° ایوای جاوید °
#پارت343
پیمان با قیافهای شبیه به " پوکر " به جاوید زل زده بود.
چند دقیقه یکبار نگاهش را دور تا دور خانهاش میچرخاند و باز به جاوید نگاه میکرد.
انقدر این کار را تکرار کرد که دست آخر امیرعلی با خنده کوسن کاناپه را به سرش کوبید و گفت:
- مرض! چته هی نگاش میکنی اونم حواله میکنه به چپش؟
پیمان معترض گفت:
- هی پیمان بیاد کارش دارم پیمان بیاد میخوام باهاش برم... این بود؟ ما رو ورداره بیاره اینجا بشینیم نگاه همدیگه کنیم؟
جاوید بی خیال، همانطور که با لباس راحتی روی چستر تک نفره نشسته بود و با لپ تاپش کار میکرد، نیم نگاهی به پیمان انداخت.
- بشین سر جات بچه انقدر نق نزن. توی تولد دخترونه میخواستی دامن کنی پات بری وسط قر بدی؟ ختنه سورون تو نبود که تولد خواهرت بود!
امیرعلی که میدانست جاوید چقدر روی ایوا حساس است و دلیل اصلیاش برای بیرون کشیدن پیمان از خانه چیست به خنده افتاد.
پیمان بهت زده اعتراض کرد:
- دست به متلکت هم خوب شده ها دایی!
جاوید بی تفاوت از گوشه چشم نیم نگاه دیگری خرجش کرد و دوباره به کارش ادامه داد.
امیرعلی دلش برای قیافهی آویزان پیمان سوخت.
ضربهای به شانهاش زد و با خنده گفت:
- عب نداره... تو فکر نرو بچه واسه تو هم کلاه بوقی میخریم.
پیمان با حرص از کنار امیرعلی بلند شد و همانطور که زیرلب فحش کشش میکرد، روی مبل دیگری نشست.
سرش را درون گوشیاش فرو کرد.
ترجیح میداد اینستا را زیر و رو کند تا داییاش بی توجهی خرجش کند و پسر خالهی مادرش مسخرهاش کند!
استوری پادینا را باز کرد و در همان حال نق زد:
- ساعت دوازده نصف شبه خانم تازه استوری گذاشته!
دست جاوید از حرکت ایستاد و گوشهایش تیز شد.
سعی کرد بی تفاوت بپرسد:
- کی استوری گذاشته؟
- پادینا خانم! نمیدونم کی قراره اون دوستا عتیقهش برن خونه. آوارهمون کردن نصف شبی!
امیرعلی با هیجان خودش را از دستهی مبل پیمان آویزان کرد.
- منم ببینم.... چی گذاشته؟
باز کردن استوری همان و گرد شدن چشم امیرعلی و پیمان همان!
پیمان با دهان باز استوری ها را یکی از پس از دیگری رد میکرد.
با لکنت از امیرعلی پرسید:
- این خونهی ماست؟
امیرعلی مات و مبهوت به استوری ها نگاه میکرد.
پیمان ادامه داد:
- پس چرا شبیه دیسکو شده... پشمام اینا مستن؟
چشم جاوید اینبار گرد شد و دیگر نتوانست خونسردیاش را حفظ کند.
یک ضرب از جا بلند شد و نامحسوس خودش را از پشت سر به پیمان نزدیک کرد.
در استوری های پادینا فقط دنبال یک نفر میگشت.
پیمان کارش را راحت کرد.
شگفت زده دستش را گوشهی صفحه گذاشت و اینبار از جاوید پرسید:
- دایی این حیاس؟ چه جیگری شده!
امیرعلی زبانش را گاز گرفت و با حالتی بین ترس و خنده به جاوید نگاه کرد.
آخر شب خیلییی جالبههه:))))
ایوای مست و جاویدی که می نخورده مسته ایواس....😂😂😂
پارتهای بعدی رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/2166005181/5876
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون جا نمونید🔥🔥🔥
#پارت343
پیمان با قیافهای شبیه به " پوکر " به جاوید زل زده بود.
