Forward from: مرا راضی کن (میمی و سالواتوره) VIP
#پارت_۱۴۱
#جلد_سوم_ادیسه_تاریک
#مرا_راضی_کن
#فصل_بیست_و_سوم
فصل بیست و سوم
*سالواتوره*
تنها چیزی که توی این دنیا ازش مطمئنم اینه که زمان منتظر هیچکس نمیمونه. پس قطعا منتظر ما هم نمیمونه. خصوصا وقتی که توی این وضعیت داغون گیر افتادیم.
ما با خدمه پاکسازی تماس گرفتیم تا ترتیب کول رو بدن و بعد با پاپا تماس گرفتیم.
یک ساعت بعد همه توی اتاق جلسه ایستادیم و پاپا مقابلمونه.
درست مثل همون جلسهای که دیروز برگزار شد. فقط الان ایستادیم.
خبر رو بهش رسوندم.
احساس میکردم این منم که باید حرف بزنم، چون فکر من بود که از دستوراتش سرپیچی کنیم و به خیابون بریم.
هیچ کدوم مخالف این نبودن که اطلاعاتی که کول بهمون داد فراتر از حد اختیاراتی بود که داشتیم.
نه تنها هکرها دنبال افراد ما بودن، بلکه اگه حقیقت داشته باشه که نخالههای فونتین انقدر ما رو زیر نظر داشته باشن، پس باید بدونن که کول با ما صحبت کرده.
بچههای پاکسازی یه چیزی شبیه دستگاه ردیاب روی بدنش پیدا کردن. پس دلم میخواد فکر کنم که این فرض حقیقت داره.
حالا ما اینجاییم و پاپا و وینسنت از ما سه نفر خیلی عصبانی به نظر میان.
وقتی صحبتم تمام میشه، پاپا جلوی من میایستد.
ازم میپرسه:
«همهش همین بود، سالواتوره؟»
جواب میدم: «بله، قربان»
از این واقعیت که ما الان سر پا ایستادیم میتونم بفهمم از کاری که ما انجام دادیم راضی نیست. هرچند با اطلاعات خیلی مهمی برگشتیم.
پاپا در حالی که هنوز بهم نگاه میکنه، میگه:
«وینسنت»
«بله، قربان؟»
پاپا دستوراتش رو شروع میکنه:
«دستور قرنطینه بده. و برای همه تلفنهای جدید صادر کن. امنیت در شرکت و سایر کسب و کارهامون رو تشدید کن. همه رو برای بازجویی احضار کن. هیچکس نباید فرصت فرار داشته باشه»
وینسنت میگه:
«بله، قربان.»
وینسنت یه نگاهی به من میندازه و میره.
پاپا به مامان میگه:
«آنجلا، جوخهی سری رو مسئول قرنطینه قرار بده»
مامان هم مثل من دچار تنش میشه. پاپا ادامه میده:
«تا رسیدن دستورات بعدی، اونا مسئول همین کارن»
تا جایی که من میدونم ما تنها خاندانی هستیم که جوخهی سری داریم.
اونا عقل و چشم و گوش ما هستن. کاملا بدون نام. فقط با یک شماره نامگذاری میشن.
#جلد_سوم_ادیسه_تاریک
#مرا_راضی_کن
#فصل_بیست_و_سوم
فصل بیست و سوم
*سالواتوره*
تنها چیزی که توی این دنیا ازش مطمئنم اینه که زمان منتظر هیچکس نمیمونه. پس قطعا منتظر ما هم نمیمونه. خصوصا وقتی که توی این وضعیت داغون گیر افتادیم.
ما با خدمه پاکسازی تماس گرفتیم تا ترتیب کول رو بدن و بعد با پاپا تماس گرفتیم.
یک ساعت بعد همه توی اتاق جلسه ایستادیم و پاپا مقابلمونه.
درست مثل همون جلسهای که دیروز برگزار شد. فقط الان ایستادیم.
خبر رو بهش رسوندم.
احساس میکردم این منم که باید حرف بزنم، چون فکر من بود که از دستوراتش سرپیچی کنیم و به خیابون بریم.
هیچ کدوم مخالف این نبودن که اطلاعاتی که کول بهمون داد فراتر از حد اختیاراتی بود که داشتیم.
نه تنها هکرها دنبال افراد ما بودن، بلکه اگه حقیقت داشته باشه که نخالههای فونتین انقدر ما رو زیر نظر داشته باشن، پس باید بدونن که کول با ما صحبت کرده.
بچههای پاکسازی یه چیزی شبیه دستگاه ردیاب روی بدنش پیدا کردن. پس دلم میخواد فکر کنم که این فرض حقیقت داره.
حالا ما اینجاییم و پاپا و وینسنت از ما سه نفر خیلی عصبانی به نظر میان.
وقتی صحبتم تمام میشه، پاپا جلوی من میایستد.
ازم میپرسه:
«همهش همین بود، سالواتوره؟»
جواب میدم: «بله، قربان»
از این واقعیت که ما الان سر پا ایستادیم میتونم بفهمم از کاری که ما انجام دادیم راضی نیست. هرچند با اطلاعات خیلی مهمی برگشتیم.
پاپا در حالی که هنوز بهم نگاه میکنه، میگه:
«وینسنت»
«بله، قربان؟»
پاپا دستوراتش رو شروع میکنه:
«دستور قرنطینه بده. و برای همه تلفنهای جدید صادر کن. امنیت در شرکت و سایر کسب و کارهامون رو تشدید کن. همه رو برای بازجویی احضار کن. هیچکس نباید فرصت فرار داشته باشه»
وینسنت میگه:
«بله، قربان.»
وینسنت یه نگاهی به من میندازه و میره.
پاپا به مامان میگه:
«آنجلا، جوخهی سری رو مسئول قرنطینه قرار بده»
مامان هم مثل من دچار تنش میشه. پاپا ادامه میده:
«تا رسیدن دستورات بعدی، اونا مسئول همین کارن»
تا جایی که من میدونم ما تنها خاندانی هستیم که جوخهی سری داریم.
اونا عقل و چشم و گوش ما هستن. کاملا بدون نام. فقط با یک شماره نامگذاری میشن.