#پارت۵۴۳
اوکی یه جوری حالشو میگیرم که توبه کنه از این غلطا نکنه!
باشه. من دارم برمیگردم شرکت اونجا می بینمت!
بازم بدون خداحافظی قطع کردم و زیر لب زمزمه کردم:
نه به تو ونه اون زنیکه اجازه نمیدم آرامش زندگیمو به هم بریزین
تا ساعت ۱۲ و نیم ظهر کارهامو سرسری انجام دادم و به سمت شرکت میثم حرکت کردم..
نیم ساعتی توی ترافیک بودم و ساعت او ۵ دقیقه رسیدم
به طور غیر ارادی نگاهمو سمت اتاق اون زن سوق دادم و آه کشیدم...
"دل من خسته شدی، آه کشیدن بلدی؟...
روی خود پنجه ی کوتاه کشیدن بلدی؟..
مردم اینجا، خبراز عشق ندارند بیا...
کوله ی درد، به همراه کشیدن بلدی؟..."
تک ضربه ای کوتاه به در اتاق میثم زدم و بدون منتظر شدن جواب در رو باز کردم و وارد اتاق شدم..
کسی توی اتاق نبود. باحرص شماره شو گرفتم و
از شانس خوبم صدای زنگ موبایل از روی میزش
بلند شد...
لعنتی زیر لب گفتم و به سمت اتاق ترانه رفتم!
عزیزان رمان #یه_اشتباه خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #یه_اشتباه رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
اوکی یه جوری حالشو میگیرم که توبه کنه از این غلطا نکنه!
باشه. من دارم برمیگردم شرکت اونجا می بینمت!
بازم بدون خداحافظی قطع کردم و زیر لب زمزمه کردم:
نه به تو ونه اون زنیکه اجازه نمیدم آرامش زندگیمو به هم بریزین
تا ساعت ۱۲ و نیم ظهر کارهامو سرسری انجام دادم و به سمت شرکت میثم حرکت کردم..
نیم ساعتی توی ترافیک بودم و ساعت او ۵ دقیقه رسیدم
به طور غیر ارادی نگاهمو سمت اتاق اون زن سوق دادم و آه کشیدم...
"دل من خسته شدی، آه کشیدن بلدی؟...
روی خود پنجه ی کوتاه کشیدن بلدی؟..
مردم اینجا، خبراز عشق ندارند بیا...
کوله ی درد، به همراه کشیدن بلدی؟..."
تک ضربه ای کوتاه به در اتاق میثم زدم و بدون منتظر شدن جواب در رو باز کردم و وارد اتاق شدم..
کسی توی اتاق نبود. باحرص شماره شو گرفتم و
از شانس خوبم صدای زنگ موبایل از روی میزش
بلند شد...
لعنتی زیر لب گفتم و به سمت اتاق ترانه رفتم!
عزیزان رمان #یه_اشتباه خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #یه_اشتباه رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