#پارت_۱۶۲
💜🔥 حس داغ 💜🔥
لبهامو روی هم مالیدم و بعداز مکث کوتاهی پرسیدم:
-تو توی این چند روز با دختر جدیدی آشنا شدی!؟
شاید پرسیدن همچین سوالی از اون کمی احمقانه بنظر بیاد خصوصا اینکه مدعی بودم اون اصلا واسم اهمیت نداره اما انگار اینطور نبود با این وجود اون بازهم با همون رفتار سردش حسابی از خجالتم دراومد و گفت:
-اولا اینکه یه موضوع خصوصی و شخصیه و فقط به خود من مربوط میشه دوما اینکه من قبول کردم که فرداشب بیام پیش پدرت پس دیگه دونستن این جواب به حال تو فرقی نداره...
پکر شدم و دلگیر.
شک نداشتم یه دختر جدید اومده تو زندگیش که اگه اینطور نبود خیلی راحت یه نه محکم تحویلم میداد نه اینکه کلی سخنرانی بکنه.
سرم رو به آرومی جنبوندم و گفتم:
-اهون! پس یکی هست...تو همین مدت با یه دختر دوست شدی!
کنج لبشو داد بالا و گفت:
-تو توی همین مدت یه خواستگار سمج واست پیدا شده که باهاش تا پای ازدواج هم رفتی بعد توقع داری من سالاار رو بدون کیف و لذت های دنیوی ول کنم به امون خودش....؟
دسته ی کیفمو توی مشت فشردم و باعصبانیت نگاهش کردم و گفتم:
-پس حدسم درست بود..
با بی رحمی گفت:
-درست یا غلط این مربوط به من!؟
چه آدم هوسبازی!؟
چطور میتونست به این سرعت و توی همین مدت کوتاه برای خودش یه دوست پیدا بکنه؟
عصبی و بغض کرده گفتم:
-آره ...آره بدبختانه تو درست میگی...خداحافظ..
جوابی بهم نداد.
یعنی حتی لایق ندونست حرفی بزنه.
این پیمان، پیمان سابق نبود !
بعداز خداحافظی پا تند کردم سمت در و خیلی سریع از اتاق هتل زدم بیرون...
نمیتونستم اونجا و بیشتر از این کنارش بمونم درحالی که غیر مستقیم اعتراف کرده بود دوست دختر داره.....
💜🔥 حس داغ 💜🔥
لبهامو روی هم مالیدم و بعداز مکث کوتاهی پرسیدم:
-تو توی این چند روز با دختر جدیدی آشنا شدی!؟
شاید پرسیدن همچین سوالی از اون کمی احمقانه بنظر بیاد خصوصا اینکه مدعی بودم اون اصلا واسم اهمیت نداره اما انگار اینطور نبود با این وجود اون بازهم با همون رفتار سردش حسابی از خجالتم دراومد و گفت:
-اولا اینکه یه موضوع خصوصی و شخصیه و فقط به خود من مربوط میشه دوما اینکه من قبول کردم که فرداشب بیام پیش پدرت پس دیگه دونستن این جواب به حال تو فرقی نداره...
پکر شدم و دلگیر.
شک نداشتم یه دختر جدید اومده تو زندگیش که اگه اینطور نبود خیلی راحت یه نه محکم تحویلم میداد نه اینکه کلی سخنرانی بکنه.
سرم رو به آرومی جنبوندم و گفتم:
-اهون! پس یکی هست...تو همین مدت با یه دختر دوست شدی!
کنج لبشو داد بالا و گفت:
-تو توی همین مدت یه خواستگار سمج واست پیدا شده که باهاش تا پای ازدواج هم رفتی بعد توقع داری من سالاار رو بدون کیف و لذت های دنیوی ول کنم به امون خودش....؟
دسته ی کیفمو توی مشت فشردم و باعصبانیت نگاهش کردم و گفتم:
-پس حدسم درست بود..
با بی رحمی گفت:
-درست یا غلط این مربوط به من!؟
چه آدم هوسبازی!؟
چطور میتونست به این سرعت و توی همین مدت کوتاه برای خودش یه دوست پیدا بکنه؟
عصبی و بغض کرده گفتم:
-آره ...آره بدبختانه تو درست میگی...خداحافظ..
جوابی بهم نداد.
یعنی حتی لایق ندونست حرفی بزنه.
این پیمان، پیمان سابق نبود !
بعداز خداحافظی پا تند کردم سمت در و خیلی سریع از اتاق هتل زدم بیرون...
نمیتونستم اونجا و بیشتر از این کنارش بمونم درحالی که غیر مستقیم اعتراف کرده بود دوست دختر داره.....