جیغجیغوها!
✍یاسرعرب
گانهی اول:
اینها!
میروند روی سن جشنواره فجر این به آن میگوید فدای تو. آن با این دست میدهد. این به آن میگوید جیگرتو بخورم! آن یکی دستمال گردن میاندازد با ریش پرفسوری که مردم است! این یکی با صدا و سیما مصاحبه نمیکند! (که حق دارد!)
گانهی دوم:
آنها!
آن میرود جلوی مجلس تحصن. این پلاکارد دست میگیرد و شعار سر میدهد. آن یکی جمعیت را به شور میآورد که کو غیرت شما؟ دیدید چه کردند با ناموس شیعه؟ بلند بگو یا حسین! این از حجاب حجاب و قانون ابلاغ نشدهاش گلایه میکند. آن توپ را میاندازد به زمین دولت غربگدا...
ما:
ما مثل تماشاچیان زمین فوتبال در شبکههای اجتماعی نشستهایم به تماشای پاس کاری طرفین بی آنکه بپرسیم.
کو داستان؟ کو سینما؟ کو روایت؟ کو اثری که قدرت فرهنگسازی داشته باشد؟
باری:
مملکت دهههاست که زمین جنگ بین شعبان جعفریها و سردار جعفری هاست. این میخواهد به دههی شصت دیدهبان وکانیمانگا و خدای ارزشهای اسلامی خود ساخته برگردد (که جز ادایی مضحک محصولی ندارد) و آن میخواهد به دههی شصت اجاره نشینها و شیر سنگی رجوع کند (که هر چه تلاش میکند جز پوستهای از پوستر فیلممادر عایدی ندارد!)
دوستان اسم این وضعیت را جمهوری اسلامی گذاشتهاند که البته هم قابل درک است و هم تا حدی قابل تایید!
اما کاش این متن روزی، جایی، بازخوانی شود. همان روز که این نظام فشل و رانتمحور رخت بسته و به سوی معبود شتافته و افسردگی پسا ج.ا ملتی را يقه کرده که جز رفاه به هیچ چیز دیگر نمیاندیشد!
این سقوط ادبیات و هنر و رسانه و سینما را هرچند برخی به سانسور و تحویل امکانات به جواننماهای مؤمن نمای انقلابینما تقلیل دهند. حقیر باور ندارم چرا که این فضا را از درون میشناسم و شما نیز بسیار دیدهاید آثار زیر زمينی تولیدی مخالفان را که جز شعاری غیر رسمی بر علیه شعار رسمی چیزی نیست!
برای فهمعلت این سقوط باید دوگانهی پروژه-وجود را فهم کرد. و فهمید یا به لیوان پروژههای تولیدی باید نظاممند و صنعتی همراه با تمام قواعد وملاحظات رياضی آن نگاه کرد و هر محتوایی را داخل آن مظروف نمود. یا باید ارتباط وجودی داشت و قصه را چون نفیر نی از درون سینهای پر پیچ وتاب چنان روایت کرد که مجال روایت نکردن نیابد! چون دانهی اسپند بر سر آتش که امکان طاقت وقرار ندارد!
ما در روزگاری هستیم که ابداع هنر نه آنچنان پروژه است و نه بیشتر برون داد موجی از دريای صاحب دلی. و البته فعلا خوشبحال مان است که میتوانیم اسم این روزگار را جمهوری اسلامی بگذاریم!
نشانه آنکه آنچه اینجا مرقوم میشود نیز جز معدودی گوشهنشين مخاطبی ندارد. چشم وگوشها فعلا روی زمین فوتبالی است که مدتهاست نه چمن دارد، نه قاعده، نه مربی و نه توپ!
عدهای پول میگیرند ودر آن میدوند تا فقط جلوی در ورزشگاه نوشته باشد 《باز است!》
@yaser_arab57
✍یاسرعرب
گانهی اول:
اینها!
میروند روی سن جشنواره فجر این به آن میگوید فدای تو. آن با این دست میدهد. این به آن میگوید جیگرتو بخورم! آن یکی دستمال گردن میاندازد با ریش پرفسوری که مردم است! این یکی با صدا و سیما مصاحبه نمیکند! (که حق دارد!)
گانهی دوم:
آنها!
آن میرود جلوی مجلس تحصن. این پلاکارد دست میگیرد و شعار سر میدهد. آن یکی جمعیت را به شور میآورد که کو غیرت شما؟ دیدید چه کردند با ناموس شیعه؟ بلند بگو یا حسین! این از حجاب حجاب و قانون ابلاغ نشدهاش گلایه میکند. آن توپ را میاندازد به زمین دولت غربگدا...
ما:
ما مثل تماشاچیان زمین فوتبال در شبکههای اجتماعی نشستهایم به تماشای پاس کاری طرفین بی آنکه بپرسیم.
کو داستان؟ کو سینما؟ کو روایت؟ کو اثری که قدرت فرهنگسازی داشته باشد؟
باری:
مملکت دهههاست که زمین جنگ بین شعبان جعفریها و سردار جعفری هاست. این میخواهد به دههی شصت دیدهبان وکانیمانگا و خدای ارزشهای اسلامی خود ساخته برگردد (که جز ادایی مضحک محصولی ندارد) و آن میخواهد به دههی شصت اجاره نشینها و شیر سنگی رجوع کند (که هر چه تلاش میکند جز پوستهای از پوستر فیلممادر عایدی ندارد!)
دوستان اسم این وضعیت را جمهوری اسلامی گذاشتهاند که البته هم قابل درک است و هم تا حدی قابل تایید!
اما کاش این متن روزی، جایی، بازخوانی شود. همان روز که این نظام فشل و رانتمحور رخت بسته و به سوی معبود شتافته و افسردگی پسا ج.ا ملتی را يقه کرده که جز رفاه به هیچ چیز دیگر نمیاندیشد!
این سقوط ادبیات و هنر و رسانه و سینما را هرچند برخی به سانسور و تحویل امکانات به جواننماهای مؤمن نمای انقلابینما تقلیل دهند. حقیر باور ندارم چرا که این فضا را از درون میشناسم و شما نیز بسیار دیدهاید آثار زیر زمينی تولیدی مخالفان را که جز شعاری غیر رسمی بر علیه شعار رسمی چیزی نیست!
برای فهمعلت این سقوط باید دوگانهی پروژه-وجود را فهم کرد. و فهمید یا به لیوان پروژههای تولیدی باید نظاممند و صنعتی همراه با تمام قواعد وملاحظات رياضی آن نگاه کرد و هر محتوایی را داخل آن مظروف نمود. یا باید ارتباط وجودی داشت و قصه را چون نفیر نی از درون سینهای پر پیچ وتاب چنان روایت کرد که مجال روایت نکردن نیابد! چون دانهی اسپند بر سر آتش که امکان طاقت وقرار ندارد!
ما در روزگاری هستیم که ابداع هنر نه آنچنان پروژه است و نه بیشتر برون داد موجی از دريای صاحب دلی. و البته فعلا خوشبحال مان است که میتوانیم اسم این روزگار را جمهوری اسلامی بگذاریم!
نشانه آنکه آنچه اینجا مرقوم میشود نیز جز معدودی گوشهنشين مخاطبی ندارد. چشم وگوشها فعلا روی زمین فوتبالی است که مدتهاست نه چمن دارد، نه قاعده، نه مربی و نه توپ!
عدهای پول میگیرند ودر آن میدوند تا فقط جلوی در ورزشگاه نوشته باشد 《باز است!》
@yaser_arab57