Forward from: مرا راضی کن (میمی و سالواتوره) VIP
#پارت_۱۲۶
#جلد_سوم_ادیسه_تاریک
#مرا_راضی_کن
تفاوتهای ظاهریشون خیلی کمه. طوری که با یه نگاه به راحتی میشه فهمید با هم خویشاوندن.
اونا در مورد یک قرارداد تجاری صحبت میکنن. سالواتوره من رو میبینه و صاف میایسته.
یه شلوار سفید پوشیده.
نحوهی لباس پوشیدنش توی شرکت با چیزی که برای کلاب میپوشه متفاوته.
وقتی میبینم با دیدنم انرژی جنسی وحشیانهای به چشمهاش میاد، لبخند میزنم. یادم میاد یه بار بهم گفت از نگاهش به خودم میتونم بفهمم چقدر من رو میخواد. این چیزیه که الان دارم میبینم.
بهشون میگم:
«سلام، پسرها» اما به دوست پسرم نگاه میکنم.
من به سختی میتونم جواب جورجیو و کریستین رو بشنوم. و بعد اونا سریع میرن.
هر چند حرفهای کریستین به جورجیو رو شنیدم که داشت خیلی آروم در مورد کارهای دیشب من و سالواتوره توی کلاب بهش توضیح میداد.
من هنوزم دارم به دوست پسرم نگاه میکنم. که وقتی دارم وارد میشم لبخند گشادتری میزنه.
سالواتوره میگه:
«تو اینجایی؟ من قطعا دارم پاداش کارهای خوبم رو میگیرم»
«منم این رو باور دارم. اما با توجه به نوع گناههایی که با هم کردیم، اگه یهو به خشم خدا هم گرفتار بشیم چی؟»
«نه، نه، نه. خدا من رو اینطور نمیبینه، دختر کوچولو. من یکم قبل فقط دعا کردم قبل از امشب هم بتونم تورو ببینم. و نگاه کن. تو الان اینجایی»
بهش میخندم. اونم دستش رو دراز میکنه و دستم رو میگیره که به سمتش برم و روی پاهاش بشینم.
لبهاش لبهامو پیدا میکنه و من رو میبوسه. اما یهو میفهمم که الان کجا هستیم و خودمو عقب میکشم.
«عزیزم، چی شده، تو نمیخوایی منو ببوسی؟»
«نه به اون شکلی که همیشه همدیگه رو میبوسیم»
چون اون پیرمرد جوردانوها حتی وقتی که حالش خوبه هم به اندازهی کافی ترسناکه. پس نمیخوام یهو وسط روز اینجا پیداش بشه و من رو توی این وضعیت با پسرش ببینه.
بهتره بوسیدن رو برای اتاق خواب بذاریم. یا وقتی که توی کلابیم.
«عزیزم، تو نمیتونی این کار رو باهام بکنی. نمیتونی بیای اینجا و خودتو بهم نشون بدی و نذاری کاری بکنم. آخه چه گناهی کردم که سزاوار این شکنجه باشم؟»
به آرومی باهام صحبت میکنه. بهش لبخند میزنم.
#جلد_سوم_ادیسه_تاریک
#مرا_راضی_کن
تفاوتهای ظاهریشون خیلی کمه. طوری که با یه نگاه به راحتی میشه فهمید با هم خویشاوندن.
اونا در مورد یک قرارداد تجاری صحبت میکنن. سالواتوره من رو میبینه و صاف میایسته.
یه شلوار سفید پوشیده.
نحوهی لباس پوشیدنش توی شرکت با چیزی که برای کلاب میپوشه متفاوته.
وقتی میبینم با دیدنم انرژی جنسی وحشیانهای به چشمهاش میاد، لبخند میزنم. یادم میاد یه بار بهم گفت از نگاهش به خودم میتونم بفهمم چقدر من رو میخواد. این چیزیه که الان دارم میبینم.
بهشون میگم:
«سلام، پسرها» اما به دوست پسرم نگاه میکنم.
من به سختی میتونم جواب جورجیو و کریستین رو بشنوم. و بعد اونا سریع میرن.
هر چند حرفهای کریستین به جورجیو رو شنیدم که داشت خیلی آروم در مورد کارهای دیشب من و سالواتوره توی کلاب بهش توضیح میداد.
من هنوزم دارم به دوست پسرم نگاه میکنم. که وقتی دارم وارد میشم لبخند گشادتری میزنه.
سالواتوره میگه:
«تو اینجایی؟ من قطعا دارم پاداش کارهای خوبم رو میگیرم»
«منم این رو باور دارم. اما با توجه به نوع گناههایی که با هم کردیم، اگه یهو به خشم خدا هم گرفتار بشیم چی؟»
«نه، نه، نه. خدا من رو اینطور نمیبینه، دختر کوچولو. من یکم قبل فقط دعا کردم قبل از امشب هم بتونم تورو ببینم. و نگاه کن. تو الان اینجایی»
بهش میخندم. اونم دستش رو دراز میکنه و دستم رو میگیره که به سمتش برم و روی پاهاش بشینم.
لبهاش لبهامو پیدا میکنه و من رو میبوسه. اما یهو میفهمم که الان کجا هستیم و خودمو عقب میکشم.
«عزیزم، چی شده، تو نمیخوایی منو ببوسی؟»
«نه به اون شکلی که همیشه همدیگه رو میبوسیم»
چون اون پیرمرد جوردانوها حتی وقتی که حالش خوبه هم به اندازهی کافی ترسناکه. پس نمیخوام یهو وسط روز اینجا پیداش بشه و من رو توی این وضعیت با پسرش ببینه.
بهتره بوسیدن رو برای اتاق خواب بذاریم. یا وقتی که توی کلابیم.
«عزیزم، تو نمیتونی این کار رو باهام بکنی. نمیتونی بیای اینجا و خودتو بهم نشون بدی و نذاری کاری بکنم. آخه چه گناهی کردم که سزاوار این شکنجه باشم؟»
به آرومی باهام صحبت میکنه. بهش لبخند میزنم.