ماتیک💄 استاد دانشجویی


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Quotes


بنر ها همه واقعی و پارت اصلی هستن پس کپی نکنید لطفاً
به قلم حنانه فیضی
رمان های نویسنده : ماتیک ، دلارای ، مرگ ماهی

Related channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Quotes
Statistics
Posts filter


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥


✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇🌛5🌜
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat


دانلود فایل کامل رمان‌ها❤️👇🏻
https://t.me/+IjnKJrioA0I5Y2U0


- نباید اسم شوهرتو سیو کنی «گیگیلی».گیگیلی مگه همون عن دماغ نبود؟

- گوگولی سیوی احمق!

پوکر نگاهم کرد و به بالا تا پایین هیکلش اشاره زد:

- منی که دویست تا کارگر زیر دستم کار میکنن با قد صد و نود و وزن هشتاد کیلو. بابای دو تا توله سگ چطور میتونم گوگولی باشم؟ نامووووسا ساقیتو ساییدم زن!

- فکر کردی برام مهمه؟

با خوشحالی لپش رو کشیدم:

- تو بن لادن هم که باشی؛ نه اصلا تو خود هیتلر هم که باشی باز واسه من گوگولی هسی. گوگووولی.

صدای خنده بلند مردی سر جفتمون رو سمت در چرخوند.
امیرعلی با شونه هایی که از شدت خنده میلرزید گفت:

- جناب گوگولی توتونچی... چیز ببخشید. جناب رئیس جلسه داریم.

جاوید با حرص سمتم چرخید و بامزه داد کشید:

- همینم مونده بود این نره خر گوگولی صدام کنه. دِ اگه چیزخل بازیش وسط جمع گل کنه که شرف مرف منو میکنه تو... لا اله الا الله!

تصنعی اخم کردم:

- امیرعلی نذار بگم زنت چی سیوت کرده هااا. آبرو داری کردم به جاجا چیزی نگفتم.

- جان؟ جاجا؟ جاجا؟ این چه سمی بود؟ جاجا رو با من بودی الان؟ جاوید با اون عظمت رو کردی جاجا؟

امیرعلی نمیدونست بخنده یا گریه کنه از دست ما:

- جناب رئیس جلسه شروع شده ها.

- منم میام!

جاوید سریع سمتم چرخید:

- وا جلافتا... همینم مونده بیای جلو سهامدارا یا جاجا صدام کنی یا با نهایت احترام، عزیزم هوی!

- قول... قول... قول میدم حرف نزنم.

با بدبختی راضی شد وارد سالن کنفرانس که شدیم بلند گفتم:

- مامور مخصوص حاکم بزرگ گوگولی وارد میشود. احترام بگذارید!

گفتم و در رفتم. جاوید زانوهاش شل شد. با رنگ پریده نالید:

- ایوااااا.
https://t.me/+vg7sFKqARgVmZTk0
https://t.me/+vg7sFKqARgVmZTk0
https://t.me/+vg7sFKqARgVmZTk0

واااااای این دو تا عاااالین😂😂😂😂
پسره رئیس بزرگترین شرکت معماری بین المللی هست از شانس گندش مجبور میشه یه سال دختر عموی شونزده ساله‌ش رو تو خونه‌ش نگه داره.....
پسره یه آدم خشک و جدی، دختره رسما خل و دیوونه!😱😱😂😂
جاوید خان توتونچی یک سال آزگار مجبور می‌شه بچه بزرگ کنه!😭😂😂


- تو گوه خوردی عکسِ لختیتو فرستادی واسه دوستت!

لگدی به پهلویش کوبید.
هق هق دخترک بالا گرفت و لب زد:

- من واسه…واسه یه چیز دیگه فرستاده بودم!

صدایِ رخساره هوویش از آن گوشه بلند شد، دست به سینه به تماشایِ کتک خوردنش ایستاده بود.

- آره واسه اینکه هرزگی‌کنی فرستادی!

حرفش آشور را جری کرد که محکم بیخِ گوشِ دخترک خاباند!
صدای فریادش بالا گرفت:

- میخواستی منو بی غیرت کنی؟

از درد به خودش پیچید.
چشمش به نگار افتاد.
دوستی که برایش کم از دشمن نداشت!
قطره‌ی اشک روی لبش لغزید:

- حلالت نمیکنم!

