#شیاد_و_شاپرک
#زینب_رستمی
#پارت۱۹۸
چند پله مانده بود. با اکراه غر زدم:
- کاش حداقل روانشناس میفهمید منظورش از اون حرفا چیه. من که زبونم مو دراورد هرچی ازش پرسیدم و نتونست بگه.
هوای بیرون ابری بود. ولی ابرها نمیباریدند. مثل دلی که هر بار به اینجا پا میگذاشتم، در سینهام ابری میشد، ولی چشمهایم به باریدن نمیرسید.
گریه کردن میان این دیوارها را دوست نداشتم.
در شکنجه غرق میشدم، خاطرات مرور میشد، بغض تازه میکردم، ولی هیچ و هیچ اشکی نمیآمد.
تا اتاق مورد نظر، فاصلهمان فقط چند متر بود.
آن روز دلم میخواست دستهای بیتا را بگیرم؛ ولی نگرفته بودم. وقتی آبروریزیِ توی کوچه و فحشها و عربدهها تا آسمان لاهیجان هم رسیده بود، قدمهای من فقط تا چهارچوب درِ اتاق بیتا رفته بود جلو:
«تی صورت سرخ ببو عمه. عین اون شب که می دل درد میکرد دارو دادی. همون شب که با تی دوست پسر اومدی دکتر دنبالم. منو ول کرده بودی تو درمانگاه.»
(صورتت قرمز شده عمه. عین اون شب که بهم دارو دادی دلم درد کرد.)
نمیشنید انگار. مثل دیوانهها میخندید و به خود صدمه میزد. خون میآمد از جای چنگهایی که به صورت خود زده بود. موهایش را دستهدسته میکند.
فاصلهی ازدواج و رو شدن خیانت همسرش اردلان و طلاقشان، فقط یک سال بود!
نفهمیده بودم درِ ساختمان را باغبان باز کرده بود، یا خود فرنگیس. ولی یکدفعه خواهرشوهر و مادرشوهر بیتا هجوم آورده بودند داخل.
یادم است فرنگیس باهاشان درگیر شده بود. ولی نا نداشت. افتاده بود زمین. چند همسایه هم ریخته بودند داخل خانه تا جلوی درگیری را بگیرند.
فحشها رکیک بودند و بلند.
اگر دوست دارید همین الان پونصد پارت جلوتر رو بخونید و ببینید چه اتفاقات عاشقانه و هیجانیای برای شاپرک و برسام افتاده، میتونید عضو کانال vip شید که یک سال جلوتریم😍 جهت عضویت مبلغ ۵۹ تومن به کارت زیر واریز و عکس فیش رو برای ادمین بفرستید. بانک ملی (رستمی):
6037 9975 2090 2561
آیدی ادمین جهت ارسال رسید:
@Novel_Admiin
لینک گروه عمومی شیاد برای حرفهاتون👇🏼
https://t.me/+S3ICmRr_wChLQsc3
🌱میانبر پارتهای رمان🌱
https://t.me/c/1417310563/31960
#زینب_رستمی
#پارت۱۹۸
چند پله مانده بود. با اکراه غر زدم:
- کاش حداقل روانشناس میفهمید منظورش از اون حرفا چیه. من که زبونم مو دراورد هرچی ازش پرسیدم و نتونست بگه.
هوای بیرون ابری بود. ولی ابرها نمیباریدند. مثل دلی که هر بار به اینجا پا میگذاشتم، در سینهام ابری میشد، ولی چشمهایم به باریدن نمیرسید.
گریه کردن میان این دیوارها را دوست نداشتم.
در شکنجه غرق میشدم، خاطرات مرور میشد، بغض تازه میکردم، ولی هیچ و هیچ اشکی نمیآمد.
تا اتاق مورد نظر، فاصلهمان فقط چند متر بود.
آن روز دلم میخواست دستهای بیتا را بگیرم؛ ولی نگرفته بودم. وقتی آبروریزیِ توی کوچه و فحشها و عربدهها تا آسمان لاهیجان هم رسیده بود، قدمهای من فقط تا چهارچوب درِ اتاق بیتا رفته بود جلو:
«تی صورت سرخ ببو عمه. عین اون شب که می دل درد میکرد دارو دادی. همون شب که با تی دوست پسر اومدی دکتر دنبالم. منو ول کرده بودی تو درمانگاه.»
(صورتت قرمز شده عمه. عین اون شب که بهم دارو دادی دلم درد کرد.)
نمیشنید انگار. مثل دیوانهها میخندید و به خود صدمه میزد. خون میآمد از جای چنگهایی که به صورت خود زده بود. موهایش را دستهدسته میکند.
فاصلهی ازدواج و رو شدن خیانت همسرش اردلان و طلاقشان، فقط یک سال بود!
نفهمیده بودم درِ ساختمان را باغبان باز کرده بود، یا خود فرنگیس. ولی یکدفعه خواهرشوهر و مادرشوهر بیتا هجوم آورده بودند داخل.
یادم است فرنگیس باهاشان درگیر شده بود. ولی نا نداشت. افتاده بود زمین. چند همسایه هم ریخته بودند داخل خانه تا جلوی درگیری را بگیرند.
فحشها رکیک بودند و بلند.
اگر دوست دارید همین الان پونصد پارت جلوتر رو بخونید و ببینید چه اتفاقات عاشقانه و هیجانیای برای شاپرک و برسام افتاده، میتونید عضو کانال vip شید که یک سال جلوتریم😍 جهت عضویت مبلغ ۵۹ تومن به کارت زیر واریز و عکس فیش رو برای ادمین بفرستید. بانک ملی (رستمی):
6037 9975 2090 2561
آیدی ادمین جهت ارسال رسید:
@Novel_Admiin
لینک گروه عمومی شیاد برای حرفهاتون👇🏼
https://t.me/+S3ICmRr_wChLQsc3
🌱میانبر پارتهای رمان🌱
https://t.me/c/1417310563/31960