° ایوای جاوید °
#پارت334
گوشی را که قطع کرد، هاج و واج به مقابلش خیره شد.
این مرض جدیدش را باید کجای دلش میگذاشت دیگر؟
ایوا برایش عزیز بود.
برایش مهم بود.
نسبت به او احساس مسئولیت داشت و نگرانش میشد.
ولی هرچه فکر کرد به هیج نتیجهای نرسید از اینکه، کی و کجا ایوا در نظرش از دختر بچهای بی پناه، به زنی بدل شده که میتواند هورمونهایش را بالا و پایین کند و به او کشش جنسی پیدا کند!
شاید از همان مهمانی کذایی در عمارت رازقیها...
شاید از همان وقتی که بعد جدیدی از ایوا را دید.
صورت آرایش شده و موهای آراسته و لباس های زنانه که جذابیتش را به رخ میکشد!
و آتشِ انبار باروتش هم همان نسبت کذاییترِ بینشان بود که هرچقدر هم که نمیخواست فکر کند، باز صدایی درون گوشش یادآوری میکرد او و ایوا زن و شوهر هستند!
ایوا زن عقدی او بود....
و جاوید باید با تمام توان خودش را از ایوا دور میکرد تا دخترک آسیب نبیند.
در حمام باز شد.
آرزو درحالی که کمربند ربدوشامبرش را گره میزد، با چهرهای خسته و متعجب به جاوید نگاه کرد.
لبهی وان نشست.
دستش را به قصد نوازش روی موهای جاوید گذاشت.
لرزی به تن جاوید نشست.
هیچوقت، از هیچ کارش احساس گناه نمیکرد.
اما امشب، حتی دیگر نمیخواست یک لحظه تنش به تن آرزو برخورد کند.
مچ دستش را در هوا گرفت و با مکث دستش را از خودش دور کرد.
اخمهایش به طرز وحشتناکی درهم تنیده بود.
آرزو متفکر نگاهش میکرد.
- خودت نیستی جاوید. عوض شدی. هیچوقت مست نمیکردی موقع معاشقه.... هیچوقت... انقدر حواست پرت نبود.... کجایی که اینجا نیستی؟
کجا بود؟
کنار دختری که تا نیمه شب در آن خانهی بی در و پیکر، تنهایی از نبود او اشک ریخته بود!
کجا بود؟
در فکر بی لیاقتی خودش!
آقا جاوید سریدیییی؟😞😂
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18033
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون هم جا نمونید🔥🔥🔥
#پارت334
گوشی را که قطع کرد، هاج و واج به مقابلش خیره شد.
این مرض جدیدش را باید کجای دلش میگذاشت دیگر؟
ایوا برایش عزیز بود.
برایش مهم بود.
نسبت به او احساس مسئولیت داشت و نگرانش میشد.
ولی هرچه فکر کرد به هیج نتیجهای نرسید از اینکه، کی و کجا ایوا در نظرش از دختر بچهای بی پناه، به زنی بدل شده که میتواند هورمونهایش را بالا و پایین کند و به او کشش جنسی پیدا کند!
شاید از همان مهمانی کذایی در عمارت رازقیها...
شاید از همان وقتی که بعد جدیدی از ایوا را دید.
صورت آرایش شده و موهای آراسته و لباس های زنانه که جذابیتش را به رخ میکشد!
و آتشِ انبار باروتش هم همان نسبت کذاییترِ بینشان بود که هرچقدر هم که نمیخواست فکر کند، باز صدایی درون گوشش یادآوری میکرد او و ایوا زن و شوهر هستند!
ایوا زن عقدی او بود....
و جاوید باید با تمام توان خودش را از ایوا دور میکرد تا دخترک آسیب نبیند.
در حمام باز شد.
آرزو درحالی که کمربند ربدوشامبرش را گره میزد، با چهرهای خسته و متعجب به جاوید نگاه کرد.
لبهی وان نشست.
دستش را به قصد نوازش روی موهای جاوید گذاشت.
لرزی به تن جاوید نشست.
هیچوقت، از هیچ کارش احساس گناه نمیکرد.
اما امشب، حتی دیگر نمیخواست یک لحظه تنش به تن آرزو برخورد کند.
مچ دستش را در هوا گرفت و با مکث دستش را از خودش دور کرد.
اخمهایش به طرز وحشتناکی درهم تنیده بود.
آرزو متفکر نگاهش میکرد.
- خودت نیستی جاوید. عوض شدی. هیچوقت مست نمیکردی موقع معاشقه.... هیچوقت... انقدر حواست پرت نبود.... کجایی که اینجا نیستی؟
کجا بود؟
کنار دختری که تا نیمه شب در آن خانهی بی در و پیکر، تنهایی از نبود او اشک ریخته بود!
کجا بود؟
در فکر بی لیاقتی خودش!
آقا جاوید سریدیییی؟😞😂
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18033
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون هم جا نمونید🔥🔥🔥