن بی نقصت بلدم جانان؟


صدای ناله واری از بین لبهام بیرون پرید:
_پر..واز..

انگشت اشاره اش را به طور حرفه ای از خط سینه ام به سمت نافم می کشد.

نیشخندی می زند و می گوید:

_دوست داری مادرجون صدا بزنم بیاد واین حالت ببینه؟

نیشخندش عمیق تر می شود.

_صدای ناله های از سر خواستنت اونجاهایی که فریاد می زنی یواش تر پاره شدم می تونه اونو از نگرانی مردونگی نداشتن من در بیاره..

انگشتش را حرصدار دور نافم می چرخاند و ادامه می دهد:

_میتونم همین الان طوری به اوج برسونمت که نتونی رو پاهات وایستی!

سپس تنم را با یک حرکت از روی تخت بلند می کند و مرا به شکم می خواباند.

_آخ جانان خودتو آماده کن که مامان جون سیمینت با یک دیگچه کاچی هم نمی تونه مداوات کنه..

https://t.me/joinchat/9BacXMvqSsc4OGFk
https://t.me/joinchat/9BacXMvqSsc4OGFk
https://t.me/joinchat/9BacXMvqSsc4OGFk

اُه اُه یه دختر عمه پسردایی داریم اینجا
از اون پسر خشن سیکس پک دارهای هات
مادر بزرگشون به پسره ای که هرشب جیغ و داد زنش تو تختواب به راهه میگه مردونگی نداره🙈😂❌


بیمار مرموز اتاق ۴۰۲ که مرد هیکلی بودبا صورت و دست و پا های باندپیچی شده.

_اِ بیدارین؟ بهترین؟ من پرستار جدیدم...

فقط چشمان و کمی از دهانش معلوم بود و بینی، تصادف کرده بود.

_خانم قدیمی همین صبح بازنشستگی رو گرفت، ولی قبلش می دونین چی گفت؟

مونیتور را چک می کنم، خوب بود، لبخند می زنم به نگاهی که انگار زیر باندها اخم داشت.

_اخم نکنین! شما رو به من سپرد، گفت خورشید...همینجوری با تاکید گفت.

سعی می کنم کمی آرامش کنم، ضربان قلبش کمی بالا می رود، بیمار خاصی بود.

_گفت خورشید، این پسر دست تو امانت، یکم بدقلقه...ولی بهش برس.

نمی دانستم داستان بیمار این اناق چه بود، اما دیروز عمل سختی داشت، دست و پاهایش هنوز گچ داشتند.

_گمشو...بیرون.

به سختی کلمات را ادا کرد اما من شنیدم، داذوی دستگاه را پر کردم، پمپ ضد درد.

_آها گفت بددهنی هم می کنین، ولی حرف نزنید، برای بخیه ها خوب نیست...همون با چشم فحش بدین خوبه.

باز آرام با صدایی خفه غرید.

_ب...رو.

اخم می کنم، این اتاق پرستاری دائم داشت و من داوطلب شده بودم، ادم تنهایی مثل من کار زیادی نداشت.

_نمی تونم برم، شما رو دادن به من، نمی دونم کی هستین، نمی دونمم چرا اینجایین، باید باهام کنار بیاید، غر نزنین خب؟

باید پانسمان دستش را تعویض می کردم، فقط یک نفر حق داشت بیاید. چرا؟ نمی دانستم.

_اینجا رئیس منم خب؟ الانم بانداژ و عوض می کنم.

یک هفته‌ گذشت تا پذیرفت من پرستارش باشم. پذیرفت رئیس من بودم هربار با خنده می گفتم.

_چند ...سالته؟

صدایش بهتر می شد حداقل فحش نمی‌داد شاید دردش کمتر بود.

_خودت چندسالته؟...اسمت و نمی گی؟

اخرین پانسمان را برمیدارم، سوختگی پوست اورده بود. پانسمان صورتش اما سرجایش ماند ان را دکتر تعویض می کرد.

_به...تو...ربط...

اخم می کنم، باز بدخلق شده بود.

_وقتی بد اخلاقی با من حرف نزن.

نگاه خیره اش کم کم رنگ آشنایی می گرفت، کسی نمی دانست اسم او چیست، انگار ادم مهمی بود.

_زخمم...میخاره.

زخمهای زیادی داشت، اکثرا خوب شده بودند.

_کدوم یکی بداخلاق.

کم کم به هم عادت کرده بودیم، حالا می دانستم مرد جوانی ست، ادم مهمی بود که احتمالا کسی نباید می فهمید کیست.

_صورتم...دستم.

کلافه سر به بالشت گذاشت. دلم برایش میسوخت، سه هفته ای می شد که هرروز و بیشتر ساعتها می دیدمش.

