#پارت۵۴۷
پاشو برو خونه ات! آخر هفته میریم دبی و تا اون موقع نمیخوام ببینمت..
وسایلتو آماده کن.. برگشتم خونه نباشی..
_وا.. یعنی چی؟ باز چی شد؟ دبی چه خبره؟ یه دفعه اومدی بدون هیچ توضیحی میگی میخوایم بریم
خارج از کشور و بعدشم که جلوچشمت نباشم!!
سفر کاریه میتونی نیای.. همراه واسه من زیاده!!
بهرادجان چت شده قربونت بشم؟ من کی گفتم نمیام؟ میخوای بیای باهم حرف بزنیم؟
نه نمیخواستم... از تظاهر ودروغ و سیاست های زنانه متنفر بودم حاضر نبودم یه بار دیگه خر فرض بشم! پس گفتم؛
چیزی نیست.. اگه آدم حرف گوش کنی هستی کاری که گفتمو بکن!
میدونستم گوش به حرف بودنشون هم جز همون سیاسیت زیرکانه اس و انگار جواب داد چون
گفت؛
باشه عزیزم میرم و چمدونمو می بیندم.. فقط تنهام نذار
چند ساعت بی هدف تو خیابون چرخیدم و به اشتباهاتم فکر کردم..
نفهمیدم چی شد که خودمو سر همون چهار راهی که زندگی ترانه رو ازش گرفتم پیدا کردم...
جلوی همون چراغ راهنمایی که الان سبز بود و اون شب بی رحمانه قرمز بود!!!
برعکس همیشه که عاشقش بودم اون شب پراز نفرت بودم..
اون شب لعنتی تمام عقده هام مثل یه زخم کهنه سر باز کرده بودن..
تنفر بود... اما از سر عشق بود..
"کی میفهمه چی میگم؟؟؟؟"
عزیزان رمان #یه_اشتباه خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #یه_اشتباه رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