#پارت_۱۱۲
صدای خنده ی نرم شوهرخواهرش اومد و صدای جیغ جیغ خواهرش .
- بترکی سپهر که اینقد تیکه میندازیمعرفی نمی کنی
دزدگیر ماشینو زد و رو به شوهرخواهرش گفت :
- هومن جان کیانو بذار تو ماشین هوا سرده
و رو به سایه گفت :
- رضوانه جان خانومم هستن
چشمامو بالا دادم تا حالت چهره ی خواهرشو ببینم ریز نگام می کرد و با تردید پرسید .
- موقت دیگه
دستش دور بازوم حلقه شد و محکم به خودش چسبوند و پر ذوق گفت :
- نخیر دائمی
از اینکه اینقدر با ذوق و افتخار به عنوان همسرش معرفی شدم دلم آشوب شد می دونم جنبه ی این همه محبت و توجه رو ندارم که با این حرکاتش که میدونم از روی دلسوزیه بازم دلم قیلی ویلی میره
چهره ی مبهوت سایه که سر تا پامو از نظر می گذروند برام دیدنی بود
دختر مهربونی به نظر می رسید صورت شاد و سرزنده ای داشت و طبق تجربه ام از نگاهش فهمیدم که خصومتی نداره و آدم صاف و ساده ایه به دستش که سمتم دراز شد نگاه کردم
- من سایه ام آبجی کوچیک سپهر جان خوشبختم عزیزم
نگاهی به وکیلم که عادت به اسمش نداشتم انداختم با لبخند سر تائید تکون داد و انگار منتظر تائیدش بودم به سایه دست دادم و با سرفه خوشبختمی گفتم و کمی لبامو کش دادم تا با لبخند حسن نیتم رو ثابت کنم
هومن هم برگشت و هم شونه ی سایه ایستاد و پر ذوق گفت :
- امیدوارم خوشبخت بشید و مادر خوبی برای کیان باشید
از اینکه لفظ مادر رو برام به کار برد تعجب کردم و به صورتش خیره موندم من
مادر مادر کیان
هنوز حرفاش رو هضم نکرده بودم که ابروهاش در هم گره خورد و اخم کرد لابد فکر کرده خیره ام که اینطوری نگاش می کنم سپهر به حرفش خندید و گفت :
- حتما هم خوشبخت می شیم حسود می شمریم
خواهرش شادمانه گفت :
- بشمر یک بشمر دو
هومن وسط حرف سایه پرید و به سپهر گفت :
- ایشون احیانا مورد پرونده ی اخیرتون که بیمارستان بستری بودن نیستن
آب دهنمو قورت دادم و سرمو پایین انداختم همزمان دستم توسط جناب وکیل کشیده شد سمت ماشین کاملا جدی گفت :
- ما دیرمون شده ممنون زحمت کشیدین
هنوز به ماشین نرسیده بودیم که سایه داد زد .
- سپهر جریان چیه این خانم کیه که وارد زندگیت کردی
دو گام بعدی رو محکم تر برداشت و جدی تر گفت :
- زندگی من به کسی ربطی نداره
دستش که روی دستگیره ی در ماشین رفت هومن خودشو بین ما و ماشین انداخت و کاملا جدی گفت :
- زندگی تو آره ولی کیانو دست یه قاتل نمی شه سپرد
و رو به من گفت :
- درست می گم جرمتون قتل بود ؟
صدای خنده ی نرم شوهرخواهرش اومد و صدای جیغ جیغ خواهرش .
- بترکی سپهر که اینقد تیکه میندازیمعرفی نمی کنی
دزدگیر ماشینو زد و رو به شوهرخواهرش گفت :
- هومن جان کیانو بذار تو ماشین هوا سرده
و رو به سایه گفت :
- رضوانه جان خانومم هستن
چشمامو بالا دادم تا حالت چهره ی خواهرشو ببینم ریز نگام می کرد و با تردید پرسید .
- موقت دیگه
دستش دور بازوم حلقه شد و محکم به خودش چسبوند و پر ذوق گفت :
- نخیر دائمی
از اینکه اینقدر با ذوق و افتخار به عنوان همسرش معرفی شدم دلم آشوب شد می دونم جنبه ی این همه محبت و توجه رو ندارم که با این حرکاتش که میدونم از روی دلسوزیه بازم دلم قیلی ویلی میره
چهره ی مبهوت سایه که سر تا پامو از نظر می گذروند برام دیدنی بود
دختر مهربونی به نظر می رسید صورت شاد و سرزنده ای داشت و طبق تجربه ام از نگاهش فهمیدم که خصومتی نداره و آدم صاف و ساده ایه به دستش که سمتم دراز شد نگاه کردم
- من سایه ام آبجی کوچیک سپهر جان خوشبختم عزیزم
نگاهی به وکیلم که عادت به اسمش نداشتم انداختم با لبخند سر تائید تکون داد و انگار منتظر تائیدش بودم به سایه دست دادم و با سرفه خوشبختمی گفتم و کمی لبامو کش دادم تا با لبخند حسن نیتم رو ثابت کنم
هومن هم برگشت و هم شونه ی سایه ایستاد و پر ذوق گفت :
- امیدوارم خوشبخت بشید و مادر خوبی برای کیان باشید
از اینکه لفظ مادر رو برام به کار برد تعجب کردم و به صورتش خیره موندم من
مادر مادر کیان
هنوز حرفاش رو هضم نکرده بودم که ابروهاش در هم گره خورد و اخم کرد لابد فکر کرده خیره ام که اینطوری نگاش می کنم سپهر به حرفش خندید و گفت :
- حتما هم خوشبخت می شیم حسود می شمریم
خواهرش شادمانه گفت :
- بشمر یک بشمر دو
هومن وسط حرف سایه پرید و به سپهر گفت :
- ایشون احیانا مورد پرونده ی اخیرتون که بیمارستان بستری بودن نیستن
آب دهنمو قورت دادم و سرمو پایین انداختم همزمان دستم توسط جناب وکیل کشیده شد سمت ماشین کاملا جدی گفت :
- ما دیرمون شده ممنون زحمت کشیدین
هنوز به ماشین نرسیده بودیم که سایه داد زد .
- سپهر جریان چیه این خانم کیه که وارد زندگیت کردی
دو گام بعدی رو محکم تر برداشت و جدی تر گفت :
- زندگی من به کسی ربطی نداره
دستش که روی دستگیره ی در ماشین رفت هومن خودشو بین ما و ماشین انداخت و کاملا جدی گفت :
- زندگی تو آره ولی کیانو دست یه قاتل نمی شه سپرد
و رو به من گفت :
- درست می گم جرمتون قتل بود ؟