مشتِ آشور محکم تویِ دهانش کوبیده شد.
احساس کرد دندان‌هایش تویِ دهانش خورد شده:

- خفه شو هرزه، صداتو نشنوم!

- ادبش کن عشقم، تاوانِ هرزگی و خیانت همینه!

لگدِ مرد اینبار به شکمش کوبیده شد.
گرمی خون را لایِ پاهایش احساس کرد اما نای حرف زدن نداشت.
رویِ زمین افتاده بود و به خودش می‌پیچید.
از لای چشم‌های‌نیمه بازش تصویرِ آشور را دید.

- سه روز بی آب و غذا میمونی تا وکیلم بیاد سه طلاقت کنم هرزه!

از اتاق خارج شد و درب را قفل کرد.
دخترکِ تن بیجانش را سمت تخت کشید.
تیغی که از قبل زیر بالشش گذاشنه بود را برداشت.
سردی تیغ دستش زا لرزاند.

- اینجا دیگه جایِ من و تو نیست مامانی!

تیغ را محکم روی دستش کشید و …

ــــــــــــ

«آشور»

رخساره نشسته بود و نگار گریه میکرد.

- خوب کردی عشقم، باید ادب می‌شد!

میان موهایش دست کشید.
حتی دیگر صدایِ گریه هایِ دخترک هم نمی‌آمد.

نگار با بعض خودش را سمت رخساره کشید و پچ زد:

- خیلی اب و تاب دادی بهش!

رخساره پشت چشم نازک کرد:

- حقشه، طلاقش بده من راحت شم!

عذاب وجدان داشت خفه‌اش میکرد.
گریه‌اش اوج گرفت و رو به آشور گفت:

- زنت حاملست آشور…
عکس داده بود فقط شکمشو ببینم، میخواست برامدگی شکمشو نشون بده!

هوش از سر آشور پرید.
بهت زده نگاهشان کرد.
رخساره از ترس رنگش پریده بود و نگار گریه میکرد.

- تورو خدا برو کمکش کن، بچه…

میان حرفش پرید و عربده زد:

- بدبختم کردید حرومزاده ها!
به ولای علی زن و بچم طوریشون بشه من میدونم و شما!

ترسیده در را باز کرد.
چشمش به جسم بیجان دخترک افتاد.
کفِ اتاق افتاده بود، دور و برش را خون گرفته بود.
پایین پایش زانو زد:

- نازان!

خون روی مچ دستِ دخترک جاری شده بود.
نبضش نمی‌زد…
نفس نمی‌کشید…


ادامه👇🏻

https://t.me/+uSy9govKDIFiNTM0
https://t.me/+uSy9govKDIFiNTM0
https://t.me/+uSy9govKDIFiNTM0


تو گوه خوردی دست رو بچه من بلند کردی!


غرش نامدار خانه را برداشته بود که یاس حیرت زده دست روی لب هایش گذاشت


- نامدار! چرا داد میزنی مهمون داریم... یسنا مامانی چیشده؟


دخترک با فین فین کم جانی عروسکش را در بغلش فشرد که عاطفه دخالت کرد


- چی میخواستی بشه؟ بچه برادرمو یتیم گیر آوردی!
بفرما داداش گفته بودم از این زنیکه برات زن در نمیاد...
واسه خاطر قر و فر خودش بچه رو کتک زده!


یاس مات شده زمردی هایش درشت شده بود.


- من؟ من زدمت مامانی؟


نگاه نامدار هم سمت دخترکش چرخیده بود که یسنا با ترس خودش را به نامدار فشرده و لب زد:


- زدی... دیگه دوست ندارم یاسی.

یاس با غم دست جلو برده بود برای گرفتن دلبرک کوچک که مچش اسیر دست نامدار شد.


- دستت و از بچم بکش!


قلبش با سرو صدا شکستنش را به رخ می کشید اما لبخند هنوز روی لبش بود.
مهمان ها داشتند نگاهشان می کردند


- باشه بریم تو اتاق حرف می زنیم مهمون داریم نامدار جان!


