شهرت سـیاه


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Adult



Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Adult
Statistics
Posts filter


@mo_ferferi_kocholo
کانال مو فرفری به همراه رمان کامل + کانال وی آی پی اش به فروش می‌رسد ♥️💕

@Mileee81


.
شروع رمان ممنوعه شهوت سرخ 🔞


در مورد دختر ریزه و میزه و #کیوتی که خودش از #گرایشش خبر نداره استخدام یه شرکت میشه
که به خاطر #پول مجبور میشه #لیتل مامی و ددی بشه و هرشب......🤤🧸🍼

رمان دارای محدودیت سنی و صحنه های باز است 🔞

💦بچه جوین نده💦


#شهوت_سـرخ🧸🍼🌸
#پارت_79

ددی تک خنده ای کرد
روی نیمکتی نشست و منو روی پاش نشوند

_ قبل سوار شدن چی گفتم بهت

بعض کرده جواب دادم

_گفتید سوار نشیم
اما من دلم میخواست خب ؛ فکر نمیکردم ترسناک باشه که....

ددی دست برد و موهامو داخل شالم داد
دماغم اروم کشید و منو توی بغلش کشید

_ خب حالا خودشو لوس میکنه
خوبه دست منو تیکه پاره کردی
بعد بازم میگی ترسیدم

دستشو تیکه پاره کرده بودم
اما من که دست به ددی نزدم
با این حرفش کمی سر چرخوندم
با دیدن دستش که روی رون پام بود
جای ناخن های من قرمز شده بود هینی کشیدم
کی اینجوری کرده بودم
که خودم نفهمیده بودم
با خجالت و اروم لب زدم

_ ببخشید ددی من اصلا نفهمیدم....

_ خب حالا من اینو نگفتم معذرت خواهی کنی
خواستم یکم اذیتت کنم
خب کجا قراره بریم ؟؟

یعنی بعد این هم بازم میخواست انتخاب بزاره به عهده من؟!


#شهوت_سـرخ🧸🍼🌸
#پارت_78

با صدای ددی اروم پلکام از هم فاصله دادم
نفس حبس شده ام ازاد کردم
با صدای لرزونی گفتم

_ تموم شد؟؟

ددی سری به نشونه تایید تکون داد
دست برد کمربندم باز کرد و جلوتر از من پیاده شد
کمی سمت جلو خم شدم
اروم از جام بلند شدم
روی پاهام که هنوزم میلرزید ایستادم
اما از شدت سرگیجه نمیتونستم درست جلوم ببینم
با ضرب روی صندلی نشستم
نمیتونستم از جام بلند بشم
توانایی راه رفتن نداشتم
با حس معلق شدنم توی هوا چشمام باز کردم
با دیدن ددی که منو توی بغلش کشیده بود
لبخندی زدم و سرم روی سینه اش گذاشتم
برام مهم نبود توی مکان عمومی زشته
نباید بغلم کنه
وقتی خودم نمیتونستم راه برم
چاره ای جز این نبود
ای کاش به حرف ددی گوش کرده بودم
سوار اون وسیله نمیشدم که اینطوری بشم
حالا روم نمیشد بگم ترسیدم
با اینکه همه چی مشخص بود
ددی مطمئن فهمیده بود دارم از ترس سکته میکنم

_ پس نترسیدی؟؟

با صدای ددی که با لحن تمسخر امیزی اینو گفته بود چشمامو باز کردم
مظلومانه نگاهش کردم

_ چرا ترسیدم

مگه میشد توی این وضعیت بهش دروغم بگم

_ فکر نمیکردم اینطوری باشه

اعتراف دوم رو هم کرده بودم
در واقع گفته بودم که پشیمونم
منتها با زبون بی زبونی....