_بذار یه فکری دارم.

یک نفر می امد برای کارهای شخصی اش، اما باقی اش با من بود، حتی غذا دادن، اگر میخورد.

_لعنتی... خسته شدم.

اولین بار بود که چنین می گفت. دستم را روی صورتش می برم که عقب می کشد.

_چه...کار ...

با غیض می گویم.

_مگه نمیخاره، بذار کمکت کنم. پاچمو نگیر، نمیخورمت.

غر زد اما وقتی ارام دست روی پانسمان تکان دادم چشم بست، بعد هم دستش را با کف دست آرام مثل نوازش کشیدم، از خارش کم می کرد.

_با صد من عسلم خوردنی نیستی، اگر پسر خوبی باشی برات فیلم میذارم و کتاب میخونم.

چپ چپ نگاهم کرد اما همین که چیزی نگفت خوب بود.

_خورشید؟ دیگه ۴۰۲ نرو، مریض و بردن.

بهت زده به سرپرستار نگاه می کنم، دوماه شبانه روز مراقب او بودم و حالا یکهویی رفته بود؟

_ولی چرا کسی نگفت؟

شوکه بودم، دوماه تمام ، برایم عادت شده بود، برایش کتاب میخواندم، فیلم می دیدیم، دیگر بداخلاقی نمی کرد...

_ما پرستاریم دختر، یه روز مریض میاد به روزم میره... مهم اینه که به حالت عادیت برگشتی.

دروغ چرا دلم شاید تنگ می شد. دو هفته گذشت، مریض۴۰۲ ته ذهنم هنوز بود، گچ ها باز شده و صورت انگار خوب شده بود.

_خانم؟!

شیفت تمام شده و میخواستم به خانه برگردم که دو مرد درشت هیکل جلویم ایستادند.

_بله؟ چیزی شده؟

یکی از مردها به ماشین اشاره کرد.

_شماذپرستار اتاق۴۰۲ بودین؟ خورشید!؟

ترسیده به ماشین سیاهرنگ نگاه می کنم. با لکنت می گویم:

_ک..اری دا...رین؟

مرد لبخند می زند اما از ترس من کم نمی شود.

_با ما بیاید، باید جایی بریم...آقا گفتن بیاین.


https://t.me/+MpVyHBeRba00NDhk
https://t.me/+MpVyHBeRba00NDhk
https://t.me/+MpVyHBeRba00NDhk


° ایوای جاوید °
#پارت335

صدای قفل در که آمد، ایوا نفهمید چطور از جا کنده شد.
سمت در دوید و به محض اینکه جاوید وارد شد، بی اختیار و بی مهابا خودش را درون آغوش جاوید انداخت.

دندان هایش را بهم فشرد تا دوباره گریه نکند اما کل تنش می‌لرزید.
از ترس... از نبود جاوید!

جاوید همان دم در خشکش زد.
دستش از هم باز شده و در هوا بلاتکلیف مانده بود‌.

نگاهش را سرسری دور تا دور خانه چرخاند.
همه‌ی چراغ‌ها را روشن گذاشته بود.
تلوزیون را با صدای بلندی روشن گذاشته بود.

با درد پلک زد و دستش را دور تن دخترک پیچید.
رکابی نفرین شده هنوز بدون لباس زیر تنش بود.
جاوید اما به قدری عذاب کشیده بود که الان بتواند مدارا کند.

از آن سو ایوا بود و ضریب هوشی بالایش و شم زنانه‌ای به تازگی یکی یکی داشت بیدار می‌شد!

همانطور که در آغوش جاوید بود، وقتی کم کم هوش و حواسش داشت سر جایش می‌آمد، بوی تند عطر زنانه‌ای که از تن جاوید ساطع می‌شد را عمیق بو کشید.

بوی آشنایی بود، مثل همان بویی که وقتی آن رد رژ روی چانه‌اش جا خوش کرده بود، از تنش بلند می‌شد!

سرش را یک ضرب بالا کشید و ناباور به جاوید نگاه کرد.

پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18033
از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون هم جا نمونید🔥🔥🔥


اهم اهم جاوید قلدروووو🫣🫣🫣🫣
توی وی‌آی‌پی نیستید ببینید چههه می‌کنهههه این بازیکنننن😂😂😂😂
ایوا هم که قشنگ صد و هشتاد درجه عوض شده... که خب طبیعیه! تو دست جاوید باشی و عوض نشی؟😏😏😏
واسه عضویت حتمااا محدودیت سنی رو رعایت کنید❌🔞


❤️‍🔥ســــورپرایز ویـــژه❤️‍🔥
برای کسایی که همه‌ی رمان‌های نویسنده رو می‌خوان ( توجه: همه‌ی رمان ها فوول عاشقانه، صحنه‌دار و پایان خوشه🍨🍒🌈 )⬇️

