#پارت_۱۱۱
همونطور سر به زیر ایستادم نفهمیدم گارسون کی اومد و هزینه ی میز حساب شد خودشم هیچی نخورده بود دنبالش حرکت کردم
جلوتر از من سوار ماشین شد و از داخل درو برام باز کرد نم اشک کنج چشمم رو پاک کردم و از شیشه ی کناری به بیرون زل زدم . هوا زیادی سرد بود و بوی بارون می اومد
ولی بوی بارون این منطقه کجا و بوی بارون شمال کجا
حالا که ازاد بودم دلم میخواست بی قید برگردم به اونروزا ولی زهی خیال باطل اسیر دست این آقا شدم
نگاش کردم اونم تو عالم خودش بود و شاید برنامه های این شب طولانی رو مرور می کرد کمی که تو دل شهر فرو رفتیم گوشیش رو برداشت و شماره گرفت
سعی کردم زیاد زیر نظر نگیرمش و حواسم رو به خیابون پرت کردم با اینکه کلی سوال بی جواب داشتم ولی نمیخواستم عصبانیش کنم
- سلام سایه جان کیانو حاضر کن دارم میام دنبالش
- ًً
بی حوصله گفت :
- باشه یه پتو بپیچ دورش بیار پایین ما منتظریم
منتظر جوابی از خانوم سایه نام نموند و قطع کرد و با لبخند منو مخاطب قرار داد و گفت :
- هنوز سر شبه بچه رو خوابوندن که خودشون برن وای وای
منظورشو نفهمیدم و خیره نگاش کردم متوجه نگاهم بود بلند خندید و سری تکون داد و منم مثل یه خطاکار احساس کردم نگاهم اشتباه بود سرمو پایین انداختم
جلوی ساختمان چند طبقه ای ترمز کرد و با بستن سوئیچ گفت :
- پیاده شو با خواهرم آشنا بشی
نگاش کردم به در اشاره کرد و گفت :
- پیاده شو دیگه
دستگیره رو کشیدم و پایین رفتم اونم شونه به شونه ی من ایستاد و دستش روی کمرم نشست و حمایت بدنم شد
هوا سرد بود ولی گرمای عجیبی از نزدیکی با این مرد احساس کردم که همه ی تنم به عرق نشست و متعاقبا به خاطر سردی هوا به لرز افتاد
در ساختمون باز شد و زن و مرد جوونی که بچه ی پتوپیچی شده بغلشون بود بیرون اومدن و با دیدن ما همون جلوی در ایستادن
با فشار دستش روی کمرم فاصله ی باقی مونده رو طی کردیم و درست روبروشون قرار گرفتیم نگاه متعجبشون اذیتم می کرد
سرمو پایین انداختم و با صدایی که خودم هم به زور می شنیدم سلام دادم ولی آقای وکیل پرانرژی همه ی سردی رفتار منو جبران کرد .
- به به کفترچاهیا خوبین خوب پسرمو پیچوندین خودتون برید وای وای
همونطور سر به زیر ایستادم نفهمیدم گارسون کی اومد و هزینه ی میز حساب شد خودشم هیچی نخورده بود دنبالش حرکت کردم
جلوتر از من سوار ماشین شد و از داخل درو برام باز کرد نم اشک کنج چشمم رو پاک کردم و از شیشه ی کناری به بیرون زل زدم . هوا زیادی سرد بود و بوی بارون می اومد
ولی بوی بارون این منطقه کجا و بوی بارون شمال کجا
حالا که ازاد بودم دلم میخواست بی قید برگردم به اونروزا ولی زهی خیال باطل اسیر دست این آقا شدم
نگاش کردم اونم تو عالم خودش بود و شاید برنامه های این شب طولانی رو مرور می کرد کمی که تو دل شهر فرو رفتیم گوشیش رو برداشت و شماره گرفت
سعی کردم زیاد زیر نظر نگیرمش و حواسم رو به خیابون پرت کردم با اینکه کلی سوال بی جواب داشتم ولی نمیخواستم عصبانیش کنم
- سلام سایه جان کیانو حاضر کن دارم میام دنبالش
- ًً
بی حوصله گفت :
- باشه یه پتو بپیچ دورش بیار پایین ما منتظریم
منتظر جوابی از خانوم سایه نام نموند و قطع کرد و با لبخند منو مخاطب قرار داد و گفت :
- هنوز سر شبه بچه رو خوابوندن که خودشون برن وای وای
منظورشو نفهمیدم و خیره نگاش کردم متوجه نگاهم بود بلند خندید و سری تکون داد و منم مثل یه خطاکار احساس کردم نگاهم اشتباه بود سرمو پایین انداختم
جلوی ساختمان چند طبقه ای ترمز کرد و با بستن سوئیچ گفت :
- پیاده شو با خواهرم آشنا بشی
نگاش کردم به در اشاره کرد و گفت :
- پیاده شو دیگه
دستگیره رو کشیدم و پایین رفتم اونم شونه به شونه ی من ایستاد و دستش روی کمرم نشست و حمایت بدنم شد
هوا سرد بود ولی گرمای عجیبی از نزدیکی با این مرد احساس کردم که همه ی تنم به عرق نشست و متعاقبا به خاطر سردی هوا به لرز افتاد
در ساختمون باز شد و زن و مرد جوونی که بچه ی پتوپیچی شده بغلشون بود بیرون اومدن و با دیدن ما همون جلوی در ایستادن
با فشار دستش روی کمرم فاصله ی باقی مونده رو طی کردیم و درست روبروشون قرار گرفتیم نگاه متعجبشون اذیتم می کرد
سرمو پایین انداختم و با صدایی که خودم هم به زور می شنیدم سلام دادم ولی آقای وکیل پرانرژی همه ی سردی رفتار منو جبران کرد .
- به به کفترچاهیا خوبین خوب پسرمو پیچوندین خودتون برید وای وای