#پارت۵۴۵
جفتمون به سمت میثم برگشتیم..
اومد سمتم و باهم دست دادیم..
سلام.. تواتاقت نبودی!
سلام خوش اومدی.. اره کار پیش اومد نگاهی سرزنش بار به آرشا انداخت و ادامه داد:
خداروشکر حل شد!
خلاصه ..بعداز بحث طولانی و یک عالمه خود خوری بالاخره راضی شدم
از این به بعد خودم توی معامله ها شرکت کنم و وارد به معالمه جدید شرکت پخش دارو های مجاز لاغری بشیم که از نظر میثم معالمه پرسودی بود و سود چشم گیری داشت شدیم!!
ارشا_ واسه بستن قرارداد باید به سفر چند روزه به دبی داشته باشیم واگه اجازه بدید من میخوام
نامزدمو باخودم بیارم!!
میثم_ من مشکلی ندارم هرچی باشه
تراته حساب داره شرکته و مسئولیت بزرگی داره..
اینجوری میتونم سمانه هم بیارم و آب وهوایی عوض کنه نظر تو چیه بهراد؟؟؟ داشتم از حسادت
میردم وقتی اسم ترانه رو کنار اسم اون عوضی به عنوان نامزد وزنش میشنیدم!
دستمو زیر میز مشت کرده بودم و سعی داشتم با فشار دادن ناخن هام توی گوشت دستم از شدت عصبانیم کم کنم!
مشکلی نیست.. منم نامزدمو میارم.. اینجوری بیشتر کنار هم هستیم و تصمیم های جدی تری در مورد رابطه مون گرفته میشه!!
میثم با تعجب و آرشا با اخم نگاهم میکرد..
عزیزان رمان #یه_اشتباه خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #یه_اشتباه رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
جفتمون به سمت میثم برگشتیم..
اومد سمتم و باهم دست دادیم..
سلام.. تواتاقت نبودی!
سلام خوش اومدی.. اره کار پیش اومد نگاهی سرزنش بار به آرشا انداخت و ادامه داد:
خداروشکر حل شد!
خلاصه ..بعداز بحث طولانی و یک عالمه خود خوری بالاخره راضی شدم
از این به بعد خودم توی معامله ها شرکت کنم و وارد به معالمه جدید شرکت پخش دارو های مجاز لاغری بشیم که از نظر میثم معالمه پرسودی بود و سود چشم گیری داشت شدیم!!
ارشا_ واسه بستن قرارداد باید به سفر چند روزه به دبی داشته باشیم واگه اجازه بدید من میخوام
نامزدمو باخودم بیارم!!
میثم_ من مشکلی ندارم هرچی باشه
تراته حساب داره شرکته و مسئولیت بزرگی داره..
اینجوری میتونم سمانه هم بیارم و آب وهوایی عوض کنه نظر تو چیه بهراد؟؟؟ داشتم از حسادت
میردم وقتی اسم ترانه رو کنار اسم اون عوضی به عنوان نامزد وزنش میشنیدم!
دستمو زیر میز مشت کرده بودم و سعی داشتم با فشار دادن ناخن هام توی گوشت دستم از شدت عصبانیم کم کنم!
مشکلی نیست.. منم نامزدمو میارم.. اینجوری بیشتر کنار هم هستیم و تصمیم های جدی تری در مورد رابطه مون گرفته میشه!!
میثم با تعجب و آرشا با اخم نگاهم میکرد..
عزیزان رمان #یه_اشتباه خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #یه_اشتباه رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