☀️ وی‌آی‌پی رمان ایوای جاوید با نزدیک 400 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش از دو سال جلوتره )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 53 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☀️ وی‌آی‌پی رمان کلاویه‌های زنگ‌زده با بیش از 50 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش‌تر از سه ماه جلوتره که هی این تعداد بیشتر می‌شه )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 55 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☺️خبر خوب برای عزیزانی که یکی از وی‌آی‌پی‌‌ها رو دارن یا اینکه می‌خوان هردوی رمان‌ها رو باهم تهیه کنند، می‌تونن از تخفیف ویژه‌ی این پکیج استفاده کنند.❤️‍🔥
فقط با پرداخت 68 هزارتومان جفت رمان ها رو داشته باشند.
یعنی 40 هزارتومان تخفیف!

واریز به شماره کارت:
💳 6221061206075329
(پوربهمن)
ارسال فیش واریز: @haana_namjo
❌لطفاااا قبل از واریز مبلغ دقت فرمایید❌
(اسم رمان مد نظرتون رو حتما بگید❤️)


° ایوای جاوید °
#پارت334

گوشی را که قطع کرد، هاج و واج به مقابلش خیره شد.

این مرض جدیدش را باید کجای دلش می‌گذاشت دیگر؟

ایوا برایش عزیز بود.
برایش مهم بود.
نسبت به او احساس مسئولیت داشت و نگرانش می‌شد.

ولی هرچه فکر کرد به هیج نتیجه‌ای نرسید از اینکه، کی و کجا ایوا در نظرش از دختر بچه‌ای بی پناه، به زنی بدل شده که می‌تواند هورمون‌هایش را بالا و پایین کند و به او کشش جنسی پیدا کند!

شاید از همان مهمانی کذایی در عمارت رازقی‌ها...

شاید از همان وقتی که بعد جدیدی از ایوا را دید.
صورت آرایش شده و موهای آراسته و لباس های زنانه که جذابیتش را به رخ می‌کشد!

و آتشِ انبار باروتش هم همان نسبت کذایی‌ترِ بینشان بود که هرچقدر هم که نمی‌خواست فکر کند، باز صدایی درون گوشش یادآوری می‌کرد او و ایوا زن و شوهر هستند!

ایوا زن عقدی او بود....
و جاوید باید با تمام توان خودش را از ایوا دور می‌کرد تا دخترک آسیب نبیند.

در حمام باز شد.
آرزو درحالی که کمربند ربدوشامبرش را گره می‌زد، با چهره‌ای خسته و متعجب به جاوید نگاه کرد.

لبه‌ی وان نشست.
دستش را به قصد نوازش روی موهای جاوید گذاشت.

لرزی به تن جاوید نشست.
هیچوقت، از هیچ کارش احساس گناه نمی‌کرد.
اما امشب، حتی دیگر نمی‌خواست یک لحظه تنش به تن آرزو برخورد کند.

مچ دستش را در هوا گرفت و با مکث دستش را از خودش دور کرد.
اخم‌هایش به طرز وحشتناکی درهم تنیده بود.

آرزو متفکر نگاهش می‌کرد.

- خودت نیستی جاوید. عوض شدی. هیچوقت مست نمی‌کردی موقع معاشقه.... هیچوقت... انقدر حواست پرت نبود.... کجایی که اینجا نیستی؟

کجا بود؟
کنار دختری که تا نیمه شب در آن خانه‌ی بی در و پیکر، تنهایی از نبود او اشک ریخته بود!

کجا بود؟
در فکر بی لیاقتی خودش!


آقا جاوید سریدیییی؟😞😂
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18033
از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون هم جا نمونید🔥🔥🔥


اهم اهم جاوید قلدروووو🫣🫣🫣🫣
توی وی‌آی‌پی نیستید ببینید چههه می‌کنهههه این بازیکنننن😂😂😂😂
ایوا هم که قشنگ صد و هشتاد درجه عوض شده... که خب طبیعیه! تو دست جاوید باشی و عوض نشی؟😏😏😏
واسه عضویت حتمااا محدودیت سنی رو رعایت کنید❌🔞


❤️‍🔥ســــورپرایز ویـــژه❤️‍🔥
برای کسایی که همه‌ی رمان‌های نویسنده رو می‌خوان ( توجه: همه‌ی رمان ها فوول عاشقانه، صحنه‌دار و پایان خوشه🍨🍒🌈 )⬇️

☀️ وی‌آی‌پی رمان ایوای جاوید با نزدیک 400 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش از دو سال جلوتره )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 53 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☀️ وی‌آی‌پی رمان کلاویه‌های زنگ‌زده با بیش از 50 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش‌تر از سه ماه جلوتره که هی این تعداد بیشتر می‌شه )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 55 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☺️خبر خوب برای عزیزانی که یکی از وی‌آی‌پی‌‌ها رو دارن یا اینکه می‌خوان هردوی رمان‌ها رو باهم تهیه کنند، می‌تونن از تخفیف ویژه‌ی این پکیج استفاده کنند.❤️‍🔥
فقط با پرداخت 68 هزارتومان جفت رمان ها رو داشته باشند.
یعنی 40 هزارتومان تخفیف!