گفته و با گرفتن دست در هوا مانده اش به بازوی نامدار او را همراه خودش سمت اتاق برد.


- دیونه چرا داد می زنی؟ مهمونا...

مردش اما امروز بی رحم تر از همیشه شده بود که غرید:


- مهمونا چی؟ با اجازه کی مهمونی گرفتی تو خونه من!


لحن نامدار آن قدر تند و تیز بود که یاس ناباور لبخند روی لبش خشک شد


-‌ چ...چت شده نامدار؟ آرومتر میشنون...یعنی چی خونه من؟



نامدار با غیظ دکمه های پیراهنش را باز کرده و پیراهن را روی تخت کوبید
یسنا تنها داشته از مریم بود
بزرگ ترین نقطه ضعفش...



- غیر اینه مگه؟
اینجا خونه ی مریمه تو مهمون چهار روز بودی... بچه مو به خودت عادت دادی موندگار شدی! حالام کتکش می زنی نه؟


لبخند روی لب های دخترک ماسید.
فکر می کرد نامدار شوخی می کند اما...
صدایش از ته چاه می آمد و زمردی هایش کمی امید داشتند


- ا...اینا رو جدی میگی نامدار؟
ی...یعنی تو این سه سال منو دوست نداشتی بخاطر یسنا نگهم داشتی؟


نامدار پوزخند حرصی زد
دیوانه شده بود از چشمان گریان یسنا


- دوست داشتن؟
برو بگرد دور سر بچه‌م یاس... یسنا نبود‌ اینجا نبودی!



ردی از شوخی در چهره مردانه اش به چشم نمی خورد.
کاملا جدی بود و قلب یاس بی قرارانه می‌کوبید


- و... ولی... یعنی کل این سه سال دروغ بوده؟
م...ما ما سه سال رو همین تخت خوابیدیم نامدار... من...


با هر کلمه اش جلو رفته که حالا با زمردی های اشکی در یک قدمی نامدار ایستاده بود.
مرد نامردی که امروز زیادی از حد بی رحم شده...


- زنم بودی قرار نبود برم دست کسی دیگه رو بگیرم بیارم تو این خونه که...
به وظیفت رسیدی!


می‌گوید و با عقب کشیدنش نمی بیند شکستن دخترک را...


- بار آخرت باشه...
دیگه بی خبر تو خونه ی من مهمونی نمیگیری!
تو زن این خونه نیستی یاس بفهم!


می گوید با بازشدن در نگاهش سمت دخترکش می رود.
یسنایی که تماماً شبیه یاس بود...


- بابایی بیا بازی...


او می رود و یاس را وسط اتاق جا می‌گذراد.


دست خودش نیست...
یاس دختری بود که جای عشق او را در این خانه گرفته بود
به دخترک گفته بود فکر و خیال بیخودی نکند...


- نامدار مادر؟ دست خانومت درد نکنه... ماشالله ماشالله چه تدارکی دیده...


حرف خاتون تمام نشده عطیه از آن سمت گردن می کشد و پچ می زند


- داداش؟ تو چی خریدی برای یاس؟


متعجب یسنا را رها می کند.


- کادو واسه چی؟


چشمان عطیه درشت میشود


- وا داداش!
تولد یاسه دیگه... یاسی خودش کیک درست کرده میگفت تو کیک بیرون نمیخوری.


چیزی در دلش خالی میشود.
تولد یاس بود!
چرا هیچ چیز از دختری که سه سال زنش بود نمی دانست!



- عروسم؟ چرا لباس عوض کردی مادر؟ سیاه پوشیدی شگون نداره..



نگاهش در پی یاس می چرخد.
همان نیم ساعت پیش که در اتاق رهایش کرده بود دیگر ندیده بودش و حالا...


- ل...لباسم کثیف شد. بفرمایید سر میز... من کیک رو میارم.‌


دخترک شکسته ای که لباس های سیاه بر تنش زار می زد یاس نبود نه آن یاس همیشگی و نامدار نمی دانست که یک روز قرار بود برای دیدن آن چهره ی شکسته هم کل دنیا را بگردد...

https://t.me/+XGdAcllm2qJmZDg0
https://t.me/+XGdAcllm2qJmZDg0
https://t.me/+XGdAcllm2qJmZDg0
https://t.me/+XGdAcllm2qJmZDg0


_بخاطر سکس به بچه استامینوفن دادی؟

بهت‌زده با لباس عروس روی تخت نشستم و تو موبایل جواب دادم

_ن...نه

تینا عصبی از پشت خط جواب داد

_ بخاطر شب زفافتون به بچه‌ی شوهرت دارو دادی بخوابه مزاحمتون نشه!

