Forward from: مرا راضی کن (میمی و سالواتوره) VIP
#پارت_۱۱۴
#جلد_سوم_ادیسه_تاریک
#مرا_راضی_کن
مامان، یه زن سنتی و استاندارد ایتالیایی نیست. چنین زنهایی بیشتر وقتشون در حال غذا پختن و ظرف شستن و جارو کردن میگذره.
البته مامان چنین زنی هست، اما به معنای واقعی کلمه یک ملکه هم هست. اون ملکهی مافیاست.
مامان میگه:
«وینسنت، لطفاً جواب پدرت رو بده.»
اضطراب از چهرهی مامان مشخصه. هرچند سعی میکنه این رو توی لحن صحبتش مخفی کنه.
وینسنت میگه: «برای من تله گذاشتن. چند ماه پیش، من تحت بازجویی مامورای فدرال قرار گرفتم. مجبور شدم باهاشون صحبت کنم»
سر جام صاف میشینم و میگم:
«با مامورای فدرال صحبت کردی؟»
همهمون میدونیم توی جلسات نباید وسط حرف کسی بپریم. ولی یه دفعه از دهنم بیرون اومد.
در دنیای ما چیزی که از مامورای پلیس بدترن، مامورای افبیآی هستن.
ما یه ارتباطاتی با پلیس داریم. اما مامورای فدرال یه چیز دیگهن.
و تازه همون مامورای پلیس هم که تا یه حدی با ما همکاری میکنن، در مورد دور زدن قانون اصلا نمیشه زیاد روشون حساب کرد.
حالا از یه طرف مامورای فدرال طرفیم و از طرف دیگه مردی که برادرمون رو به قتل رسوند. حالا حق دارم شوکه بشم و وسط حرف وینسنت بپرم.
نزدیک به هشت سال از مرگ فرانکی میگذره.
از اون موقع استفانو و نوچههاش نه توی شیکاگو و نه هیچ جای دیگه رویت نشدن.
وینسنت بهم میگه: «من مجبور بودم.»
پاپا که چشمهاش گشاد شده تف میندازه و به وینست میگه:
«عوضی، با افبیآی صحبت کردی و بهم نگفتی.»
«پاپا، خودت میدونی این بازجوییها چطورن. نخواستم پای تورو وسط بکشم»
پاپا ساکت میشه. چون اینو خوب میدونه. همهمون میدونیم. به همین دلیله که همیشه این منم که توی شرکت با مبالغ بزرگ کار میکنم. چون بین همهمون این منم که توی جابهجایی و تمیز نشون دادن پولها به خوبی مهارت دارم. میدونم چجور مامورای فدرال رو دور نگه دارم.
آخرین باری که شرکت درگیر مامورای فدرال شد وقتی بود که من هنوز توی شرکت مشغول به کار نشده بودم.
وینسنت میگه:
«من نمیتونستم پای کسی رو به این جریان بکشونم. من باهاشون صحبت کردم ولی آخرش فهمیدم اونا دنبال چیز دیگهای بودن. اول به من گفتن که به یه شرکت سرمایهگذاری که ظاهرا متعلق به استفانوئه، یورش بردن. اسکناسهای جعلی. خود اون شرکت بینالمللیه و میلیاردها دلار ارزش داره. و مقررش توی یه انباری بوده»
پاپا صاف میشینه و مشتهاشو جمع میکنه و میگه:
«حالا این چه ربطی به تو داره؟»
«مامورا گفتن مردی که من هم باهاش کار و تجارت انجام میدم توی تجارت استفانو هم شریکه. با لو رفتن اون، کل قضیه شرکتشون هم لو رفته و این حرفا. بهم گفتن تحقیق در مورد من نیست. در مورد اون مرده. مامورا منو فریب دادن تا از این طریق قراردادهای تجاری و همکارهایی که توی چند ماه گذشته باهاشون کار میکردیم رو به دست بیارن. هم در مورو شرکت کشتیرانی جوردانو و هم شرکت خودم.»