واریز به شماره کارت:
💳 6221061206075329
(پوربهمن)
ارسال فیش واریز: @haana_namjo
❌لطفاااا قبل از واریز مبلغ دقت فرمایید❌
(اسم رمان مد نظرتون رو حتما بگید❤️)


° ایوای جاوید °
#پارت333

جایش بود کسی بگوید جلل الخالق!
جاوید و کم آوردن در حرف؟
جاوید و به من و من افتادن؟

نگاه کلافه‌اش را دور تا دور حمام چرخاند.
چشمش را محکم بهم فشرد و با صدای خفه و گرفته‌ای گفت:

- امشب یهویی شد. اومدم خونه یکی از دوستام. فراموش کردم خبر بدم. انقدر بیخودی خودت و منو آزار نده.

گریه‌ی ایوا از نرمش و عطوفت جاوید، بند آمده بود.
نمی‌دانست چطور و با چه زبانی جایگاه جاوید را در قلب و ذهنش توضیح دهد.

فقط می‌دانست هیچکس برای او جاوید نمی‌شود.

جاوید با صدایی خش‌دار اضافه کرد:

- تا یه ساعت دیگه میام خونه. ایوا اگه می‌تونی برو یکم بخواب. سعی می‌کنم زود بیام.

ایوا باید تعارف می‌کرد اما، فقط می‌خواست جاوید برگردد.
برای اولین بار، به خودش فکر کرد.
به اینکه چقدر حضور جاوید را در آن خانه‌ی درندشت نیاز دارد.

- منتظرتونم.

حالا نصف شب چطور میخواد بره پیش ایوااا چطور خودشو کنترل کنهههه:)))))
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18033
از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون هم جا نمونید🔥🔥🔥


اهم اهم جاوید قلدروووو🫣🫣🫣🫣
توی وی‌آی‌پی نیستید ببینید چههه می‌کنهههه این بازیکنننن😂😂😂😂
ایوا هم که قشنگ صد و هشتاد درجه عوض شده... که خب طبیعیه! تو دست جاوید باشی و عوض نشی؟😏😏😏
واسه عضویت حتمااا محدودیت سنی رو رعایت کنید❌🔞


❤️‍🔥ســــورپرایز ویـــژه❤️‍🔥
برای کسایی که همه‌ی رمان‌های نویسنده رو می‌خوان ( توجه: همه‌ی رمان ها فوول عاشقانه، صحنه‌دار و پایان خوشه🍨🍒🌈 )⬇️

☀️ وی‌آی‌پی رمان ایوای جاوید با نزدیک 400 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش از دو سال جلوتره )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 53 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☀️ وی‌آی‌پی رمان کلاویه‌های زنگ‌زده با بیش از 50 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش‌تر از سه ماه جلوتره که هی این تعداد بیشتر می‌شه )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 55 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☺️خبر خوب برای عزیزانی که یکی از وی‌آی‌پی‌‌ها رو دارن یا اینکه می‌خوان هردوی رمان‌ها رو باهم تهیه کنند، می‌تونن از تخفیف ویژه‌ی این پکیج استفاده کنند.❤️‍🔥
فقط با پرداخت 68 هزارتومان جفت رمان ها رو داشته باشند.
یعنی 40 هزارتومان تخفیف!

واریز به شماره کارت:
💳 6221061206075329
(پوربهمن)
ارسال فیش واریز: @haana_namjo
❌لطفاااا قبل از واریز مبلغ دقت فرمایید❌
(اسم رمان مد نظرتون رو حتما بگید❤️)


° ایوای جاوید °
#پارت332

حرف‌های او، چرا باید از دهان ایوا در می‌آمد؟

چرا هر چه تلاش می‌کردند درمان هم باشند، دست آخر دوباره درد می‌شدند بر دردهای یکدیگر.

و این مرضی که به جان جاوید افتاده بود دیگر چه بود....

- بس کردم و ساکت شدم هربار که الان از خونه فراری شدید.‌.. معلوم نیست شب رو کجا صبح می‌کنید فقط به خاطر اینکه ریخت منو نبینید.

اسید بود که از معده‌اش می‌جوشید و تا دهانش بالا می‌آمد.
نفسش از درد منقطع شده بود.