#شهوت_سـرخ🧸🍼🌸
#پارت_77

سری به نشونه نفی تکون دادم
ذوق زده گفتم

_ نه ددی عالیه ، ممنون

لبخندی زد و سرجاش نشست
با شروع حرکت وسیله ته دلم خالی شد
به دست ددی که کنارم قرار داشت چنگ زدم
نترسیده بودم ، فقط یکم شوک شده بودم
نفس عمیقی گرفتم
وسیله بالا رفت و شروع کرد دایره وار چرخیدن
صدای جیغ همه بلند شده بود
از ته دل جیغ میزدن
منم شروع کردم همراهشون جیغ کشیدن
انگار دست خودم نبود
میشست توی این وسیله جوش طوری بود که جیغ میکشید
هرچه قدر سرعتش بیشتر میشد جیغ من بلند تر میشد
ترسیده بودم واقعا
حالم داشت بد میشد
حس میکردم هر لحظه وسیله از حاش کنده میشه
چشمام بسته بودم
به صندلی سفت تکیه داده بودم
پاهام روی زمین محکم فشار میدادم

_ ترسیدی؟؟

با شنیدن صدای ددی کنار گوشم سری به نشونه نفی تکون دادم
نباید کم میوردم
خودم گفتم سوار این وسیله بشیم
حالا اگر میدید کم اوردم خیلی بد میشد
اینقدر ترسیده بودم نه میتونستم حرف بزنم
نه دیگه میتونستم جیغ بکشم
لال شده بودم
کم کم کسبله اروم شد و سرجاش ثابت نشست
اما من هنوز توان باز کردن چشمام نداشتم

_ نمیخوای چشماتو باز کنی؟؟
همه پیاده شدن.....


#شهوت_سـرخ🧸🍼🌸
#پارت_76

کنارش نشستم و هیجان زده به وسیله ای که داخلش بودم نگاه کردم
بعد مدت ها اومده بود شهربازی
هیچ وقت فکر نمیکردم بیام همچین جایی
یعنی مطمئن بودم هیچ وقت پولم نمیرسه
اگر ددی برام این کارو نمیکرد
همیشه ارزو به دل میموندم
مردی داخل اومد و تک تک صندلی ها رو بررسی کرد
با رسیدن به ما با اخطار گفت

_ کمربند رو ببندید

کمربند؟؟ چه کمربندی؟؟ من که شلوارم کمربند نداشت
نکنه زیپش پاره شده باشه
اون موقع ددی پوست کله ام میکنه
هول شده سرم پایین اوردم
به شلوارم نگاه کردم تا ببینم جایی از بدنم معلوم شده یا نه
با جلو اومدن دست ددی سریع گفتم

_ به خدا من نمیدونستم
اخه شلوار من کمربند نداره که....

ددی دستش متوقف شد و متعجب نگاهم کرد
مگه نمیخواست بزنتم ؟!
پس چرا با این حرفم تعجب کرده بود
ناگهان زد زیر خنده و موهامو از روی شال نوازش کرد

_ چی میگی تو بچه؟؟
کمربند شلوارو نمیگه که....

این بار من بودم که چشمام گرد شده بود
اگر کمربند شلوارو نمیگفت پس منظورش چی بود؟!
ددی دستش پیش برد
زیر باسنم برد و چیزی بیرون کشید
با دیدن دو تا بند که شبیه کمربند ماشین بود ابروم بالا رفت

_ اینا چیه؟؟

_ کمربنده.....اینو میگفت ببند که پرت نشه یه وقت

دو دستش جلو اورد و کمربند روی شکمم بست
کمی‌محکمش کرد و پرسید

_ خوبه ؟؟ اذیتت نمیکنه؟؟


جهت خرید وی آی پی (vip) رمان شهوت سرخ 🔞 به آیدی زیر پیام بدید . 👇

@meahrooo


.
شروع رمان ممنوعه شهوت سرخ 🔞


در مورد دختر ریزه و میزه و #کیوتی که خودش از #گرایشش خبر نداره استخدام یه شرکت میشه
که به خاطر #پول مجبور میشه #لیتل مامی و ددی بشه و هرشب......🤤🧸🍼

رمان دارای محدودیت سنی و صحنه های باز است 🔞

💦بچه جوین نده💦


#شهوت_سـرخ🧸🍼🌸
#پارت_75


ددی بی مقدمه پرسید

_ چرا این بازی ؟؟ این همه بازی هست خو
پرا سخت ترین رو انتخاب کردی

منتظر واسه گرفتن جواب نگاهم کرد
نمیدونم چرا خجالت میکشیدم به ددی بگم
اما دیر یا زود که میفهمید

_ اخه من تا حالا شهربازی نیمدم

با خونسردی گفت

_ اینو میدونم

اینو میدونست ؟؟
کی بهش گفته بود من شهربازی نرفتم
این اطلاعات از کجا داشت

_ میگم‌چرا این بازی؟؟

_ چون هیجانش از همه بیشتره
یعنی هرکی میره توش جیغ میزنه
منم دوست دارم امتحانش کنم

