° ایوای جاوید °
#پارت332
حرفهای او، چرا باید از دهان ایوا در میآمد؟
چرا هر چه تلاش میکردند درمان هم باشند، دست آخر دوباره درد میشدند بر دردهای یکدیگر.
و این مرضی که به جان جاوید افتاده بود دیگر چه بود....
- بس کردم و ساکت شدم هربار که الان از خونه فراری شدید... معلوم نیست شب رو کجا صبح میکنید فقط به خاطر اینکه ریخت منو نبینید.
اسید بود که از معدهاش میجوشید و تا دهانش بالا میآمد.
نفسش از درد منقطع شده بود.
- اشتب...اه میکنی!
ایوا مانند خوابزده هایی که هذیان میگویند، واگویه کرد:
- ببخشید... من... من چیکار کنم که شما انقدر اذیت...
حرفش را برید.
صدایش کمی بالا رفت:
- ایوا! بس کن! بسه.... یه کاری نکن بیشتر از این حالم از خودم بهم بخوره.
اثرات الکل درون خونش بود که صادقانه حرف میزد.
وگرنه در حالت عادی، زمین و آسمان هم که جا به جا میشد، جاوید این حرف ها را نمیزد!
گریه ایوا اوج گرفت.
- شما خیلی برای من مهم هستید. شما قابل اعتمادترین آدم زندگی من هستید که بدون چشم داشت و قصد سوء؛ همیشه و همه جا بهم کمک کرده! و من هربار جواب محبتهاتون رو به بدترین نحو ممکن میدم.
دنیا برای کسی آخر شدن.
شاید به ظاهر اصطلاحی بود برای توصیف شدت سختیای که بر یک نفر وارد میشود، اما، دنیا واقعا در آن لحظه با این حرف ایوا، برای جاوید آخر شد.
جاوید، حتی در اوج بی بند و باری هم همیشه یک چهار چوب مشخص برای خودش تعیین میکرد.
مثلا اگر با کسی در رابطه هستی، فقط به آن یک نفر فکر کن.
مثلا خیانت حتما نباید فیزیکی باشد و حتی با فکر کردن هم میشود خیانت کرد.
مثلا اگر کسی یا چیزی ممنوعه است، همیشه ممنوعه میماند و حالا....
در یک شب، به هبوط آدم رسیده بود!
سیب ممنوعه را گاز نزده، نیمی از اعتقاداتش فرو ریخته بود.
خدا لعنت کند آن هورمونهای زبان نفهمی که با یک بالا و پایین شدن کار دستش داده بود.
بیشتر از همه چیز، از خودش متعجب بود.
جاوید در همه حال خیلی ظرفیت و ارادهی قویای داشت.
و اینکه چرا جلوی ایوا انقدر سست عنصر شده بود در حدی که حتی از ظرفیت بالای الکلش هم بگذرد، برای خودش هم جای سوال داشت!
و حالا که ایوا او را قابل اعتماد خوانده بود، دلش میخواست دستش را درون جمجمهاش فرو ببرد و آن بخش از مغزش را که دیشب حین رابطه ایوا را تصور میکرد، با تمام وجود له کند.
به سختی و با نرمیای که از عذاب وجدان به آن روی آورده بود گفت:
- ایوا... ایوا جان... عزیزِ من... تو هیچ کاری نکردی خواهش میکنم انقدر به این مزخرفات فکر نکن. من... من امشب...
تجربه ثابت کرده هروقت جاوید عصبی میشه یا عذاب وجدان میگیره باید منتظر یه کولاک بعدش باشیم🙂↕️🙂↕️🙂↕️
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18033
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون هم جا نمونید🔥🔥🔥
#پارت332
حرفهای او، چرا باید از دهان ایوا در میآمد؟
چرا هر چه تلاش میکردند درمان هم باشند، دست آخر دوباره درد میشدند بر دردهای یکدیگر.
و این مرضی که به جان جاوید افتاده بود دیگر چه بود....
- بس کردم و ساکت شدم هربار که الان از خونه فراری شدید... معلوم نیست شب رو کجا صبح میکنید فقط به خاطر اینکه ریخت منو نبینید.
اسید بود که از معدهاش میجوشید و تا دهانش بالا میآمد.
نفسش از درد منقطع شده بود.
- اشتب...اه میکنی!
ایوا مانند خوابزده هایی که هذیان میگویند، واگویه کرد:
- ببخشید... من... من چیکار کنم که شما انقدر اذیت...
حرفش را برید.
صدایش کمی بالا رفت:
- ایوا! بس کن! بسه.... یه کاری نکن بیشتر از این حالم از خودم بهم بخوره.
اثرات الکل درون خونش بود که صادقانه حرف میزد.
وگرنه در حالت عادی، زمین و آسمان هم که جا به جا میشد، جاوید این حرف ها را نمیزد!
گریه ایوا اوج گرفت.
- شما خیلی برای من مهم هستید. شما قابل اعتمادترین آدم زندگی من هستید که بدون چشم داشت و قصد سوء؛ همیشه و همه جا بهم کمک کرده! و من هربار جواب محبتهاتون رو به بدترین نحو ممکن میدم.
دنیا برای کسی آخر شدن.
شاید به ظاهر اصطلاحی بود برای توصیف شدت سختیای که بر یک نفر وارد میشود، اما، دنیا واقعا در آن لحظه با این حرف ایوا، برای جاوید آخر شد.
جاوید، حتی در اوج بی بند و باری هم همیشه یک چهار چوب مشخص برای خودش تعیین میکرد.
مثلا اگر با کسی در رابطه هستی، فقط به آن یک نفر فکر کن.
مثلا خیانت حتما نباید فیزیکی باشد و حتی با فکر کردن هم میشود خیانت کرد.
مثلا اگر کسی یا چیزی ممنوعه است، همیشه ممنوعه میماند و حالا....
در یک شب، به هبوط آدم رسیده بود!
سیب ممنوعه را گاز نزده، نیمی از اعتقاداتش فرو ریخته بود.
خدا لعنت کند آن هورمونهای زبان نفهمی که با یک بالا و پایین شدن کار دستش داده بود.
بیشتر از همه چیز، از خودش متعجب بود.
جاوید در همه حال خیلی ظرفیت و ارادهی قویای داشت.
و اینکه چرا جلوی ایوا انقدر سست عنصر شده بود در حدی که حتی از ظرفیت بالای الکلش هم بگذرد، برای خودش هم جای سوال داشت!
و حالا که ایوا او را قابل اعتماد خوانده بود، دلش میخواست دستش را درون جمجمهاش فرو ببرد و آن بخش از مغزش را که دیشب حین رابطه ایوا را تصور میکرد، با تمام وجود له کند.
به سختی و با نرمیای که از عذاب وجدان به آن روی آورده بود گفت:
- ایوا... ایوا جان... عزیزِ من... تو هیچ کاری نکردی خواهش میکنم انقدر به این مزخرفات فکر نکن. من... من امشب...
تجربه ثابت کرده هروقت جاوید عصبی میشه یا عذاب وجدان میگیره باید منتظر یه کولاک بعدش باشیم🙂↕️🙂↕️🙂↕️
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18033
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون هم جا نمونید🔥🔥🔥