از شدت بهت نمیتونستم دهن باز کنم

_دکترا میگن بچه مسموم شده آزمایش گرفتن
ارسلان تا شنید سریع حمله کرد سمت ماشینش نتونستیم جلوشو بگیریم داره میاد خونه

اشکم روی گونه‌ام چکید

_هاوژین چطوره؟

_بهت میگم ارسلان داره میاد سراغت فرار کن
تو نگران بچه‌ای؟

صدای گریه ام بالا رفت

_من کجا رو دارم برم؟
تنها کس من هاوژین و ارسلانن

با صدای کوبیده شدن در موبایل از دستم رها شد

ترسیده ایستادم

ارسلان داخل اومد

لباس دومادیش چروک و کرواتش باز شده بود

با چشمای به خون نشسته خیره‌ام شد که ناخوداگاه زمزمه کردم

_من.. هاوژین رو بزرگ کردم ارسلان
خار به دستش بره میمیرم

گرفته پچ زد

_بزرگ کردی؟
یا بهش نزدیک شدی که باباشو تور کنی؟

بغض کرده پچ زدم

_توروخدا حرفی نزن که بعدا نتونم ببخشمت

صداش سرد و عصبی بود

_ حتی شناسنامه هم نداشتی
معلوم نبود از زیر کدوم بته به عمل اومدی که بابات حاضر نشد واست شناسنامه بگیره
توئه حروم زاده که ننه بابا نداشتی و شبا تو خیابون می‌خوابیدی بچه‌ی منو بزرگ کردی؟

صدای شکستن قلبمو می‌شنیدم اما ارسلان بس نمی‌کرد

_واسه کلفتی اومدی اما بچه‌ی منو به خودت وابسته کردی
تو خوابم نمیدی عقدت کنم
که من...

محکم با مشت توی سر خودش کوبید

_من ِ احمق گول مظلوم بازیاتو بخورم

ناخواسته هق زدم

_نزن خودتو
منو بزن ارسلان

گردنم رو گرفت

_کثافت چطور دلت اومد بچه رو مسموم کنی؟

با گریه نالیدم

_سرما خورده بود
تب داشت.. یکم.. استامینوفن دادم
همیشه همین کارو می‌کنم
من مامانشم ارسلان

سیلی محکمش روی صورتم خیلی چیزارو مشخص کرد

مثلا اینکه من مادر بچه‌اش نه بلکه کلفتشونم

اینکه من لباس عروسم بپوشم بازم کسی به چشم خانم این خونه نگاهم نمیکنه

_بخاطر زیر شکمت بچه‌ی منو مسموم کردی؟

سیلی بعدی رو کوبید و من به روزی فکر کردم که سامان بهم حمله کرده بود و این مرد قول داد هرگز دیگه قرار نیست اجازه بده کسی کتکم بزنه


_خواستی گریه‌ی بچه مزاحم باز کردن لنگات نشه؟


روزی جلوی چشمم اومد که سامان بهم گفته بود هرزه و این مرد دندوناشو شکست

_بچه‌ی من داشت می‌رفت تو کما بی شرف

با دهن خونی بچ زدم

_اون بچه‌ی منم هست

ضربه بعدی سیلی نبود!

