#گریز_از_تو
#پارت_1035
هنوز پایش را پله ی اول نگذاشته بود که ارسلان بازویش را گرفت و عقب کشیدش.
_صبر کن ببینم...
یاسمین برگشت و همان لحظه اردلان هم از پله ها پایین آمد.
_داداش؟ یاسمین؟!
ارسلان بی توجه به او و چشم های نگرانش، یاسمین را مقابل خودش نگه داشت و زل زد تو چشم هایی که بغض درونش آماده بود برای سر رفتن...
_زل میزنی تو چشمام و قشنگ برام تعریف میکنی داستان اون مزخرفاتی که تو ماشین گفتی چیه... وگرنه میدونی که...
_که چی؟ لابد این عمارت و رو سرم خراب میکنی؟
ارسلان چشم هایش را با درد بست و صدای برادرش را شنید.
_چتونه شماها؟ خوبید؟
بعد باز هم ارسلان را صدا زد که او بالاخره طاقت از کف داد و لحنش تند شد.
_شما یه دقیقه عقب وایسا داداش، تا من تکلیفم و با زبون دراز ایشون روشن کنم.
یاسمین پوزخند زد و اردلان با نگاهی طولانی به جدال میان آن ها عقب کشید. اما جرات نکرد تنهایشان بگذارد. زیر مردمک گشاد چشم های ارسلان و نگاه پر بغض دخترک یک دنیا حرف پنهان بود.
ارسلان عصبی از سکوت یاسمین و آن پوزخند اعصاب خردکنش، تنش را محکم تکان داد.
_زبون باز کن یاسمین، اون روی سگ منو بالا نیار!
قلبش میان سینه اش وحشیانه میکوبید و فشار خونش باز نزدیک بود سر به فلک بگذارد که یاسمین با سوالش همان نیم بند قدرت نفس هایش را هم گرفت.
_شمیم میشناسی؟!
اجزای صورت ارسلان میان بهت و حیرتی عظیم باز شد. پنجه هایش هنوز روی بازوی او بود و ضربان قلبش ناکوک...
_کی؟
_شمیم... حتما میشناسی چون زمان زیادی ازش نگذشته.
انگار کسی پشتش ایستاده و با سر هلش داد ته دره... شمیم؟! زبانش بزور توی دهانش تکان خورد.
_کدوم خری این اسم و انداخته تو دهن تو؟
یاسمین خواست دست او را از روی بازویش پس بزند که ارسلان محکم تر گرفتش و تلاشش را مهار کرد.
_جواب بده یاسمین. تو یکاره این اسم و از کجا آوردی؟
لبخند یاسمین روی صورت بی رنگش پهن تر شد. چقدر همه چیز زشت بود... یک کاغذ سفید، تمام زندگیش را سیاه کرده بود.
گریز از تو در چنل vip با 1200 پارت به اتمام رسیده وچند ماه از اینجا جلوتره!
برای عضویت در چنل vip، میتونید مبلغ 40 هزار تومن رو به شماره کارتِ👇
6393461045433816
"به نام مریم نیک فطرت"
واریز کنید و پس از ارسال عکس یا اسکرینشات از فیش واریزی به آی دی ادمین بنده در تلگرام، لینک چنل vip رو دریافت کنید❤️👇
@ad_goriz_az_to
#پارت_1035
هنوز پایش را پله ی اول نگذاشته بود که ارسلان بازویش را گرفت و عقب کشیدش.
_صبر کن ببینم...
یاسمین برگشت و همان لحظه اردلان هم از پله ها پایین آمد.
_داداش؟ یاسمین؟!
ارسلان بی توجه به او و چشم های نگرانش، یاسمین را مقابل خودش نگه داشت و زل زد تو چشم هایی که بغض درونش آماده بود برای سر رفتن...
_زل میزنی تو چشمام و قشنگ برام تعریف میکنی داستان اون مزخرفاتی که تو ماشین گفتی چیه... وگرنه میدونی که...
_که چی؟ لابد این عمارت و رو سرم خراب میکنی؟
ارسلان چشم هایش را با درد بست و صدای برادرش را شنید.
_چتونه شماها؟ خوبید؟
بعد باز هم ارسلان را صدا زد که او بالاخره طاقت از کف داد و لحنش تند شد.
_شما یه دقیقه عقب وایسا داداش، تا من تکلیفم و با زبون دراز ایشون روشن کنم.
یاسمین پوزخند زد و اردلان با نگاهی طولانی به جدال میان آن ها عقب کشید. اما جرات نکرد تنهایشان بگذارد. زیر مردمک گشاد چشم های ارسلان و نگاه پر بغض دخترک یک دنیا حرف پنهان بود.
ارسلان عصبی از سکوت یاسمین و آن پوزخند اعصاب خردکنش، تنش را محکم تکان داد.
_زبون باز کن یاسمین، اون روی سگ منو بالا نیار!
قلبش میان سینه اش وحشیانه میکوبید و فشار خونش باز نزدیک بود سر به فلک بگذارد که یاسمین با سوالش همان نیم بند قدرت نفس هایش را هم گرفت.
_شمیم میشناسی؟!
اجزای صورت ارسلان میان بهت و حیرتی عظیم باز شد. پنجه هایش هنوز روی بازوی او بود و ضربان قلبش ناکوک...
_کی؟
_شمیم... حتما میشناسی چون زمان زیادی ازش نگذشته.
انگار کسی پشتش ایستاده و با سر هلش داد ته دره... شمیم؟! زبانش بزور توی دهانش تکان خورد.
_کدوم خری این اسم و انداخته تو دهن تو؟
یاسمین خواست دست او را از روی بازویش پس بزند که ارسلان محکم تر گرفتش و تلاشش را مهار کرد.
_جواب بده یاسمین. تو یکاره این اسم و از کجا آوردی؟
لبخند یاسمین روی صورت بی رنگش پهن تر شد. چقدر همه چیز زشت بود... یک کاغذ سفید، تمام زندگیش را سیاه کرده بود.
گریز از تو در چنل vip با 1200 پارت به اتمام رسیده وچند ماه از اینجا جلوتره!
برای عضویت در چنل vip، میتونید مبلغ 40 هزار تومن رو به شماره کارتِ👇
6393461045433816
"به نام مریم نیک فطرت"
واریز کنید و پس از ارسال عکس یا اسکرینشات از فیش واریزی به آی دی ادمین بنده در تلگرام، لینک چنل vip رو دریافت کنید❤️👇
@ad_goriz_az_to