نفس عمیقی کشید و سری به نشونه تایید تکون داد

_ امیدوارم بعدش پشیمون نشی فقط

یه محض خالی شدن
همراه ارسلان جلو رفتیم
ارسلان بلیط ها رو داد
مرده اجازه داد داخل بشیم
نگاهی به دور تا دور انداختم
صندلی های دور رو از زیر نظر گذروندم
اما قبل پیشنهاد من ارسلان نشسته بود
منم مجبور شدم کنارش بشینم
البته هیچ فرقی نمیکرد
چون دایره بود همه جاهاش مثل هم بود


#شهوت_سـرخ🧸🍼🌸
#پارت_74


با اعتماد به نفس سرم بالا و پایین کردم
با لبخندی ذوق زده گفتم

_ بله ددی

چون روی اون وسیله هر کس میشست جیغ میزد
دلم میخواست بدونم چیه که همه جیغ میکشن
انگار هیجان اون دستگاه از بقیه دستگاه خیلی بیشتر بود

_ مطمئنی ملکا؟؟

سرمو به نشونه تایید تکون دادم

_ اون اصلا با روحیه ات سازگار نیست

کلا بازی های اینجا به روحیه ارومم نمیخورد
اما بازم دوست داشتم امتحانشون کنم
تا این عقده کودکی فروکش کنه

_ میدونم ددی اما میخوام امتحانش کنم

ارسلان خواست چیز دیگه ای بگه اما پشیمون شد
حرفی نزد و سمت گیشه رفت
دوتا بلیط خرید و سمتم برگشت

_ بزار این دور تموم بشه بریم سوار بشیم
فعلا بشینیم یکم

سرمو به نشونه تایید تکون دادم و همراهش رفتم
روی نیمکتی نشست
منم کنارش نشستم
نگاهم از روی بلیط ها یه لحظه ام کنار نمیرفت
انگار میخواستم به خودم بقبولونم که بالاخره منم تونستم
منم تونستم سوار یکی از اینا بشم


#شهوت_سـرخ🧸🍼🌸
#پارت_73


با ایستادن و توقف ماشین جلوی شهربازی بزرگی نگاهم از شیشه به بیرون دوختم
مسخ شده از ماشین پیاده شدم
ددی هم پیاده شد و جلوتر حرکت کرد
همراه باهاش سمت شهربازی حرکت کردم
از این همین جا هم صدای جیغ بچه ها به وضوح به گوش میرسید
باعث شد لبخندی روی لبم بشینه
بالاخره منم قرار بود اینا رو تجربه کنم
هیچ وقت فکر میکردم یه روز قادر به تجربه دستگاه ها باشم
درسته حقوق میگرفتم
اما برای قرون به قرون اون حقوق برنامه داشتم
حتی یکمش رو هم نمیتونستم صرف خوراکی هایی که دوست دارم بکنم
چه برسه به اینکه بیام شهربازی
بخوام خوش خوشان بازی بکنم
ددی سمت گیشه بلیط رفت
قبل اینکه بلیط بگیره سمتم برگشت

_ چه بازی؟؟

با پرسیدن این سوالش نگاهم دور شهربازی چرخوندم
اینقدر زیاد بودن که دلم میخواست یکی یه بار همه رو امتحان کنم
با دین چیز دایره مانندی که به سرعت میچرخید
با دست بهش اشاره کردم و گفتم

_ اون....

ارسلان برگشت
رد انگشتم گرفت و با رسیدن به اون وسیله چشماش گرد شد
برای اینکه مطمئن بشه دوباره بهش اشاره کرد

_ اونو میگی دیگه؟؟


#شهوت_سـرخ🧸🍼🌸
#پارت_72


مشغول بازی با انگشتای دستم شدم

_ نه ددی ببخشید
متوجه منظورتون شدم

من عاشق شهربازی بودم
اما هیچ وقت نشده بود که برم
یعنی هیچ وقت نتونسته بودم بچگی کنم
مثل بقیه بچه هایی که توی بچگی شاد هستن
دغدغه هاشون چیزای بچگونه و دعوای بین دوستاشونه
اما من از بچگی دغدغه ام با بقیه خیلی فرق داشت
از اول باید نگران پول میبودم
نگران این که ممکنه هر شب صاحب خونه پرتمون کنه بیرون
صبح فردا رو توی کوچه چشمام رو باز کنم
نگران اینکه مریضی مامان بهش فشار نیاره
اگر مامان بره من چه بلایی سرم میاد
هیج وقت نتونستم بچگی کنم
هیچ وقت نتونستم واسه خودم زندگی کنم
بی فکر فردا و نگرانی های مالی
اما بدم نمیومد حالا تجربه اش کنم

_ نشنیدم جوابتو...

