° ایوای جاوید °
#پارت339
لبخند روی صورت ایوا مثل شکوفهای باز شد.
ذوق زده بازوی جاوید را گرفت و همانطور که از در خارج میشدند تایید کرد:
- چشم... قول میدم حواسم باشه.
وقتی وارد راهرو شدند، صدای تق تق کفش ایوا درون راهرو انعکاس پیدا کرد و اینبار چشم جاوید معطوف کفش زیبا و کار شدهی پاشنه بلندش شد.
چشمش را چند لحظه با حرص روی هم فشرد.
سعی کرد بیش از این ادامه ندهد و همان خونسردی معروفِ از دست رفتهاش را به دست بیاورد.
به محض اینکه پایشان را درون پارکینگ گذاشتند، ایوا خواست با عجله از شیپ پارکینگ پایین برود که پایش پیچ خورد.
قبل از اینکه زمین بخورد، جاوید با عجله دستش را دور کمر باریک دخترک حلقه کرد.
خونش داشت به جوش میآمد.
فشار ریزی به کمرش وارد کرد و با صدایی که جان میکند پایین نگهش دارد، غرید:
- کفش از این بدتر نبود بپوشی؟ اصلا چرا... چرا خودتو این ریختی کردی تو؟ مگه اون لباس و کفشای خودت چه مشکلی داشتن رفتی اینا رو پوشیدی؟
جفت ابروی ایوا بالا پرید.
جز یکی دو بار معدود، دفعاتی که جاوید به لباسش گیر داده بود، سابقه نداشت جاوید توجه خاصی به پوشش ایوا نشان دهد.
طفلک نمیدانست درد جاوید چیست!
اینکه ایوا، هرروز زنانهتر و جذابتر از قبل، جلویش به بلوغ و تکامل میرسید.
اینکه دیگر هر چه در او جستجو میکرد نمیتوانست آن دختر بچهی دبیرستانی ظریف و ساده را پیدا کند، باعث میشد عصبانیتش از افکار پر و بال گرفتهی خودش را سر ایوا خالی کند.
فکر مسئولیتی که داشت زیاد میشد.
حتی فکر به اینکه ایوا با این ظاهری که هرروز داشت جذابتر از روز قبل میشد، قرار بود نگاه مردان را سمت خودش بکشاند، دیوانهاش میکرد.
فکر به اینکه اگر روزی برای ایوا خواستگاری پا پیش بگذارد، جاوید را به جنون میرساند!
ایوا خودش را آرام از آغوش جاوید بیرون کشید و معصومانه پرسید:
- زشته کفشم؟ لباسام زشته؟ یعنی... خیلی زشت شدم؟
جاوید بهت زده چند لحظه به صورت ایوا نگاه کرد.
دخترک چرا منظورش را برعکس برداشت میکرد.
دست خودش نبود وقتی زیرلب زمزمه کرد:
- نه... منتهی زیادی خوبه! اینجوری....
وای این بچه کلا از دست رفتههه😂😂😂
صنماااا رخ بنماااا به این پسر دل از کف دادهمووون😍
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18839
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون هم جا نمونید🔥🔥🔥
#پارت339
لبخند روی صورت ایوا مثل شکوفهای باز شد.
ذوق زده بازوی جاوید را گرفت و همانطور که از در خارج میشدند تایید کرد:
- چشم... قول میدم حواسم باشه.
وقتی وارد راهرو شدند، صدای تق تق کفش ایوا درون راهرو انعکاس پیدا کرد و اینبار چشم جاوید معطوف کفش زیبا و کار شدهی پاشنه بلندش شد.
چشمش را چند لحظه با حرص روی هم فشرد.
سعی کرد بیش از این ادامه ندهد و همان خونسردی معروفِ از دست رفتهاش را به دست بیاورد.
به محض اینکه پایشان را درون پارکینگ گذاشتند، ایوا خواست با عجله از شیپ پارکینگ پایین برود که پایش پیچ خورد.
قبل از اینکه زمین بخورد، جاوید با عجله دستش را دور کمر باریک دخترک حلقه کرد.
خونش داشت به جوش میآمد.
فشار ریزی به کمرش وارد کرد و با صدایی که جان میکند پایین نگهش دارد، غرید:
- کفش از این بدتر نبود بپوشی؟ اصلا چرا... چرا خودتو این ریختی کردی تو؟ مگه اون لباس و کفشای خودت چه مشکلی داشتن رفتی اینا رو پوشیدی؟
جفت ابروی ایوا بالا پرید.
جز یکی دو بار معدود، دفعاتی که جاوید به لباسش گیر داده بود، سابقه نداشت جاوید توجه خاصی به پوشش ایوا نشان دهد.
طفلک نمیدانست درد جاوید چیست!
اینکه ایوا، هرروز زنانهتر و جذابتر از قبل، جلویش به بلوغ و تکامل میرسید.
اینکه دیگر هر چه در او جستجو میکرد نمیتوانست آن دختر بچهی دبیرستانی ظریف و ساده را پیدا کند، باعث میشد عصبانیتش از افکار پر و بال گرفتهی خودش را سر ایوا خالی کند.
فکر مسئولیتی که داشت زیاد میشد.
حتی فکر به اینکه ایوا با این ظاهری که هرروز داشت جذابتر از روز قبل میشد، قرار بود نگاه مردان را سمت خودش بکشاند، دیوانهاش میکرد.
فکر به اینکه اگر روزی برای ایوا خواستگاری پا پیش بگذارد، جاوید را به جنون میرساند!
ایوا خودش را آرام از آغوش جاوید بیرون کشید و معصومانه پرسید:
- زشته کفشم؟ لباسام زشته؟ یعنی... خیلی زشت شدم؟
جاوید بهت زده چند لحظه به صورت ایوا نگاه کرد.
دخترک چرا منظورش را برعکس برداشت میکرد.
دست خودش نبود وقتی زیرلب زمزمه کرد:
- نه... منتهی زیادی خوبه! اینجوری....
وای این بچه کلا از دست رفتههه😂😂😂
صنماااا رخ بنماااا به این پسر دل از کف دادهمووون😍
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18839
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون هم جا نمونید🔥🔥🔥