چند دقیقه یکبار نگاهش را دور تا دور خانهاش میچرخاند و باز به جاوید نگاه میکرد.
انقدر این کار را تکرار کرد که دست آخر امیرعلی با خنده کوسن کاناپه را به سرش کوبید و گفت:
- مرض! چته هی نگاش میکنی اونم حواله میکنه به چپش؟
پیمان معترض گفت:
- هی پیمان بیاد کارش دارم پیمان بیاد میخوام باهاش برم... این بود؟ ما رو ورداره بیاره اینجا بشینیم نگاه همدیگه کنیم؟
جاوید بی خیال، همانطور که با لباس راحتی روی چستر تک نفره نشسته بود و با لپ تاپش کار میکرد، نیم نگاهی به پیمان انداخت.
- بشین سر جات بچه انقدر نق نزن. توی تولد دخترونه میخواستی دامن کنی پات بری وسط قر بدی؟ ختنه سورون تو نبود که تولد خواهرت بود!
امیرعلی که میدانست جاوید چقدر روی ایوا حساس است و دلیل اصلیاش برای بیرون کشیدن پیمان از خانه چیست به خنده افتاد.
پیمان بهت زده اعتراض کرد:
- دست به متلکت هم خوب شده ها دایی!
جاوید بی تفاوت از گوشه چشم نیم نگاه دیگری خرجش کرد و دوباره به کارش ادامه داد.
امیرعلی دلش برای قیافهی آویزان پیمان سوخت.
ضربهای به شانهاش زد و با خنده گفت:
- عب نداره... تو فکر نرو بچه واسه تو هم کلاه بوقی میخریم.
پیمان با حرص از کنار امیرعلی بلند شد و همانطور که زیرلب فحش کشش میکرد، روی مبل دیگری نشست.
سرش را درون گوشیاش فرو کرد.
ترجیح میداد اینستا را زیر و رو کند تا داییاش بی توجهی خرجش کند و پسر خالهی مادرش مسخرهاش کند!
استوری پادینا را باز کرد و در همان حال نق زد:
- ساعت دوازده نصف شبه خانم تازه استوری گذاشته!
دست جاوید از حرکت ایستاد و گوشهایش تیز شد.
سعی کرد بی تفاوت بپرسد:
- کی استوری گذاشته؟
- پادینا خانم! نمیدونم کی قراره اون دوستا عتیقهش برن خونه. آوارهمون کردن نصف شبی!
امیرعلی با هیجان خودش را از دستهی مبل پیمان آویزان کرد.
- منم ببینم.... چی گذاشته؟
باز کردن استوری همان و گرد شدن چشم امیرعلی و پیمان همان!
پیمان با دهان باز استوری ها را یکی از پس از دیگری رد میکرد.
با لکنت از امیرعلی پرسید:
- این خونهی ماست؟
امیرعلی مات و مبهوت به استوری ها نگاه میکرد.
پیمان ادامه داد:
- پس چرا شبیه دیسکو شده... پشمام اینا مستن؟
چشم جاوید اینبار گرد شد و دیگر نتوانست خونسردیاش را حفظ کند.
یک ضرب از جا بلند شد و نامحسوس خودش را از پشت سر به پیمان نزدیک کرد.
در استوری های پادینا فقط دنبال یک نفر میگشت.
پیمان کارش را راحت کرد.
شگفت زده دستش را گوشهی صفحه گذاشت و اینبار از جاوید پرسید:
- دایی این حیاس؟ چه جیگری شده!
امیرعلی زبانش را گاز گرفت و با حالتی بین ترس و خنده به جاوید نگاه کرد.
آخر شب خیلییی جالبههه:))))
ایوای مست و جاویدی که می نخورده مسته ایواس....😂😂😂
پارتهای بعدی رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/2166005181/5876
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون جا نمونید🔥🔥🔥