به ددی نگاهی انداختم و آروم لب زدم

_ عالیه من عاشق شهربازیم

برگشت و نگاهی بهم انداخت

_ بهت نمیخوره روحیت هیجانی باشه....

در واقع نبود
ولی شهربازی که فقط بازی های هیجانی نداشت
دلم میخواست فقط واسه یه بارم شده بود
سوار یکی از اون دستگاه ها بشم
تا بفهمم چه لذتی داره
که بچه ها روش جیغ جیغ میکنن
برای تجربه این چیزا حاضر بودم هیجانم تجربه کنم
ریسکش به جون بخرم
تا طعم شادی و هیجان رو بچشم


#شهوت_سـرخ🧸🍼🌸
#پارت_71


لال شده بودم از اینکه تونسته بود اینقدر راحت حدس بزنه
بشکنی جلوی چشمم زد که به خودم اومدم

_ حواست کجاست ملکا؟؟
جواب سوالم رو نمیخوای بدی؟؟

نگاهم چرخوندم و روی صورتش ثابت کردم

_ فرق نداره....

سرم پایین انداختم
هر موقع توی چشماش نگاه میکردم سخت ترین کار دنیا میشد حرف زدن

_ یعنی هرجا که شما بگید عالیه ددی
فقط حوصلم سر رفته و دلم میخواد یکم بیرون بگردم

دستشو به صورت شش تیغش کشید
انگار داشت فکر میکرد کجا بریم که ساکت بود
برگشتم و نیم نگاهی به نیم رخش انداختم
چرا توی همه حالت واسم جذاب بود
راست میگفتن سن مردا هرچی بالاتر میره جذاب تر میشن

_ شهربازی خوبه؟؟

از پیشنهاد یهوییش شکه شدم
متعجب پرسیدم

_ چی؟؟

_ حرف عجیب غریبی زدم که متوجه نشدی

اون کلمات ناخوداگاه از دهنم خارج شده بود
تعجبم به خاطر پیشنهاد ناگهانیش بود
اما انگار ددی رو ناراحت کرده بود


Forward from: Unknown
با خیال آشامیدن نگاهت چشمانم پر شد
لبانم طعم تو را داد مست شدم♥🤤💦
#محمدرضا_ژاله


Forward from: Unknown
لخت شو بیا تو وان!

_ولی ارباب من پریودم درد دارم.

بی توجه به حرفم، #لخت از داخل وان میاد بیرون و بازوم و #چنگ میزنه.

جیغ خفه ای میکشم تا بازوم و ول کنه ولی ارباب بی توجه به تقلاهام کل #لباس‌تنم و درمیاره و میکشونتم سمت #وان.

_من امشب ازت تمکین میخوام، برامم مهم نیست اوضاعت قرمزه فهمیدی؟

وحشت زده قدمی به عقب برمیدارم که پوست سرم به شدت میسوزه

از موهای سرم میگیره و به داخل وان میکشونتم و تا به خودم بیام...

ارباب خشن و بی رحمی که تو پریودی از دختره تمکین میخواد و وقتی مخالفتش و میبینه...
بیا ببین چه بلایی سر دختره اورد😱❌❌

https://t.me/joinchat/v6cz0jWAQWZmY2U0

#اروتیک🛑🛑
#ممنوعه‌وهات🔥🔥🔥🔥
#اربابی🔞


Forward from: Unknown
_ چرا پرده بکارتم رو نمی‌زنی؟

نگاه مردونش و بهم داد.
_ من و از پشت نمی‌تونی تحمل کنی؛ دو مین می‌زارم توش صدای گریه و جیغات هواس بعد به نظرت تحمل داری تو این سن و سال زن شی؟

نیشخندی زدم.
_ برای همین می‌خوام رابطه کامل داشته باشم که ازین دردا خلاص شم!