- اشتب...اه می‌کنی!

ایوا مانند خواب‌زده هایی که هذیان می‌گویند، واگویه کرد:

- ببخشید... من... من چیکار کنم که شما انقدر اذیت...

حرفش را برید.
صدایش کمی بالا رفت:

- ایوا! بس کن! بسه.... یه کاری نکن بیشتر از این حالم از خودم بهم بخوره.

اثرات الکل درون خونش بود که صادقانه حرف می‌زد.
وگرنه در حالت عادی، زمین و آسمان هم که جا به جا می‌شد، جاوید این حرف ها را نمی‌زد!

گریه ایوا اوج گرفت.

- شما خیلی برای من مهم هستید. شما قابل اعتماد‌ترین آدم زندگی من هستید که بدون چشم داشت و قصد سوء؛ همیشه و همه جا بهم کمک کرده! و من هربار جواب محبت‌هاتون رو به بدترین نحو ممکن می‌دم.

دنیا برای کسی آخر شدن.
شاید به ظاهر اصطلاحی بود برای توصیف شدت سختی‌ای که بر یک نفر وارد می‌شود، اما، دنیا واقعا در آن لحظه با این حرف ایوا، برای جاوید آخر شد.

جاوید، حتی در اوج بی بند و باری هم همیشه یک چهار چوب مشخص برای خودش تعیین می‌کرد.

مثلا اگر با کسی در رابطه هستی، فقط به آن یک نفر فکر کن.
مثلا خیانت حتما نباید فیزیکی باشد و حتی با فکر کردن هم می‌شود خیانت کرد.
مثلا اگر کسی یا چیزی ممنوعه است، همیشه ممنوعه می‌ماند و حالا....

در یک شب، به هبوط آدم رسیده بود!
سیب ممنوعه را گاز نزده، نیمی از اعتقاداتش فرو ریخته بود.

خدا لعنت کند آن هورمون‌های زبان نفهمی که با یک بالا و پایین شدن کار دستش داده بود.
بیشتر از همه چیز، از خودش متعجب بود.

جاوید در همه حال خیلی ظرفیت و اراده‌ی قوی‌ای داشت.
و اینکه چرا جلوی ایوا انقدر سست عنصر شده بود در حدی که حتی از ظرفیت بالای الکلش هم بگذرد، برای خودش هم جای سوال داشت!

و حالا که ایوا او را قابل اعتماد خوانده بود، دلش می‌خواست دستش را درون جمجمه‌اش فرو ببرد و آن بخش از مغزش را که دیشب حین رابطه ایوا را تصور می‌کرد، با تمام وجود له کند.

به سختی و با نرمی‌ای که از عذاب وجدان به آن روی آورده بود گفت:

- ایوا... ایوا جان... عزیزِ من... تو هیچ کاری نکردی خواهش می‌کنم انقدر به این مزخرفات فکر نکن. من... من امشب...


تجربه ثابت کرده هروقت جاوید عصبی می‌شه یا عذاب وجدان می‌گیره باید منتظر یه کولاک بعدش باشیم🙂‍↕️🙂‍↕️🙂‍↕️
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18033
از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون هم جا نمونید🔥🔥🔥


اهم اهم جاوید قلدروووو🫣🫣🫣🫣
توی وی‌آی‌پی نیستید ببینید چههه می‌کنهههه این بازیکنننن😂😂😂😂
ایوا هم که قشنگ صد و هشتاد درجه عوض شده... که خب طبیعیه! تو دست جاوید باشی و عوض نشی؟😏😏😏
واسه عضویت حتمااا محدودیت سنی رو رعایت کنید❌🔞


❤️‍🔥ســــورپرایز ویـــژه❤️‍🔥
برای کسایی که همه‌ی رمان‌های نویسنده رو می‌خوان ( توجه: همه‌ی رمان ها فوول عاشقانه، صحنه‌دار و پایان خوشه🍨🍒🌈 )⬇️

☀️ وی‌آی‌پی رمان ایوای جاوید با نزدیک 400 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش از دو سال جلوتره )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 53 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☀️ وی‌آی‌پی رمان کلاویه‌های زنگ‌زده با بیش از 50 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش‌تر از سه ماه جلوتره که هی این تعداد بیشتر می‌شه )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 55 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☺️خبر خوب برای عزیزانی که یکی از وی‌آی‌پی‌‌ها رو دارن یا اینکه می‌خوان هردوی رمان‌ها رو باهم تهیه کنند، می‌تونن از تخفیف ویژه‌ی این پکیج استفاده کنند.❤️‍🔥
فقط با پرداخت 68 هزارتومان جفت رمان ها رو داشته باشند.
یعنی 40 هزارتومان تخفیف!

