Forward from: مرا راضی کن (میمی و سالواتوره) VIP
#پارت_۱۳۹
#جلد_سوم_ادیسه_تاریک
#مرا_راضی_کن
«لط.....فاً، نه»
حالا دیگه شروع به گریه میکنه.
وقتی لولهی اسلحه رو به سرش فشار میدم بیشتر گریه میکنه.
غرغر میکنم: «کول، لعنتی. من جدیام.»
دیگه خیلی داره طول میکشه. چاقو رو بهش نزدیکتر میکنم. و اسلحه رو به سرش فشار میدم.
ناله میکنه: «اونا به من یک میلیون دلار پیشنهاد دادن»
من از نیک به گیب نگاه میکنم.
درست فکر میکردم. اون داشت دروغ میگفت.
اگه ما آدمهای کودنی بودیم، حرفها و دروغهاش رو باور میکردیم و میرفتیم.
حالا توجهم بهش جلب میشه.
یه میلیون.
این برای مردی که توی بار کار میکنه خیلی زیاده.
پس باید کارهای خاصی انجام بده که ارزش اینهمه پول رو داشته باشه.
سرش داد میزنم: «و برای چی باید این پول زیاد رو بهت بدن»
«آره، حق باتوئه. پول زیادیه. خب، از اون موقع که کالج بودم شروع شد. مادر مریضی داشتم که باید به هر جون کندنی پول دوا دکترشو درمیاوردم. از اون موقع به خاطر این کارام پول زیادی درمیاوردم.»
«عوضی، ادامه بده ببینم چی میگی»
و دوباره محکم بهش ضربه میزنم.
انگار بین ترس و شوخ طبعی داره جهش میکنه.
«اونا فکر میکنن شما قدرت زیادی دارید. واسه همین تنها کسی که میتونستن علیه شما باهاش متحد بشن استفانو بود. اونا بهش پنج میلیون دادن به علاوه اطلاعاتی که شما بودید که با مامورای فدرال حرف زدید»
از سرمایی که روی ستون فقراتم جاری شده، خوشم نمیاد.
انگار این عوضی خیلی چیزا میدونه.
ولی بیشتر، از اینکه حق با خودم بود متنفرم.
حالا متوجه میشم جریان از چه قراره.
«چطور؟ اونا چطور به چنین اطلاعاتی دست پیدا کردن، کول؟ و تو چه تواناییهای ویژهای داری؟»
سوال طلایی همینه. همه چی مربوط به اون جاسوسه و من باید بفهمم کیه.
اگه وینسنت به ما یا پاپا نگفته بود که با مامورای فدرال رزرو صحبت کرده، یعنی به هیچ کس دیگهای هم نگفته.
و حتی اگه کسی وینسنت رو با چشم خودش میدید که داره با کسی صحبت میکنه هم نمیفهمید اون شخص ماموره. پنهانکاریهای وینسنت حرف نداره.
و در مورد این، جزئیات حیاتیترین اطلاعاتی هستن که میتونیم به دست بیاریم.
کول میگه:
«همه سیستمهای شما هک شدن»
#جلد_سوم_ادیسه_تاریک
#مرا_راضی_کن
«لط.....فاً، نه»
حالا دیگه شروع به گریه میکنه.
وقتی لولهی اسلحه رو به سرش فشار میدم بیشتر گریه میکنه.
غرغر میکنم: «کول، لعنتی. من جدیام.»
دیگه خیلی داره طول میکشه. چاقو رو بهش نزدیکتر میکنم. و اسلحه رو به سرش فشار میدم.
ناله میکنه: «اونا به من یک میلیون دلار پیشنهاد دادن»
من از نیک به گیب نگاه میکنم.
درست فکر میکردم. اون داشت دروغ میگفت.
اگه ما آدمهای کودنی بودیم، حرفها و دروغهاش رو باور میکردیم و میرفتیم.
حالا توجهم بهش جلب میشه.
یه میلیون.
این برای مردی که توی بار کار میکنه خیلی زیاده.
پس باید کارهای خاصی انجام بده که ارزش اینهمه پول رو داشته باشه.
سرش داد میزنم: «و برای چی باید این پول زیاد رو بهت بدن»
«آره، حق باتوئه. پول زیادیه. خب، از اون موقع که کالج بودم شروع شد. مادر مریضی داشتم که باید به هر جون کندنی پول دوا دکترشو درمیاوردم. از اون موقع به خاطر این کارام پول زیادی درمیاوردم.»
«عوضی، ادامه بده ببینم چی میگی»
و دوباره محکم بهش ضربه میزنم.
انگار بین ترس و شوخ طبعی داره جهش میکنه.
«اونا فکر میکنن شما قدرت زیادی دارید. واسه همین تنها کسی که میتونستن علیه شما باهاش متحد بشن استفانو بود. اونا بهش پنج میلیون دادن به علاوه اطلاعاتی که شما بودید که با مامورای فدرال حرف زدید»
از سرمایی که روی ستون فقراتم جاری شده، خوشم نمیاد.
انگار این عوضی خیلی چیزا میدونه.
ولی بیشتر، از اینکه حق با خودم بود متنفرم.
حالا متوجه میشم جریان از چه قراره.
«چطور؟ اونا چطور به چنین اطلاعاتی دست پیدا کردن، کول؟ و تو چه تواناییهای ویژهای داری؟»
سوال طلایی همینه. همه چی مربوط به اون جاسوسه و من باید بفهمم کیه.
اگه وینسنت به ما یا پاپا نگفته بود که با مامورای فدرال رزرو صحبت کرده، یعنی به هیچ کس دیگهای هم نگفته.
و حتی اگه کسی وینسنت رو با چشم خودش میدید که داره با کسی صحبت میکنه هم نمیفهمید اون شخص ماموره. پنهانکاریهای وینسنت حرف نداره.
و در مورد این، جزئیات حیاتیترین اطلاعاتی هستن که میتونیم به دست بیاریم.
کول میگه:
«همه سیستمهای شما هک شدن»