با مکث گفت
_ اگه دلت می‌خواد جر نخوری و درد نکشی از پشت دیگه هر شب نیا تو اتاقم؛ ثانیا زوده برات زن شدن!

خواست بره که بازوی مردونش و چنگ زدم و گفتم:
_ زوده یا دوست نداری به دستای تو زن شم!؟

چنگی‌ بین موهاش زد و گفت:
_ احمق تا همین جاشم به کثافت کشیده شدیم به نظرت بس نیست؟ باید حتما تو لجن غرق بشیم؟!
من پدرتم!


جیغ زدم:
_ تو فقط شوهر مامانمی نه کمتر نه بیشتر!

با تعجب نگاهم کرد که بغضم ترکید و با گریه گفتم:
_ لعنتی من دوست دارم چرا نمی‌فهمی؟
🔥❌🔥❌🔥❌🔥❌
https://t.me/joinchat/A2bqqsJ0syZhYzA8
با ترس ناخونام و تو بازوش فرو بردم که در گوشم لب زد:
_ درد گرفت گاز بگیر.

هنوز درگیر جملش بودم که بازوش و رو لبم فشرد و به یک باره زیر دلم تیر کشید و از درد ضغف رفتم ...

https://t.me/joinchat/A2bqqsJ0syZhYzA8


Forward from: Unknown
تو بغلم لم داده باشی
هی نوازشت کنم ببوسمت
تنتو نفس بکشم با موهات بازی کنم و ..🍃🤍🍓
💦


Forward from: Unknown
#part_8

https://t.me/joinchat/i3eIN9JKqhlhNTU8

پوست گردنم رو بین لب‌هاش گرفت و همونطور که گازش می‌گرفت و میک میزد، دستش رو هم بین پام تکون داد و مالوند.

ناله‌ای کردم و پام رو ناخواسته بیشتر به دستش چسبوندم.

پوزخندی زد و گاز محکمی از گردنم گرفت.

-داری حال می‌کنی جوجه؟ صدای آه و ناله‌ت برای چیه؟ منو می‌خوای؟

هقی زدم و سرم رو به چپ و راست تکون دادم.

از سست عنصریم حرصم گرفته بود و تحریک شدنم باعث می‌شد بی‌طاقت‌تر از قبل بشم.

-تو یه متجاوز بی‌ناموس زورگویی! یه حیوون رزل و کثیف!


سرش رو از داخل گردنم خارج کرد و با چشم‌های به خون نشسته نگاهم کرد.

رسماً از ترس زبونم بند اومده بود و به غلط کردن افتادم!

چنگی به نازم زد و ناخونش رو محکم روش فشار داد.

لب‌هام از هم فاصله گرفت تا جیغ بلندی بکشم ولی بلافاصله با سیلی محکمی ساکتم کرد.

-توله سگ آدمت می‌کنم!

https://t.me/joinchat/i3eIN9JKqhlhNTU8
https://t.me/joinchat/i3eIN9JKqhlhNTU8
https://t.me/joinchat/i3eIN9JKqhlhNTU8
https://t.me/joinchat/i3eIN9JKqhlhNTU8


Forward from: Unknown
❤️💚❤️💚❤️

زیر شکم بزرگم رو گرفتم و به سختی چشم‌هام رو باز کردم. نگاهم به سالن پر از دخترهای رنگ پریده و ترسیده افتاد.

ترسیده از اینکه قراره به کی فروخته بشن، به یک شیخ کثیف یا یک ارباب جوون هوس‌باز. هردو گزینه براشون بدبختی بود.

- چند ماهته؟
دستی به شکم بزرگم کشید.
- ۷ ماه.
- می‌دونی کجایی؟ اسمت آنالیه؟؟ ۲۱ سالته دیگه؟
- دبی. آره آنالی.

- به بدبختی از ایران به اینجا قاچاقتون می‌کنیم امیدوارم حداقل بتونیم خوب بفروشیمتون.
پوزخند زدم که ادامه داد.

- خیلی خوشگلی، مشتری های خوبی گیرت میاد. خیلی‌ها دختر حامله جذاب می‌خوان.