#جلد_سوم_ادیسه_تاریک
#مرا_راضی_کن
مامان، یه زن سنتی و استاندارد ایتالیایی نیست. چنین زنهایی بیشتر وقتشون در حال غذا پختن و ظرف شستن و جارو کردن میگذره.
البته مامان چنین زنی هست، اما به معنای واقعی کلمه یک ملکه هم هست. اون ملکهی مافیاست.
مامان میگه:
«وینسنت، لطفاً جواب پدرت رو بده.»
اضطراب از چهرهی مامان مشخصه. هرچند سعی میکنه این رو توی لحن صحبتش مخفی کنه.
وینسنت میگه: «برای من تله گذاشتن. چند ماه پیش، من تحت بازجویی مامورای فدرال قرار گرفتم. مجبور شدم باهاشون صحبت کنم»
سر جام صاف میشینم و میگم:
«با مامورای فدرال صحبت کردی؟»
همهمون میدونیم توی جلسات نباید وسط حرف کسی بپریم. ولی یه دفعه از دهنم بیرون اومد.
در دنیای ما چیزی که از مامورای پلیس بدترن، مامورای افبیآی هستن.
ما یه ارتباطاتی با پلیس داریم. اما مامورای فدرال یه چیز دیگهن.
و تازه همون مامورای پلیس هم که تا یه حدی با ما همکاری میکنن، در مورد دور زدن قانون اصلا نمیشه زیاد روشون حساب کرد.
حالا از یه طرف مامورای فدرال طرفیم و از طرف دیگه مردی که برادرمون رو به قتل رسوند. حالا حق دارم شوکه بشم و وسط حرف وینسنت بپرم.
نزدیک به هشت سال از مرگ فرانکی میگذره.
از اون موقع استفانو و نوچههاش نه توی شیکاگو و نه هیچ جای دیگه رویت نشدن.
وینسنت بهم میگه: «من مجبور بودم.»
پاپا که چشمهاش گشاد شده تف میندازه و به وینست میگه:
«عوضی، با افبیآی صحبت کردی و بهم نگفتی.»
«پاپا، خودت میدونی این بازجوییها چطورن. نخواستم پای تورو وسط بکشم»
پاپا ساکت میشه. چون اینو خوب میدونه. همهمون میدونیم. به همین دلیله که همیشه این منم که توی شرکت با مبالغ بزرگ کار میکنم. چون بین همهمون این منم که توی جابهجایی و تمیز نشون دادن پولها به خوبی مهارت دارم. میدونم چجور مامورای فدرال رو دور نگه دارم.
آخرین باری که شرکت درگیر مامورای فدرال شد وقتی بود که من هنوز توی شرکت مشغول به کار نشده بودم.
وینسنت میگه:
«من نمیتونستم پای کسی رو به این جریان بکشونم. من باهاشون صحبت کردم ولی آخرش فهمیدم اونا دنبال چیز دیگهای بودن. اول به من گفتن که به یه شرکت سرمایهگذاری که ظاهرا متعلق به استفانوئه، یورش بردن. اسکناسهای جعلی. خود اون شرکت بینالمللیه و میلیاردها دلار ارزش داره. و مقررش توی یه انباری بوده»
پاپا صاف میشینه و مشتهاشو جمع میکنه و میگه:
«حالا این چه ربطی به تو داره؟»
«مامورا گفتن مردی که من هم باهاش کار و تجارت انجام میدم توی تجارت استفانو هم شریکه. با لو رفتن اون، کل قضیه شرکتشون هم لو رفته و این حرفا. بهم گفتن تحقیق در مورد من نیست. در مورد اون مرده. مامورا منو فریب دادن تا از این طریق قراردادهای تجاری و همکارهایی که توی چند ماه گذشته باهاشون کار میکردیم رو به دست بیارن. هم در مورو شرکت کشتیرانی جوردانو و هم شرکت خودم.»