#پارت۴۶۵
بی صدا رفتم سمت آبدار خونه که صدای پر تحکم میثم مانعم شد:
کجا؟؟؟
به لیوان شکسته زمین اشاره کردم..
اینا رو جمع کنم!
_نمیخواد برگرد اتاقت به نعمت میگم بیاد جمع کنه!
نگاهی خمسانه به آرشا انداختم رفتم توی اتاقم!
تو این ۶ ماه که توی شرکت میثم به عنوان حسابدار کار میکنم با آرشا خیلی صمیمی شدم..
مثل یه برادر و بدون هیچ رابطه ی مسخره ای!
وقتی تو این شرکت مشغول به کار شدم فهمیدم آرشا هم کارمند اینجاست و یه جورایی دست راست میثم و بیشتر به کار بستن قردادها رسیدگی میکرد..
از ۲ ماه پیش بخاطر کاری که دوست دخترش کرد و دفاع آرشا از اون، باهاش چپ افتادم و مدام
دعوامون میشه اما نیم ساعت بعد یادمون میره!
مثل برادر دوستش دارم.. آرشا تنها کسی بود که کمکم کرد از اون دنیای تاریکم خودمو بیرون
بکشم..
تنها کسی بود که با تموم تلخ بودنم تنهام نذاشت و هیچوقت حریم هارو نشکست!
ده دقیقه ای بود که توی اتاقم مشغول مرور خاطرات بودم که در اتاق باز شد و کله ی آرشا از گوشه
ی در نمایان شد!
بی صدا رفتم سمت آبدار خونه که صدای پر تحکم میثم مانعم شد:
کجا؟؟؟
به لیوان شکسته زمین اشاره کردم..
اینا رو جمع کنم!
_نمیخواد برگرد اتاقت به نعمت میگم بیاد جمع کنه!
نگاهی خمسانه به آرشا انداختم رفتم توی اتاقم!
تو این ۶ ماه که توی شرکت میثم به عنوان حسابدار کار میکنم با آرشا خیلی صمیمی شدم..
مثل یه برادر و بدون هیچ رابطه ی مسخره ای!
وقتی تو این شرکت مشغول به کار شدم فهمیدم آرشا هم کارمند اینجاست و یه جورایی دست راست میثم و بیشتر به کار بستن قردادها رسیدگی میکرد..
از ۲ ماه پیش بخاطر کاری که دوست دخترش کرد و دفاع آرشا از اون، باهاش چپ افتادم و مدام
دعوامون میشه اما نیم ساعت بعد یادمون میره!
مثل برادر دوستش دارم.. آرشا تنها کسی بود که کمکم کرد از اون دنیای تاریکم خودمو بیرون
بکشم..
تنها کسی بود که با تموم تلخ بودنم تنهام نذاشت و هیچوقت حریم هارو نشکست!
ده دقیقه ای بود که توی اتاقم مشغول مرور خاطرات بودم که در اتاق باز شد و کله ی آرشا از گوشه
ی در نمایان شد!