مشت بود

اونقدر محکم که نتونستم صدای جیغمو کنترل کنم

جابه جا شدن استخون بینی‌امو حس کردم و خون با شدت بیرون پاشید

_آخ خدا

بند لباس عروسمو کشید تا بازشه

صداش می‌لرزید

_آره خدا رو صدا کن چون جز اون کسی به دادت نمیرسه

یقه‌ی لباس عروسمو گرفت و روی تخت پرتم کرد

ترسیده هق زدم

_ارسلان.. بینی‌م شکسته.. بسه

عصبی روی بدنم خیمه زد

_ بخاطر ابن بچمو فرستادی تو کما حروم‌زاده؟
بخاطر اینکه راحت بکنمت؟

بی جون ناله کردم و اون کمربندشو باز کرد

_جوری بکنم که تا آخر عمر از رابطه داشتن بیزار شی


#پارت_141

نفس زنان از روی بدن برهنه‌ی دخترک بلند شد

خیلی وقت بود صدای گریه هاش قطع شده بود

شاید همون وقتی که مجبورش کرد به شکم بخوابه و برای اولین بار رابطه از پشت رو تجربه کنه!

یا قبلش که با بی رحمی پردشو زده بود

یا وقتی طوری سینه‌اش رو توی مشتش فشار داد که صدای التماسش به آسمون رفت

با حرص از روی تخت بلند شد و دخترک رو سمت خودش کشید

صورتش غرق خون بود ، سینه هاش کبود و بدنش پر از آثار ناخن و دندون شده بود

خوب میدونست بین پاهاشم لخته های خون و کبودی هست

_راضی شدی دلارای کوچولو؟

دخترک از بین چشمای نیمه بازش بی جون نگاش میکرد

توان جواب دادن نداشت

_قرار بود فردا ببرمت ماه عسل
اگر یک شب تحمل میکردی میتونستی امروز از شر بچم راحت شی برای یک هفته
ولی حالا..

با پوزخند ادامه داد

_فکر نکنم تا یک ماه بتونی بری دسشویی یا بشینی

سر دخترک رو با خشم رها کرد و برهنه از جا بلند شد

_خودتو جمع کن فاحشه
تا دادگاه طلاق نمیخوام ببینمت

دخترک از حال رفته بود

پوزخند زد وخواست سمت حمام بره که چشمش به گوشی افتاد

بی حوصله جواب تماس تینا رو داد

_چیه تینا؟ دوش بگیرم میام بیمارستان

تینا خوشحال خندید

_مژدگونی بده هاوژین بهوش اومد حالشم خوبه

ارسلان سر تکون داد

_بهش بگو بابایی تا دوساعت دیگه میاد

_تو رو نمیخواد!
فقط گریه میکنه میگه مامان دلارای

دندوناشو روی هم فشرد

_بگو مامان دلارای حرومیش مُرد!

تینا هل شده جواب داد

_جلوش نگی اینو دلش میشکنه!
منم خیلی بد حرف زدم باهاش

_گور باباش

_ساکت ازش عذرخواهی کن
دکتر آزمایش گرفت معلوم شده تو عروسی بچه یک قاشق باقالی پلو خورده
بخاطر حساسیتش به باقالی بود
تازه دکتر می‌گفت برید دست اونی که بهش استامینوفن داده رو ببوسید چون تبش رو آورده پایین تشنج نکرده

https://t.me/+aJt0DpK3rVRiNGZk
https://t.me/+aJt0DpK3rVRiNGZk


#part674 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

مثل دیوانه ها حرف میزد

قطره‌ی اشکی از چشمش روی کاور چرم چکید

صدایش لرزید

_ اینبار شاید باید بذارنم تو قبر تا احساس آرامش کنم

قطرات اشک شدت گرفت

زانوهای بی جانش به لرزش افتاد و نتوانست وزن بدنش را تحمل کند

روی زمین ، کنار تخت زانو زد و بغضش مردانه منفجر شد

صدای هق هق هایش دل سنگ را هم آب می‌کرد

_ هیچ وقت ... هیچ وقت نبخشم لادن
منم خودمو نمی‌بخشم
به خدات بگو ، شکایتمو ببر پیش همونی که الان کنارشی

سرش را به کاور چسباند و مردانه هق زد

انگار هر لحظه بیشتر عقلش را از دست میداد

باید برمی‌گشت به ان خانه؟

خانه ای که لادن صبح روز قبل گردگیری اش کرده و غذا در آشپزخانه اش پخته بود؟

برمی‌گشت و وانمود میکرد هرگز هم‌خانه‌ی کوچکی نداشته؟

در باز شد و او بلندتر زار زد

صدایی قلدر و مردانه از‌ پشت سر بلند شد

_ هوی اخوی
نسبتت با آبجی خدابیامرز ما چیه که پیشونیتو چسبوندی بهش زار میزنی؟

وی‌آی‌پیمون حدود ۵۰۰ پارت جلوتره👇❤️
https://t.me/c/1477574810/57972


میخواید 450 پارت آماده‌ی ماتیک رو یک‌جا بخونید و رمان‌ رو یک سال از  این کانال زودتر تموم کنید؟!

