#قسمت اول
#رمان هــوس و نــفرت
تو آیینه نگاهی به لباس قرمز بلندم کردم
اشک از رو گونه هام چکید
آروم لب زدم : بابا
مامان - آماده شدی؟؟
سمتش برگشتم ، نگاهی به چشمای سرخش کردم
- مامان نزار من با اون پیرمرد ازدواج کنم ؛ مامان نکن اینکارونکن بخدا کار میکنم خرج خونرو میدم
نکن اینکارو بامن
مامان - فقط یه مدت کوتاه عقدش باش
- چرا منو میفروشی به شوهرت ارزشش اینقدر بالاس
اون یه آدم مریضه
مامان - ساکتشو میخوای تموم مهمونارو جمع کنی اینجا
- گمشو برو بیرون تو دیگ مادر من نیستی
نگاهی بهم کردو بی حرف سمت در اتاق رفت
با قدمای بلند سمتش رفتم کنار پاش زانو زدم
- مامان نزار من با اون پیرمرد عقد کنم توروخدا نزار
بدون توجه بهم از اتاق بیرون رفت ... کنار در نشستم
آروم هق زدم
من نمیتونم با اون پیرمرد ازدواج کنم
نمیتونم ...
با باز شدن دوباره در سرمو بلند کردم
- مامان برگشتی
ناپدریم با کتو شلوار شیک و آماده وارد اتاق شدی
- گمشو برو بیرون
حامد- هیس هیس چه خبرته عروس خانم
چرا داری گریه میکنی ؟؟
- به تو مربوط نیست ؛ ازت متنفرم تو یه آشغالی
حامد - نمیخوای زن اون پیرمرد شی؟؟
نگاهی بهش کردمو گفتم : نه
حامد - من کمکت میکنم ..
💖💖💖💖
@Peranss_insta
#رمان هــوس و نــفرت
تو آیینه نگاهی به لباس قرمز بلندم کردم
اشک از رو گونه هام چکید
آروم لب زدم : بابا
مامان - آماده شدی؟؟
سمتش برگشتم ، نگاهی به چشمای سرخش کردم
- مامان نزار من با اون پیرمرد ازدواج کنم ؛ مامان نکن اینکارونکن بخدا کار میکنم خرج خونرو میدم
نکن اینکارو بامن
مامان - فقط یه مدت کوتاه عقدش باش
- چرا منو میفروشی به شوهرت ارزشش اینقدر بالاس
اون یه آدم مریضه
مامان - ساکتشو میخوای تموم مهمونارو جمع کنی اینجا
- گمشو برو بیرون تو دیگ مادر من نیستی
نگاهی بهم کردو بی حرف سمت در اتاق رفت
با قدمای بلند سمتش رفتم کنار پاش زانو زدم
- مامان نزار من با اون پیرمرد عقد کنم توروخدا نزار
بدون توجه بهم از اتاق بیرون رفت ... کنار در نشستم
آروم هق زدم
من نمیتونم با اون پیرمرد ازدواج کنم
نمیتونم ...
با باز شدن دوباره در سرمو بلند کردم
- مامان برگشتی
ناپدریم با کتو شلوار شیک و آماده وارد اتاق شدی
- گمشو برو بیرون
حامد- هیس هیس چه خبرته عروس خانم
چرا داری گریه میکنی ؟؟
- به تو مربوط نیست ؛ ازت متنفرم تو یه آشغالی
حامد - نمیخوای زن اون پیرمرد شی؟؟
نگاهی بهش کردمو گفتم : نه
حامد - من کمکت میکنم ..
💖💖💖💖
@Peranss_insta