° ایوای جاوید °
#پارت330
دستش به خاطر الکل میلرزید و نمیتوانست درست دکمه های لباسش را باز کند.
تنها لباس را از سرش بیرون کشید.
کمربندش را باز کرد و تقریبا لباس آرزو را در تنش پاره کرد.
حتی در عالم مستی هم ذهنش با هوشیاری بی مورد داشت آزارش میداد.
هر جایی از تنش را که آرزو میبوسید، آتش میگرفت.
احساس میکرد دستان خودش هم از یک تکه یخ سردتر است.
داشت از رابطهای که باید باعث آرامشش میشد، زجر میکشید و خودش هم دلیلش را نمیدانست.
در همان حال فقط میخواست رابطه را تا انتها برساند.
احساس میکرد اگر هرچه سریع تر خودش را خالی کند، از تمام این احساسات ضد و نقیض رها میشود...
نیمههای شب، با سردردی طاقت فرسا از خواب پرید.
اول متوجه موقعیتش نشد.
گنگ به اطرافش نگاه کرد.
وقتی چشمش به آرزو افتاد که کنارش برهنه به خواب رفته تمام اتفاقات شب گذشته با جزئیات از جلوی چشمش گذشت.
با یادآوری اینکه دیشب حین رابطه چندبار به جای آرزو، ایوا را تصور کرده، چیزی در معدهاش جوشید و محتویات معدهاش بالا آمد.
خودش را درون سرویس بهداشتی اتاق انداخت و با شدت عق زد و بالا آورد.
چه بر سرش آمده بود.
الکل و سیگار و رابطهی جنسی هم از پس آرام کردنش برنمیآمدند!
هیچ وقت تا این حد از خودش متنفر نشده بود.
اما حالا... احساس رذل بودن داشت.
هربار که تصویری از شب گذشته در ذهنش مرور میشد، با شدت بیشتری بالا میآورد.
میدانست رابطهی او و ایوا تنها در حد همان کاغذ است اما احساس مزخرفی داشت.
چیزی مثل خیانت!
هم خیانت به ایوا و آن رابطهای که تنها روی کاغذ بود.
هم خیانت به آرزو به خاطر اینکه با فکر کس دیگری با او رابطه داشته.
تنها با شورت مشکی رنگش، کف حمام نشست و سرش را درمانده به توالت فرنگی تکیه داد.
به محض اینکه میخواست از حمام خارج شود، حالت تهوع امانش را میبرید.
با بدبختی گوشی و پاکت سیگارش را از سالن برداشت و دوباره وارد حمام شد.
درون وان نشست و نخ به نخ سیگار دود کرد.
سردرد و حالت تهوع امانش را بریده بود.
ظرفیت الکلش به هیچ وجه پایین نبود اما اینکه دیشب چطور نوشیده بود را درست به خاطر نمیآورد.
بیست و سه تماس از دست رفتهی ایوا از شماره ثابت خانه روی صفحهی گوشیاش دهان کجی میکرد.
حالا که غریضهی مردانهاش آرام گرفته بود، عقلش داشت کار میکرد.
این اولین شبی بود که ایوا را در خانه تنها گذاشته بود.
سرش را به لبهی وان تکیه داد و با عذاب وجدان شمارهی ایوا را گرفت.
به محض اینکه بوق اول خورد، صدای ایوا با گریه درون گوشش پیچید:
- الو جاوید خان؟
صدایش خش برداشته بود.
با مکث گفت:
- خودمم...
وقتی هم خودشو زجر میده هم ایوا رو خیلی طبیعیه بعد از یه مدت مقاومتش پودر بشه و اونجوری که توی وی ای پی ما رسیدیم بهش بیفته به جون ایوا😂😂😂😂
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18033
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون هم جا نمونید🔥🔥🔥
#پارت330
دستش به خاطر الکل میلرزید و نمیتوانست درست دکمه های لباسش را باز کند.
تنها لباس را از سرش بیرون کشید.
کمربندش را باز کرد و تقریبا لباس آرزو را در تنش پاره کرد.
حتی در عالم مستی هم ذهنش با هوشیاری بی مورد داشت آزارش میداد.
هر جایی از تنش را که آرزو میبوسید، آتش میگرفت.
احساس میکرد دستان خودش هم از یک تکه یخ سردتر است.
داشت از رابطهای که باید باعث آرامشش میشد، زجر میکشید و خودش هم دلیلش را نمیدانست.
در همان حال فقط میخواست رابطه را تا انتها برساند.
احساس میکرد اگر هرچه سریع تر خودش را خالی کند، از تمام این احساسات ضد و نقیض رها میشود...
نیمههای شب، با سردردی طاقت فرسا از خواب پرید.
اول متوجه موقعیتش نشد.
گنگ به اطرافش نگاه کرد.
وقتی چشمش به آرزو افتاد که کنارش برهنه به خواب رفته تمام اتفاقات شب گذشته با جزئیات از جلوی چشمش گذشت.
با یادآوری اینکه دیشب حین رابطه چندبار به جای آرزو، ایوا را تصور کرده، چیزی در معدهاش جوشید و محتویات معدهاش بالا آمد.
خودش را درون سرویس بهداشتی اتاق انداخت و با شدت عق زد و بالا آورد.
چه بر سرش آمده بود.
الکل و سیگار و رابطهی جنسی هم از پس آرام کردنش برنمیآمدند!
هیچ وقت تا این حد از خودش متنفر نشده بود.
اما حالا... احساس رذل بودن داشت.
هربار که تصویری از شب گذشته در ذهنش مرور میشد، با شدت بیشتری بالا میآورد.
میدانست رابطهی او و ایوا تنها در حد همان کاغذ است اما احساس مزخرفی داشت.
چیزی مثل خیانت!
هم خیانت به ایوا و آن رابطهای که تنها روی کاغذ بود.
هم خیانت به آرزو به خاطر اینکه با فکر کس دیگری با او رابطه داشته.
تنها با شورت مشکی رنگش، کف حمام نشست و سرش را درمانده به توالت فرنگی تکیه داد.
به محض اینکه میخواست از حمام خارج شود، حالت تهوع امانش را میبرید.
با بدبختی گوشی و پاکت سیگارش را از سالن برداشت و دوباره وارد حمام شد.
درون وان نشست و نخ به نخ سیگار دود کرد.
سردرد و حالت تهوع امانش را بریده بود.
ظرفیت الکلش به هیچ وجه پایین نبود اما اینکه دیشب چطور نوشیده بود را درست به خاطر نمیآورد.
بیست و سه تماس از دست رفتهی ایوا از شماره ثابت خانه روی صفحهی گوشیاش دهان کجی میکرد.
حالا که غریضهی مردانهاش آرام گرفته بود، عقلش داشت کار میکرد.
این اولین شبی بود که ایوا را در خانه تنها گذاشته بود.
سرش را به لبهی وان تکیه داد و با عذاب وجدان شمارهی ایوا را گرفت.
به محض اینکه بوق اول خورد، صدای ایوا با گریه درون گوشش پیچید:
- الو جاوید خان؟
صدایش خش برداشته بود.
با مکث گفت:
- خودمم...
وقتی هم خودشو زجر میده هم ایوا رو خیلی طبیعیه بعد از یه مدت مقاومتش پودر بشه و اونجوری که توی وی ای پی ما رسیدیم بهش بیفته به جون ایوا😂😂😂😂
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18033
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون هم جا نمونید🔥🔥🔥