وی‌آی‌پی ماتیک کلی خواننده داره و به پارتِ 1100 نزدیکه!


کانال vip رمان‌هامون👇

🦋 دلارای حدود 750 پارت جلوتر
🦋ماتیک حدود 450 پارت جلوتر
🦋 مرگ‌ماهی حدود 350 پارت جلوتر


(برای دیدن خلاصه رمان‌ها اینجا کلیک‌ کنید)


هزینه vip رمان‌هامون👇

دلارای 67 تومان
ماتیک 55 تومان
ماهی 59 تومان


تخفیف ویژه رمان‌هامون👇

🎁 اگر کسی دوست داشت هر سه رمان رو بخونه می تونه به جای ۱۸۷ تومان فقط با پرداخت ۸۹ تومان عضو هر سه vip بشه😮 یعنی صدهزارتومن تخفیف ویژه!😳😍


ادمین واریز و شماره‌کارت رمان‌هامون👇

6280231526504047
ثریا هودانلویی 
@baran_moslemii


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥


✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇🌛3🌜
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat


#part673 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

مرد جواب داد

_ برید سردخونه
اونجا می‌تونید ببینید

بی توجه جلو رفت

تمام استخوان‌ هایش تیر میکشید

انگار درد لعنتی به عمیق ترین بخش وجودش نفوذ کرده بود!

_ فقط چنددقیقه...

مردها بعد از مکثی از اتاق بیرون زدند

صدای گریه‌ی زنانه‌ای از بیرون به گوش می‌رسید

جلو رفت
انگار لادن زنده بود که جنون آمیز برایش توضیح میداد

_ باید ... باید به بابات خبر بدم
به خواهرات ... به ... به مادرت

کنار تخت ایستاد

دست لرزانش سمت زیپ کاور مشکی رنگ رفت

انگشتانش مثل چوب سخت شده بود

_ کاش مثل اونبار ازم شکایت کنن
کاش ... کاش بندازنم زندان
کاش اعدامم کنن
وقتی سه سال پیش از‌پله ها پرت شدی پایین من تو زندان آروم بودم لادن
انگار ... انگار با خودم میگفتم درسته اون دختر تو کماست اما تو هم فرقی با مرده ها نداری
تو هم داری تقاص پس میدی
ولی الان ... الان هیچ زندانی آرومم نمیکنه

ورود به vip👇❤️
https://t.me/c/1477574810/57915


میخواید 450 پارت آماده‌ی ماتیک رو یک‌جا بخونید و رمان‌ رو یک سال از  این کانال زودتر تموم کنید؟!

وی‌آی‌پی ماتیک کلی خواننده داره و به پارتِ 1100 نزدیکه!


کانال vip رمان‌هامون👇

🦋 دلارای حدود 750 پارت جلوتر
🦋ماتیک حدود 450 پارت جلوتر
🦋 مرگ‌ماهی حدود 350 پارت جلوتر


(برای دیدن خلاصه رمان‌ها اینجا کلیک‌ کنید)


هزینه vip رمان‌هامون👇

دلارای 67 تومان
ماتیک 55 تومان
ماهی 59 تومان


تخفیف ویژه رمان‌هامون👇

🎁 اگر کسی دوست داشت هر سه رمان رو بخونه می تونه به جای ۱۸۷ تومان فقط با پرداخت ۸۹ تومان عضو هر سه vip بشه😮 یعنی صدهزارتومن تخفیف ویژه!😳😍


