#شهوت_سـرخ🧸🍼🌸
#پارت_78
با صدای ددی اروم پلکام از هم فاصله دادم
نفس حبس شده ام ازاد کردم
با صدای لرزونی گفتم
_ تموم شد؟؟
ددی سری به نشونه تایید تکون داد
دست برد کمربندم باز کرد و جلوتر از من پیاده شد
کمی سمت جلو خم شدم
اروم از جام بلند شدم
روی پاهام که هنوزم میلرزید ایستادم
اما از شدت سرگیجه نمیتونستم درست جلوم ببینم
با ضرب روی صندلی نشستم
نمیتونستم از جام بلند بشم
توانایی راه رفتن نداشتم
با حس معلق شدنم توی هوا چشمام باز کردم
با دیدن ددی که منو توی بغلش کشیده بود
لبخندی زدم و سرم روی سینه اش گذاشتم
برام مهم نبود توی مکان عمومی زشته
نباید بغلم کنه
وقتی خودم نمیتونستم راه برم
چاره ای جز این نبود
ای کاش به حرف ددی گوش کرده بودم
سوار اون وسیله نمیشدم که اینطوری بشم
حالا روم نمیشد بگم ترسیدم
با اینکه همه چی مشخص بود
ددی مطمئن فهمیده بود دارم از ترس سکته میکنم
_ پس نترسیدی؟؟
با صدای ددی که با لحن تمسخر امیزی اینو گفته بود چشمامو باز کردم
مظلومانه نگاهش کردم
_ چرا ترسیدم
مگه میشد توی این وضعیت بهش دروغم بگم
_ فکر نمیکردم اینطوری باشه
اعتراف دوم رو هم کرده بودم
در واقع گفته بودم که پشیمونم
منتها با زبون بی زبونی....
#پارت_78
با صدای ددی اروم پلکام از هم فاصله دادم
نفس حبس شده ام ازاد کردم
با صدای لرزونی گفتم
_ تموم شد؟؟
ددی سری به نشونه تایید تکون داد
دست برد کمربندم باز کرد و جلوتر از من پیاده شد
کمی سمت جلو خم شدم
اروم از جام بلند شدم
روی پاهام که هنوزم میلرزید ایستادم
اما از شدت سرگیجه نمیتونستم درست جلوم ببینم
با ضرب روی صندلی نشستم
نمیتونستم از جام بلند بشم
توانایی راه رفتن نداشتم
با حس معلق شدنم توی هوا چشمام باز کردم
با دیدن ددی که منو توی بغلش کشیده بود
لبخندی زدم و سرم روی سینه اش گذاشتم
برام مهم نبود توی مکان عمومی زشته
نباید بغلم کنه
وقتی خودم نمیتونستم راه برم
چاره ای جز این نبود
ای کاش به حرف ددی گوش کرده بودم
سوار اون وسیله نمیشدم که اینطوری بشم
حالا روم نمیشد بگم ترسیدم
با اینکه همه چی مشخص بود
ددی مطمئن فهمیده بود دارم از ترس سکته میکنم
_ پس نترسیدی؟؟
با صدای ددی که با لحن تمسخر امیزی اینو گفته بود چشمامو باز کردم
مظلومانه نگاهش کردم
_ چرا ترسیدم
مگه میشد توی این وضعیت بهش دروغم بگم
_ فکر نمیکردم اینطوری باشه
اعتراف دوم رو هم کرده بودم
در واقع گفته بودم که پشیمونم
منتها با زبون بی زبونی....