واریز به شماره کارت:
💳 6221061206075329
(پوربهمن)
ارسال فیش واریز: @haana_namjo
❌لطفاااا قبل از واریز مبلغ دقت فرمایید❌
(اسم رمان مد نظرتون رو حتما بگید❤️)


° ایوای جاوید °
#پارت331

نفس ایوا بند آمد و انگار که با شنیدن صدای جاوید، مانند بادکنکی که تا آخرین حد باد شده باشد، یک دفعه ترکید و با صدای بدی، پشت تلفن به گریه افتاد.

حرف هایش دست خودش نبود.
این که در حالت عادی اگر سرش را هم می‌زدند حاضر نمی‌شد انقدر ندار با جاوید حرف بزند اما حالا، در شرایط نرمالی نبود!

بعد از اینکه جاوید از او دلخور شده بود و خانه را ترک کرده بود، اینبار حتی تا نیمه شب هم به خانه بر نگشته بود‌.

و ایوای آسیب دیده، ترس از رها شدن داشت.
زخم های روح و تنش را با جاوید تحمل کرده بود و اگر جاوید قرار بود ترکش کند....

نمی‌توانست.
نمی‌توانست ادامه بدهد.

پس بی اختیار، با گریه شکایت کرد:

- انقدر ازم بدتون میاد که امشب دیگه شب رو هم خونه نیومدید؟

جاوید با درد چشمش را بهم فشرد.
هرکاری که می‌کرد، دست آخر زهر می‌شد به جان این دختر.
خیر سرش با آن همه ادعا، از پس یک دختر هفده ساله برنمی‌آمد!

چه می گفت وقتی حتی از رو دررویی با ایوا هم خجالت می‌کشید.
تمام لحظات شب گذشته در سرش چرخ می‌خورد.

بی اختیار دستش را روی معده‌اش فشرد و آوای نامفهومی از بین لب‌هایش خارج شد.

ایوا ادامه داد:

- می‌خواید... می‌خواید بفرستیدم خونه مامانم؟ اذیتتون می‌کنم؟ من نمی‌خوام انقدر زندگی رو به کامتون تلخ کنم ولی مثل اینکه هرکار هم بکنم تهش باز چیزی از طفیلی بودنم کم نمی‌کنه!

تقریبا نالید:

- بسه ایوا....


نمردیم و عذاب وجدان گرفتن جاوید خان هم دیدیم😏
عجبببب بابا عجبببب😐
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18033
از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون هم جا نمونید🔥🔥🔥


اهم اهم جاوید قلدروووو🫣🫣🫣🫣
توی وی‌آی‌پی نیستید ببینید چههه می‌کنهههه این بازیکنننن😂😂😂😂
ایوا هم که قشنگ صد و هشتاد درجه عوض شده... که خب طبیعیه! تو دست جاوید باشی و عوض نشی؟😏😏😏
واسه عضویت حتمااا محدودیت سنی رو رعایت کنید❌🔞


❤️‍🔥ســــورپرایز ویـــژه❤️‍🔥
برای کسایی که همه‌ی رمان‌های نویسنده رو می‌خوان ( توجه: همه‌ی رمان ها فوول عاشقانه، صحنه‌دار و پایان خوشه🍨🍒🌈 )⬇️

☀️ وی‌آی‌پی رمان ایوای جاوید با نزدیک 400 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش از دو سال جلوتره )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 53 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☀️ وی‌آی‌پی رمان کلاویه‌های زنگ‌زده با بیش از 50 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش‌تر از سه ماه جلوتره که هی این تعداد بیشتر می‌شه )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 55 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☺️خبر خوب برای عزیزانی که یکی از وی‌آی‌پی‌‌ها رو دارن یا اینکه می‌خوان هردوی رمان‌ها رو باهم تهیه کنند، می‌تونن از تخفیف ویژه‌ی این پکیج استفاده کنند.❤️‍🔥
فقط با پرداخت 68 هزارتومان جفت رمان ها رو داشته باشند.
یعنی 40 هزارتومان تخفیف!

واریز به شماره کارت:
💳 6221061206075329
(پوربهمن)
ارسال فیش واریز: @haana_namjo
❌لطفاااا قبل از واریز مبلغ دقت فرمایید❌
(اسم رمان مد نظرتون رو حتما بگید❤️)


° ایوای جاوید °
#پارت330

دستش به خاطر الکل می‌لرزید و نمی‌توانست درست دکمه های لباسش را باز کند.

تنها لباس را از سرش بیرون کشید.
کمربندش را باز کرد و تقریبا لباس آرزو را در تنش پاره کرد.

حتی در عالم مستی هم ذهنش با هوشیاری بی مورد داشت آزارش می‌داد.