ادمین واریز و شماره‌کارت رمان‌هامون👇

6280231526504047
ثریا هودانلویی 
@baran_moslemii


#part672 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

پرستاری همانطور که از کنارش میگذشت اخم کرد

_ مریض کدوم بخشید شما راه افتادید تو راهرو؟

اعتنا نکرد

خیره به در انتهای سالن پاهایش را روی زمین می‌کشید

پرستار از پشت سر سری به تاسف تکان داد

_ با شما هستم آقا
کجا میرید؟

بی تفاوت دستش را به در رساند و وارد شد

پاهایش با دیدن صحنه روبرو از حرکت ایستاد و تمام تنش به لرزه افتاد

دو مرد با پیراهن و شلوار های فرم خاکستری رنگ بیمارستان ، بدن بی جان لادن را در کاوری مشکی رنگ گذاشته و زیپش را بالا می‌کشیدند

ساواش پچ زد

_ نه

مرد ها سمتش برگشتند

صورتشان بی حس بود

انگار روتین هرروزشان انتقال اجساد به سردرخانه بود

_ میخوام ... میخوام ببینمش

دیگر قبول کرده بود

دیگر مقاومتی نمی‌کرد

دخترک مرده بود!

او خودش دخترک هفده ساله ای که سر کلاس های فیزیک کنکور می‌نشست را کشته بود

ورود به vip👇
https://t.me/c/1477574810/57803


میخواید 450 پارت آماده‌ی ماتیک رو یک‌جا بخونید و رمان‌ رو یک سال از  این کانال زودتر تموم کنید؟!

وی‌آی‌پی ماتیک کلی خواننده داره و به پارتِ 1100 نزدیکه!


کانال vip رمان‌هامون👇

🦋 دلارای حدود 750 پارت جلوتر
🦋ماتیک حدود 450 پارت جلوتر
🦋 مرگ‌ماهی حدود 350 پارت جلوتر


(برای دیدن خلاصه رمان‌ها اینجا کلیک‌ کنید)


هزینه vip رمان‌هامون👇

دلارای 67 تومان
ماتیک 55 تومان
ماهی 59 تومان


تخفیف ویژه رمان‌هامون👇

🎁 اگر کسی دوست داشت هر سه رمان رو بخونه می تونه به جای ۱۸۷ تومان فقط با پرداخت ۸۹ تومان عضو هر سه vip بشه😮 یعنی صدهزارتومن تخفیف ویژه!😳😍


ادمین واریز و شماره‌کارت رمان‌هامون👇

6280231526504047
ثریا هودانلویی 
@baran_moslemii


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥


✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🚀 ñ³⁰
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥


✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🚀 ñ²⁹
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat


#part671 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

گرفته پچ زد

_ زنم؟

پرستار سرتکان داد

_ من اطلاعی ندارم جناب
تا چنددقیقه دیگه دکترتون میان خودشون براتون توضیح می‌دن

ساواش به سقف خیره شد

چرا حس کرده بود پرستار زمان گفتن جملات نگاهش را می‌زدید؟

مگر‌ می‌شد خبر نداشت؟

پلک هایش را روی هم فشرد و آب دهانش را فرو داد

گلویش به سوزش افتاد

پرستار در را بست
دستش را روی تخت گذاشت و تمام انرژی اش را جمع کرد تا بلند شود

سرگیجه و درد پیشانی اش غیرقابل تحمل بود

انگار که آرام بخش ها تنها دست و پاهایش را بی حس کرده بودند وگرنه درد هر لحظه شدت می‌گرفت

انگشتانش را دور دستگیره در حلقه کرد و با فشاری در باز شد

دستش را به دیوار گرفته بود و لنگان سمت انتهای راهرو قدم برمی‌داشت

جایی که تا کمی پیش ، دکتر و پرستارها در تلاش بودند دخترک برگردد...

ورود به vip👇❤️
https://t.me/c/1477574810/57695


میخواید 450 پارت آماده‌ی ماتیک رو یک‌جا بخونید و رمان‌ رو یک سال از  این کانال زودتر تموم کنید؟!

وی‌آی‌پی ماتیک کلی خواننده داره و به پارتِ 1100 نزدیکه!