و بعد پوزخندی زد.
- شنیدم شوهرت فروختت.
پوزخندی زدم.
- اگه می‌تونی به یک مرد شصت ساله بگی شوهر. اون، این بچه رو تو شکمم کرد. حالا که مرد، پسرش منو داد دست شما.

- نمی‌خوای بچه رو؟ می‌تونم برات بفروشمش.
- نه می‌خوامش.
و بعد لرزی به تنم افتاد نمی‌تونستم از دستش بدم.
- باید چند تا تست و آزمایش بدی. بعدش فروخته می‌شی به آتاش خان.

برام اهمیت نداشت چه اتفاقی برام می‌افتاد. از وقتی بچه بودم از این دست به اون دست پرت می‌شدم. مامان بی مهرم من رو به یک پیرمرد فروخت و بکارتم رو ازم گرفت. بچگی و دخترونگی‌م رو ازم گرفت و مُهرِ زن بودن رو بهم چسبوند‌.

- پیر که نیست؟
خندید.
- نه ۳۵ سالشه. عمارت بزرگی داره، خودش خواسته یک دختر حامله رو بگیره. نمی‌تونه بچه دار شه.

بی اراده قهقهه زدم.
- مگه اون می‌خواد حامله شه؟ یعنی چی؟

- نه اون نمی‌تونه با کسی رابطه داشته باشه. دلیلش رو نمی‌دونم، یک چیزی در مورد گذشته‌شه. سعی کن خیلی از گذشته‌ش نپرسی که قاطی می‌کنه. یک نوزاد دختر می‌خواد که این هم دلیلش رو نفهمیدم، نمی‌دونی چقدر دختر رو پس اورده. دخترا دیوونه‌ش بودن، با اینکه اصلا آدم خوش اخلاقی نیست. رفتی اونجا مواظب خودت باش. سعی کن پسِت نیاره که بعدا به بدبختی فروخته می‌شی. هرکس از زیر دستش در اومده، رفته کلفتی.

پوزخند زدم، چقدر راحت در موردش حرف می‌زد.

- اگر بتونم کاری کنم باهام باشه چی؟
خندید.
- اگه بتونی...

https://t.me/joinchat/sWrEEzL43-Y0YWRk

🍷رمان تــتــو (کنیز خان)🍷

#بزرگسال #رازآلود #هیجانی #عاشقانه

♥️✨♥️✨♥️✨♥️


Forward from: Unknown
پسره رفته سونوگرافی کامل شلوارش رو درآورده تا خانم دکتر هم یه فیضی ببره خودتون بخونین🤣👇
https://t.me/joinchat/or3JsLxpzk0zOWI0
https://t.me/joinchat/or3JsLxpzk0zOWI0

_ آوات قشنگ کشید پایین ما رو یه فیض اساسی داد
😳😳
_ اوا... خاک به سرم کجا؟

_ بی شرف چه دم و دستگاهی هم داشت ...🤤🤤

_ آخه چطوری ؟

_ یه بار اومده بود برا سونوگرافی کلیه و مثانه هیچی دیگه اومد تو ، منم بهش گفتم لباستون رو بکشین پایین آماده شین تا دکتر بیاد خودمم رفتم بیرون یهو صدای جیغ خانم دکتر و شنیدم به دو رفتم تو دیدم آوات کمر به پایین لخت داره تند تند شلوارشو می پوشه دکتره هم هی داره فحش ناموسی میده... ولی کثافت خوبی مالی ها ... دکتره الکی داشت داد و بیداد می کرد خودم دیدم چشمش به تشکیلات آوات بود...😝😝😝

_ وای خاک به سرم ناموسش رفت

_ناموسش رفت چیه آقا کلا در آورده بود لخت خوابید رو تخت ، من نمی دونم این تو عمرش سونوگرافی نرفته بود ... مثلا منتظر بود دکتره بیاد براش بخوره ...🤪🤪🤪👇
https://t.me/joinchat/or3JsLxpzk0zOWI0
https://t.me/joinchat/or3JsLxpzk0zOWI0


_ خدا نکشتت حنا

_والا ...خب راست می گم دیگه... تازه من بعدا شورتشو از زیر تخت پیدا کردم طفلی بی شورت در رفته بود ، کلی خندیدم گفتم خاک تو سرت آوات حیف اون دم و دستگاه اگه به زیپ شلوارت گیر کنه که ناقص میشی نسلت منقرض میشه بدبخت...