هر جایی از تنش را که آرزو می‌بوسید، آتش می‌گرفت.

احساس می‌کرد دستان خودش هم از یک تکه یخ سردتر است.

داشت از رابطه‌ای که باید باعث آرامشش می‌شد، زجر می‌کشید و خودش هم دلیلش را نمی‌دانست.

در همان حال فقط می‌خواست رابطه را تا انتها برساند.
احساس می‌کرد اگر هرچه سریع تر خودش را خالی کند، از تمام این احساسات ضد و نقیض رها می‌شود...

نیمه‌های شب، با سردردی طاقت فرسا از خواب پرید.

اول متوجه موقعیتش نشد.
گنگ به اطرافش نگاه کرد.
وقتی چشمش به آرزو افتاد که کنارش برهنه به خواب رفته تمام اتفاقات شب گذشته با جزئیات از جلوی چشمش گذشت.

با یادآوری اینکه دیشب حین رابطه چندبار به جای آرزو، ایوا را تصور کرده، چیزی در معده‌اش جوشید و محتویات معده‌اش بالا آمد.

خودش را درون سرویس بهداشتی اتاق انداخت و با شدت عق زد و بالا آورد.

چه بر سرش آمده بود.
الکل و سیگار و رابطه‌ی جنسی هم از پس آرام کردنش برنمی‌آمدند!

هیچ وقت تا این حد از خودش متنفر نشده بود.
اما حالا... احساس رذل بودن داشت.

هربار که تصویری از شب گذشته در ذهنش مرور می‌شد، با شدت بیشتری بالا می‌آورد.

می‌دانست رابطه‌ی او و ایوا تنها در حد همان کاغذ است اما احساس مزخرفی داشت.
چیزی مثل خیانت!
هم خیانت به ایوا و آن رابطه‌ای که تنها روی کاغذ بود‌.
هم خیانت به آرزو به خاطر اینکه با فکر کس دیگری با او رابطه داشته.

تنها با شورت مشکی رنگش، کف حمام نشست و سرش را درمانده به توالت فرنگی تکیه داد.

به محض اینکه می‌خواست از حمام خارج شود، حالت تهوع امانش را می‌برید‌.

با بدبختی گوشی و پاکت سیگارش را از سالن برداشت و دوباره وارد حمام شد.
درون وان نشست و نخ به نخ سیگار دود کرد.

سردرد و حالت تهوع امانش را بریده بود.

ظرفیت الکلش به هیچ وجه پایین نبود اما اینکه دیشب چطور نوشیده بود را درست به خاطر نمی‌آورد.

بیست و سه تماس از دست رفته‌ی ایوا از شماره ثابت خانه روی صفحه‌ی گوشی‌اش دهان کجی می‌کرد.
حالا که غریضه‌ی مردانه‌اش آرام گرفته بود، عقلش داشت کار می‌کرد.

این اولین شبی بود که ایوا را در خانه تنها گذاشته بود.
سرش را به لبه‌ی وان تکیه داد و با عذاب وجدان شماره‌ی ایوا را گرفت.
به محض اینکه بوق اول خورد، صدای ایوا با گریه درون گوشش پیچید:

- الو جاوید خان؟

صدایش خش برداشته بود.
با مکث گفت:

- خودمم...


وقتی هم خودشو زجر می‌ده هم ایوا رو خیلی طبیعیه بعد از یه مدت مقاومتش پودر بشه و اونجوری که توی وی ای پی ما رسیدیم بهش بیفته به جون ایوا😂😂😂😂
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18033
از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون هم جا نمونید🔥🔥🔥


اهم اهم جاوید قلدروووو🫣🫣🫣🫣
توی وی‌آی‌پی نیستید ببینید چههه می‌کنهههه این بازیکنننن😂😂😂😂
ایوا هم که قشنگ صد و هشتاد درجه عوض شده... که خب طبیعیه! تو دست جاوید باشی و عوض نشی؟😏😏😏
واسه عضویت حتمااا محدودیت سنی رو رعایت کنید❌🔞


❤️‍🔥ســــورپرایز ویـــژه❤️‍🔥
برای کسایی که همه‌ی رمان‌های نویسنده رو می‌خوان ( توجه: همه‌ی رمان ها فوول عاشقانه، صحنه‌دار و پایان خوشه🍨🍒🌈 )⬇️

☀️ وی‌آی‌پی رمان ایوای جاوید با نزدیک 400 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش از دو سال جلوتره )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 53 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☀️ وی‌آی‌پی رمان کلاویه‌های زنگ‌زده با بیش از 50 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش‌تر از سه ماه جلوتره که هی این تعداد بیشتر می‌شه )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 55 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☺️خبر خوب برای عزیزانی که یکی از وی‌آی‌پی‌‌ها رو دارن یا اینکه می‌خوان هردوی رمان‌ها رو باهم تهیه کنند، می‌تونن از تخفیف ویژه‌ی این پکیج استفاده کنند.❤️‍🔥
فقط با پرداخت 68 هزارتومان جفت رمان ها رو داشته باشند.
یعنی 40 هزارتومان تخفیف!

