Posts filter


Forward from: Patooghe banovan
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🟢طرح دانش بنیان دانشگاه تبریز=کشت جلبک بیوفنس=رویش مجدد موهای از دست رفته🟢

نصیحت دوستانه این کارشناس در مورد ریزش مو خیلی جالبه😇
راهکار علمی برای بازگرداندن زیبایی طبیعی🩵💙

برای دریافت اطلاعات بیشتر و ثبت سفارش با توجه به تعداد محدود محصول فقط تا پایان امشب فرصت باقیست👇

https://landing.saamim.com/BHuY9
https://landing.saamim.com/BHuY9


Forward from: Patooghe banovan
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
صحبت های این عطار چه غوغایی کرده 😳👌🏻حتما ببینید👆🏻
داره یه روش گیاهی برای لاغری معرفی میکنه که باعث میشه ماهی 5 تا 7 کیلو لاغر بشید 😐😐

برای دریافت اطلاعات بیشتر و سفارش این چربی سوز لاغری با 50درصد تخفیف ویژه روی لینک زیر کلیک کنید 👇🏻👇🏻👇🏻
https://landing.saamim.com/2ivAq
https://landing.saamim.com/2ivAq




من
      فقط
            تورا
                 می‌خواهم،

بقیه باشند برای بقیه




‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌☕ @mevseem1


قطعه‌ ای از من كنار تــو ست و قطعه‌‌ ای كنار خودم، و قطعاتم دلتنگ یکدیگرند، می‌شود بیایی؟


#محمود_درویش



‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌☕ @mevseem1


لینک ثبت نام در وبینار

https://alioshani.ir/rfis/

لینک کانال 👇👇👇

https://t.me/alioshani
https://t.me/alioshani




بايد آنقدر دوستت بدارم
كه اگر روزی خدا گفت
چه چيز در دنيا را تا هميشه می خواهی ؟
بی ترديد بگويم :
او را می خواهم خدا جان ...
اصلا بايد آنقدر عاشقت شوم
تا قصه ی ليلی و مجنون فراموش شود !
و قصه یِ من و تو بر سَر زبان ها بیافتد ...


#عادل_دانتیسم



‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌☕ @mevseem1


بذار خود ِ خدا برات بچینه
خدا خیر مطلقه...🌱

صبح بخیر

‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌☕ @mevseem1


آیا شک داری که تو،‏
شیرین‌ترین و مهم‌ترین زنِ دُنیایی؟!
آیا شک داری که وقتی یافتمت،‏
کلیدِ تمامیِ درهایِ جهان از آنِ من شُد؟
آیا شک داری وقتی دست‌ات را گرفتم،‏
جهان دگرگون شُد؟
آیا شک داری بزرگ‌ترین روزِ تاریخ
و زیبا‌ترین خبرِ دُنیا
لحظهٔ ورودِت به قلب‌ من بود؟

#نزار_قبانی


‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌☕ @mevseem1


سفرنامه

لینک قسمت اول
https://t.me/c/1190710892/112019

#قسمت_هفتاد_هشت


مامان مدام باجشم وابرو اشاره مى كندكه در مقابل حرف هاى بكاه اينقدر ساكت وبى تفاوت ننشينم. خودش هميشه مبادى آداب بود و من دراين مورد به او نرفته بودم. مانند خيلى از موارد ديكرى كه هيج شباهتى به او نداشتم. يوست مامان مثل جينى سفيد بود، يكدست از بالاتا بايين. ولى من صورتم كندمى روشن بود ورنك تنم سفيدتر از صورتم. جشم هاى من از مامان كشيده تربود. از سرسنكينى اش هم در من اثرى نبود. سركشى- وشيطنت در
ذاتم بود ولى در اين يك ماه توانسته بودم آن ها را در وجودم سر بيرم.
- درياجون بريم تواتاقت؟
با صداى بكاه نكاهم را ازمامان مى كيرم. زير لب "باشه" اى مى كويم وبلند مى شويم.
تنهايي را اين روزها بيشتر ازهر زمان ديكرى در زندكاام دوست داشتم. حتى بيشتراز روزهاي كه از ترس حاج ابراهيم دجار شب ادرارى مى شدم. هر باركه با من تنها مى شد، تهديدم مى كردكه دمم را مثل يك موش كثيف كرفته وازخانه بيرونم مى كند. جقدر طفلكى بودم كه وقتى اين حرفش را به مامان كفتم، باكفتن "سرتو بنداز بايين!
اين قدر صداى مردم رودرنياركه آخرش بيرونمون كنن." من رامتهم كرده بود.
بكاه دستم رامى كشد وخودش قبل از من وارد اتاق مى شود.
دررا بشت سرم مى بندم. مسير تكراري اتاق تا يذيراي، تنها جابي ست كه دراين يك ماه رفته وبركشتهام. حتى به اتاق بهداد هم سر نزدهام. باهمهى اهالى خانه قهرم ولى جرأت ابرازش راندارم. هرجه بيشتر مى كذرد، بيشتر به اين ايمان مى آورم كه من باترسى كه آن روز تجربه كردم، وقتى به خانه رسيدم نياز به نازكشى داشتم. نياز داشتم كسى- دركم كند، حالم را بيرسد، كسى- خيالش راحت شودكه صدمه اى
نديدهام. ولى براى هيج كس مهم نبود جه برسرم آمده وجه جيزى را از سر كذرانده بودم.

🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#سفرنامه هر روز  صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.

‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌☕ @mevseem1


وقتی رابطه ی دوستانتون، عاشقانتون، رفاقتتون یا هرکدوم از اینا تموم شد هرجا نشستین بحث اون آدم شد؛ سکوت کنین یا جوری ازش حرف بزنین که حداقل انتخاب خودتون رو زیر سوال نبرید، بگید آدم خوبیه خاطرات خوبی داشتیم ولی هم مسیر هم نبودیم.


‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌☕ @mevseem1


برای جنگیدن سر خیلی چیزها
دیگه وقتی نیست،
و برای توضیح دیگه توانی نیست!
فقط باید در «اکنون»
اون چیزی که درسته
و باهاش خوشحالی رو زندگی کنی…


‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌☕ @mevseem1


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
من همیشه به زندگی امید دارم؛
به اتفاقای خوب،
به چیزی که نیست ولی ممکنه پیش بیاد،
به نوری که نیست ولی ممکنه بتابه
به دری که بسته ست ولی باز بشه
من امید دارم به همه ی اون چیزای که تو قلبم گذر میکنه

صبح بخیر

‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌☕ @mevseem1


من یجایی از زندگیم فکر میکردم که باید همش دویید دنبالِ عشق، همش باید ثابت کرد همش باید به زور آدمارو برای خودت کنی، یکم که گذشت فهمیدم اشتباه بود...
رابطه، عشق، دوست داشتن، هیچ جوره به زور و اجبار نمیشه، نمیشه به زور ادمارو نگه داری، عشق متعادل ترین اتفاق زندگیته عشق دقیقا مثل ترازو میمونه باید دو طرف برابر باشه باید هرچقدر که طرف رو دوست داری اونم دوستت داشته باشه، عشق احساس برابر بین دو آدمه، انقدر سعی نکنید آدمارو به زور نگه دارید تو زندگیتون...


‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌☕ @mevseem1


کم دوست داشتن را بلد نیستم. تمام زخم‌های من، از دوست‌ داشتن‌های زیاد من است.


‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌☕ @mevseem1


اگر هزاران نفر دوستت داشتند؛
من یکی از آنها بودم،
اگر یک نفر دوستت داشت؛
من او بودم،
و اگر هیچ کس دوستت نداشت، بدان من مرده ام.
‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌☕ @mevseem1


کاش می‌تونستم درباره‌ی تمام جزئیات امروز با تو حرف بزنم؛ چه قدر جای تو امروز خالی بود.
‏مثل دیروز.
مثل همیشه.


‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌☕ @mevseem1


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
بيدار شو
امروز از زندگى
از خنده گل
از عطر صبح لذت ببر
گلايه و تلخى را بسپار به نسيم
تا با خودش ببرد
زندگى پُر است از شادى‌هاى كوچک
آنها را درياب...

صبح بخیر😍🍃

‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌☕ @mevseem1


سفرنامه

لینک قسمت اول
https://t.me/c/1190710892/112019

#قسمت_هفتاد_هفت


درخانه ظاهرا ديكركسى- كاربه كارم نداشت. اين خودم بودم كه هنوز داشتم خودم را مجازات مى كردم. ديكر هيج جيزى بيرون از اين خانه برايم جذابيتى نداشت. تنهالي رابه بودن در شلوغى ترجيح مى دادم. مهمانى ممنوعهى آن روز، درياى واقعى رااز من كرفته وشخصيت ديكرى رادر كالبدم به خانه فرستاده بود؛ يك شخصيت منزوى وافسرده كه هنوز در ميان كلمات بهرام كير كرده و مانده بود. زمان مى كذشت اما كرداب حرف هالي كه شنيده بودم رهايم نمى كرد. اين ماجرا تكليف خيلى از روابط را برايم روشن كرده بود. تكليف جيزى كه در نكاه اعضاى خانوادهام هستم. كار به جايي رسيده بودكه ديكر بهداد اصرار داشت با دوستانم بيرون بروم وبازهم من امتناع مى كردم.
بكاه به ديدنم آمده بود. موهايش را از شب قبل بافته بود تاحالت فرى طبيعى به خود بكيرند. موهاى خرماي اش را از يشت شال بيرون ريخته بود تازيبالي اش را به رخ بهداد بكشد، ولى زمان بندى اش درست نبود. حالاكه بهداد در ايتالياست دلبرى هايش بى نتيجه مانده. جقدر عاقل تراز من است! جقدر كفت ومن كوش نكردم! خوش به حالش.
حق دارد حالا اينقدر سرخوش باشد وتمام دغدغه اش به يك نكاه بهداد ختم شود.


🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#سفرنامه هر روز  صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.

‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌☕ @mevseem1

20 last posts shown.