#اندو
#کلوپ_موتورسواری_دود_سیاه_2
#نویسنده_Meg_Jackson
#مترجم_Sobrine_V
#پارت_41
یکی از مشتهام رو به گونم فشار دادم، لبهام رو گاز گرفتم تا اونارو چفت کنم بهم. آخرین چیزی که میخواستم گریه کردن جلوی اون بود.
"گل گفتی،" اِندو گفت، بند انگشتاش سفید شدن وقتی فرمان رو محکم چسبید . میتونستم ناامیدی رو واضح و بلند توی صداش بشنوم.
"نه، لعنتیه مریض. تو حق نداری به این اعتراضی کنی. نه بعد از کاری که باهام کردی. جرات نکن مثل یک فدایی تظاهر کنی اینجا، (م: مظلوم نمایی کردن) وگرنه قسم میخورم خودم رو از این ماشین بیرون پرت میکنم تا بمیرم فقط بخاطر اینکه تو مقصر شناخته بشی،" پارس کردم، گردنم از فشار ارواره هام درد گرفته بود.
"من چکاری با تو کردم؟ چی هست، شازده خانوم؟ بهترین رابطه ی عمرت رو بهت دادم و به غر زدنهات درباره افسردگیت گوش دادم؟ اوه، بله، من لعنتیه مریضم،" گفت، پاش رو محکم کوبید و ماشین رو از کجا کند. تاثیر اینکارش یجورایی بخاطر ترافیک سنگین کم شد، و تمام التهابش انگار توی ماشین محبوس ماند.
چشمام حتما باید به اندازه ی نعلبکی باشن وقتی بهش نگاه کردم، مغزم هنوز هم سعی میکرد همه چی رو سبک سنگین کنه درحالیکه قلبم فریاد میزد بخاطر چیزی که داشتیم و از دست دادیم و کاری که باهام کرد. و، حتی با وجودیکه باعث دردم میشد، بدنم بخاطر دیدنش واکنش نشون داد. هیچکس تابحال احساس خوبی که با اون بهم دست میداد رو بهم نداده، و نه قبل از او و نه بعد از او.
و حالا، همه ی ادرنالین از سر خشمم هوش و حواسم رو بیشتر میکرد، و تمام اون خشم و نفرت به قویترین خاطراتم از اون نقل مکان کردن، بدنهامون توی گرما بهم چسبیدن و محکمتر بهم وصل میشدن، محکمتر، خواستن و نیاز بقدری باهم امیخته بودن که نمیتونستی از هم تشخیصشون بدهی...
"داری شوخی میکنی،" گفتم، به صورتش خیره شدم. اوه نه، خواهش میکنم، نه، فکر کردم وقتی اون اشکها به مرز شکستن رسیده بودن. کم مونده جاری بشن، گرچه اخرین چیزی که میخواستم من رو درحال گریه ببینه. "میخوای خودت رو بیگناه جلوه بدی؟ میخوای خودت رو آدم خوبه تو این موضوع جلوه بدی؟ تو غیر قابل باوری!"
"داری درمورد چیه لعنتی حرف میزنی، نائومی؟ تو خودخواه لعنتی..." اِندو کف دستاش رو به فرمان کوبید. تند میروند، بعد، ترافیک سبک شد همزمان که داشتیم با سرعت به محدوده های شهر میرفتیم. نمیتونستم مناظر درحال تغییر از پشت پنجره ماشین رو بخاطر سرعتمون درست و دقیق ببینم، چشمام به اِندو چسبیدن.
#کلوپ_موتورسواری_دود_سیاه_2
#نویسنده_Meg_Jackson
#مترجم_Sobrine_V
#پارت_41
یکی از مشتهام رو به گونم فشار دادم، لبهام رو گاز گرفتم تا اونارو چفت کنم بهم. آخرین چیزی که میخواستم گریه کردن جلوی اون بود.
"گل گفتی،" اِندو گفت، بند انگشتاش سفید شدن وقتی فرمان رو محکم چسبید . میتونستم ناامیدی رو واضح و بلند توی صداش بشنوم.
"نه، لعنتیه مریض. تو حق نداری به این اعتراضی کنی. نه بعد از کاری که باهام کردی. جرات نکن مثل یک فدایی تظاهر کنی اینجا، (م: مظلوم نمایی کردن) وگرنه قسم میخورم خودم رو از این ماشین بیرون پرت میکنم تا بمیرم فقط بخاطر اینکه تو مقصر شناخته بشی،" پارس کردم، گردنم از فشار ارواره هام درد گرفته بود.
"من چکاری با تو کردم؟ چی هست، شازده خانوم؟ بهترین رابطه ی عمرت رو بهت دادم و به غر زدنهات درباره افسردگیت گوش دادم؟ اوه، بله، من لعنتیه مریضم،" گفت، پاش رو محکم کوبید و ماشین رو از کجا کند. تاثیر اینکارش یجورایی بخاطر ترافیک سنگین کم شد، و تمام التهابش انگار توی ماشین محبوس ماند.
چشمام حتما باید به اندازه ی نعلبکی باشن وقتی بهش نگاه کردم، مغزم هنوز هم سعی میکرد همه چی رو سبک سنگین کنه درحالیکه قلبم فریاد میزد بخاطر چیزی که داشتیم و از دست دادیم و کاری که باهام کرد. و، حتی با وجودیکه باعث دردم میشد، بدنم بخاطر دیدنش واکنش نشون داد. هیچکس تابحال احساس خوبی که با اون بهم دست میداد رو بهم نداده، و نه قبل از او و نه بعد از او.
و حالا، همه ی ادرنالین از سر خشمم هوش و حواسم رو بیشتر میکرد، و تمام اون خشم و نفرت به قویترین خاطراتم از اون نقل مکان کردن، بدنهامون توی گرما بهم چسبیدن و محکمتر بهم وصل میشدن، محکمتر، خواستن و نیاز بقدری باهم امیخته بودن که نمیتونستی از هم تشخیصشون بدهی...
"داری شوخی میکنی،" گفتم، به صورتش خیره شدم. اوه نه، خواهش میکنم، نه، فکر کردم وقتی اون اشکها به مرز شکستن رسیده بودن. کم مونده جاری بشن، گرچه اخرین چیزی که میخواستم من رو درحال گریه ببینه. "میخوای خودت رو بیگناه جلوه بدی؟ میخوای خودت رو آدم خوبه تو این موضوع جلوه بدی؟ تو غیر قابل باوری!"
"داری درمورد چیه لعنتی حرف میزنی، نائومی؟ تو خودخواه لعنتی..." اِندو کف دستاش رو به فرمان کوبید. تند میروند، بعد، ترافیک سبک شد همزمان که داشتیم با سرعت به محدوده های شهر میرفتیم. نمیتونستم مناظر درحال تغییر از پشت پنجره ماشین رو بخاطر سرعتمون درست و دقیق ببینم، چشمام به اِندو چسبیدن.