واریز به شماره کارت:
💳 6221061206075329
(پوربهمن)
ارسال فیش واریز: @haana_namjo
❌لطفاااا قبل از واریز مبلغ دقت فرمایید❌
(اسم رمان مد نظرتون رو حتما بگید❤️)


° ایوای جاوید °
#پارت329

ابروهای آرزو از سر تعجب بالا پرید.
جاوید همیشه معتقد بود رابطه باید در هوشیاری کامل طرفین باشد.

حتی یادش بود یک بار که آرزو الکل خونش بالا بود، تا خود صبح دست به آرزو نزد تا هوشیاری‌اش برگردد.

و حالا می‌خواست هوشیاری‌اش را از دست بدهد؟
عجیب بود.
بی حرف یکی از سنگین ترین ویسکی های بارش را بیرون کشید و با لیوان پهن و کوتاه پر از یخ مقابل جاوید گذاشت.

خواست کنارش بنشیند که جاوید دستش را کشید و آرزو را روی پایش نشاند.

لباسش را وسط رانش بود.
دست داغ و گر گرفته‌اش را روی ران برهنه‌ی آرزو گذاشت و زیر گوشش لب زد:

- خودت برام بریز...

آرزو با عشوه خندید و همانطور که لیوان جاوید را پر می‌کرد گفت:

- حالت خرابه ها جاوید. فکر نمی‌کردم تا این حد دیگه واست جذاب باشم. هنوز نیومده دم و دستگاهت پا شده!

جاوید سرش را درون گردن آرزو پنهان کرد و نفس گرمش را یک باره همانجا بیرون فرستاد‌.
حقیقت این بود که از وقتی آمده بود یک لحظه جذابیت های آرزو به چشمش نیامده بود و مدام داشت ایوا را با او مقایسه می‌کرد!

حالش داشت از خودش بهم می‌خورد.
انقدر نوشید که دیگر اسم خودش را هم به یاد نیاورد.

حساب پیک هایش از دستش در رفته بود

دستش را زیر باسن آرزو قفل کرد.
سر جایش ایستاد و او را در آغوشش بالا کشید.
آرزو پاهایش را دور کمر جاوید قفل کرد.

جاوید تلو تلو خوران تا اتاق خواب آرزو پیش رفت.

آرزو را روی تخت انداخت و روی تنش خیمه زد.


نههههه🥺🥺🥺🥺
برو خونه پسرممم... زنت مال خودته نمی‌خواد اینجوری خودتو زجر بدی😭😭😭
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18033
از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون هم جا نمونید🔥🔥🔥


اهم اهم جاوید قلدروووو🫣🫣🫣🫣
توی وی‌آی‌پی نیستید ببینید چههه می‌کنهههه این بازیکنننن😂😂😂😂
ایوا هم که قشنگ صد و هشتاد درجه عوض شده... که خب طبیعیه! تو دست جاوید باشی و عوض نشی؟😏😏😏
واسه عضویت حتمااا محدودیت سنی رو رعایت کنید❌🔞


❤️‍🔥ســــورپرایز ویـــژه❤️‍🔥
برای کسایی که همه‌ی رمان‌های نویسنده رو می‌خوان ( توجه: همه‌ی رمان ها فوول عاشقانه، صحنه‌دار و پایان خوشه🍨🍒🌈 )⬇️

☀️ وی‌آی‌پی رمان ایوای جاوید با نزدیک 400 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش از دو سال جلوتره )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 53 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☀️ وی‌آی‌پی رمان کلاویه‌های زنگ‌زده با بیش از 50 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش‌تر از سه ماه جلوتره که هی این تعداد بیشتر می‌شه )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 55 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☺️خبر خوب برای عزیزانی که یکی از وی‌آی‌پی‌‌ها رو دارن یا اینکه می‌خوان هردوی رمان‌ها رو باهم تهیه کنند، می‌تونن از تخفیف ویژه‌ی این پکیج استفاده کنند.❤️‍🔥
فقط با پرداخت 68 هزارتومان جفت رمان ها رو داشته باشند.
یعنی 40 هزارتومان تخفیف!

واریز به شماره کارت:
💳 6221061206075329
(پوربهمن)
ارسال فیش واریز: @haana_namjo
❌لطفاااا قبل از واریز مبلغ دقت فرمایید❌
(اسم رمان مد نظرتون رو حتما بگید❤️)

20 last posts shown.