_ وای حنا بس دیگه آب شدم از خجالت..‌.
😬😬

_حالا یه چیزی بگم بین خودمون بمونه... خانم دکتره بدجوری چشمش گرفته... همش می گه این مریضه رو میشناختی ...

_دیگه چی من رو داییم غیرت دارم ها

_ می گم به پسرا بگیم وقتی میرن خواستگاری یه بار بکشن پایین خیلی تو جواب مثبت گرفتن تاثیر داره ...
الان همه تو بیمارستان میدونن آوات اون زیر چی قایم کرده....
🤤🤤🤤
https://t.me/joinchat/or3JsLxpzk0zOWI0
https://t.me/joinchat/or3JsLxpzk0zOWI0

_روژان جای بچه ی توئه چطور تونستی آوات؟!

_ تو با یکی که ازت ۱۳ سال کوچیکتره خوابیدی ؟

_ اره ... اره... اره...خوابیدم چون عاشقشم... چون باید مال من میشد به هر قیمتی... حالام بچم تو شیکمشه ...  می فهمی... بچم...

_ اون بچه حروم زاده است

دستمو بالا می برم و محکم تو گوش حنا فرود میارم

_ حروم زاده خودتو جد و ابادته... نطفه بچه من پاکه پاک بسته شده...

https://t.me/joinchat/or3JsLxpzk0zOWI0
https://t.me/joinchat/or3JsLxpzk0zOWI0

_ روژان با دوست پسرش زندگی می کنه رویا؟
_ نه ! چطور؟
_ پس اون پسر خوشتیپه کیه همش میارتش دانشگاه و میاد دنبالش ؟
_ آهان ، آوات رو می گی ؟ اون دایی شه ... اره روژان با داییش زندگی می کنه.
_ عه... از کی مد شد دایی ها و خواهر زاده ها از هم لب می گیرن ؟
_ چرا چرت و پرت می گی مهسا؟
_ چرت و پرت چیه خودم دیدم تو ماشین پسره ؛ تا روژان سوار شد لبای همو بوسیدن
_ حرف مفت نزن
_ تو باور نکن تازه خودم شنیدم داشت پشت تلفن به دایی جونش می گفت حامله اس
_ چی ؟؟؟

https://t.me/joinchat/or3JsLxpzk0zOWI0
https://t.me/joinchat/or3JsLxpzk0zOWI0

_ من به روژان تجاوز نکردم حنا... حرف دهنت رو بفهم
_ تجاوز نکردی ؟ روژان حامله است آوات حامله می فهمی؟؟؟ تو چطور تونستی ؟ تو داییشی مرتیکه عوضی حالیته ؟ داییش ...
_ خفه شو حنا ... خفه شو...
_ آشغال کثافت اون هنوز۱۹ سالشم نشده ، عوضی مگه نگفتی روژان یادگار خواهرته امانته... این بود امانت داری ؟؟؟ که با خواهر زاده ات بخوابی و حامله اش کنی...
_ تو رو خدا بس کن حنا دارم روانی میشم ...
_ بایدم بشی ... میدونی این گناه کبیره اس ، میدونی اون بچه تخم حروم ... زنا زاده اس ... میدونی جرم کاری که کردی اعدام ... میدونی لعنتی میدونی... وای خدایا تو چیکار کردی آوات ... تو چیکار کردی...

https://t.me/joinchat/or3JsLxpzk0zOWI0
https://t.me/joinchat/or3JsLxpzk0zOWI0

روژان دختر جوان و زیبایی که در حادثه ای خانواده اش رو از دست داده به تهران میاد تا با داییش آوات زندگی کنه ، اما طی جریاناتی روژان و آوات عاشق هم میشن ....

داستان ❤️‍🔥جهنمی بنام عشق❤️‍🔥  بر اساس واقعیت نوشته شده و محدویت سنی داره لطفا زیر ۱۸ سال وارد نشن ،
🔞🔞⛔️⛔️

نویسنده رمان خودشون آقا هستن و بی پروا درباره همه چیز تو رمانشون گفتن ...
https://t.me/joinchat/or3JsLxpzk0zOWI0
https://t.me/joinchat/or3JsLxpzk0zOWI0

20 last posts shown.

972

subscribers
Channel statistics