کانال vip رمان‌هامون👇

🦋 دلارای حدود 750 پارت جلوتر
🦋ماتیک حدود 450 پارت جلوتر
🦋 مرگ‌ماهی حدود 350 پارت جلوتر


(برای دیدن خلاصه رمان‌ها اینجا کلیک‌ کنید)


هزینه vip رمان‌هامون👇

دلارای 67 تومان
ماتیک 55 تومان
ماهی 59 تومان


تخفیف ویژه رمان‌هامون👇

🎁 اگر کسی دوست داشت هر سه رمان رو بخونه می تونه به جای ۱۸۷ تومان فقط با پرداخت ۸۹ تومان عضو هر سه vip بشه😮 یعنی صدهزارتومن تخفیف ویژه!😳😍


ادمین واریز و شماره‌کارت رمان‌هامون👇

6280231526504047
ثریا هودانلویی 
@baran_moslemii


#part670 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

**

سرش تیر‌میکشید و پیشانی اش نبض می‌زد

صدایی در گوش هایش پشت سرهم تکرار‌می‌شد

صدای دخترانه ای که با شیطنت کلمه استاد از دهانش نمی افتاد

سال ها پیش لادن با نقشه‌ی نذری تنها برای اذیت کردنش او را به خانه‌اشان کشانده بود

خوب به یاد داشت شیطنت هایش را

آنقدر که لحظه آخر جلوی در تهدیدش کرده بود

_ یک بار دیگه ، فقط یک بار دیگه به پرو پای من بپیچی بلایی به سرت میارم که مرغ های آسمون به حالت گریه کنن بچه جون

لادن با چشمان ترسیده خیره اش شده بود

در روضه فلش را دست ساواش داده و بعد با پخش موزیک مسخره اش کرده بود

ساواش به خیال خودش دخترک را تسلیم کرده بود که ادامه داد

_ بخاطر غلطی که کردی عذرخواهی می‌کنی و تو مدرسه هم دیگه زنگ درس من آروم میگیری وگرنه بچه جون...

نگاهی به صورت قرمز شده لادن انداخت و چشمانش را تنگ کرد

سعی کرده بود صدایش وحشتناک تر به نظر برسد

_ وگرنه کاری می‌کنم که....

جمله اش تمام نشده لادن خودش را جلو کشیده و انگشت دستش که تهدید آمیز جلوی صورتش تکان میداد را به دندان گرفته و با تمام توان بدون هیچ دلسوزی فشرده بود

خوب به یاد داشت درد عجیبش را

خوب به یاد داشت صدای قهقهه های بچگانه اش را

خوب به یاد داشت دویدن های پر اضطرابش را

آن زمان هرگز خیال نمی‌کرد روزی برسد که دختربچه بخاطر زندگی با او جان خودش را بگیرد


چشمانش را باز کرد

همه چی را به یاد داشت

قطره اشکی از کنار چشمش فرود آمد و میان ته ریشش گم شد

پرستاری که مشغول پانسمان زخم پیشانی‌اش بود تذکر داد

_ دوتا بخیه خورد ، لطفا سعی کنید تا چندساعت اخم نکنید تا فشاری به پیشونیتون نیاد

وی‌آی‌پی‌مون حدود ۵۰۰ پارت جلوتره😍👇
https://t.me/c/1477574810/57585


میخواید 450 پارت آماده‌ی ماتیک رو یک‌جا بخونید و رمان‌ رو یک سال از  این کانال زودتر تموم کنید؟!

وی‌آی‌پی ماتیک کلی خواننده داره و به پارتِ 1100 نزدیکه!


کانال vip رمان‌هامون👇

🦋 دلارای حدود 750 پارت جلوتر
🦋ماتیک حدود 450 پارت جلوتر
🦋 مرگ‌ماهی حدود 350 پارت جلوتر


(برای دیدن خلاصه رمان‌ها اینجا کلیک‌ کنید)


هزینه vip رمان‌هامون👇

دلارای 67 تومان
ماتیک 55 تومان
ماهی 59 تومان


تخفیف ویژه رمان‌هامون👇

🎁 اگر کسی دوست داشت هر سه رمان رو بخونه می تونه به جای ۱۸۷ تومان فقط با پرداخت ۸۹ تومان عضو هر سه vip بشه😮 یعنی صدهزارتومن تخفیف ویژه!😳😍


ادمین واریز و شماره‌کارت رمان‌هامون👇

6280231526504047
ثریا هودانلویی 
@baran_moslemii


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥


✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🚀 ñ²⁶
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

20 last posts shown.