تو مشغول مردنت بودی


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


Instagram: mohammadreza.farzad
دریچه‌ای به شعر، عکس و موسیقی جهان

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


آنسامبل «رامان خلف» و «خالد قُربه»/ سوریه
@tomashghulemordanatboudi


Photo: Joseph Eid said

@tomashghulemordanatboudi


در شبی بی‌ستاره
بی‌خواب، گرده عوض می‌کنم
زمین می‌لرزد و
از تخت فرو می‌افتم
از پنجره بیرون را نگاه می‌کنم
خانه‌ی همسایه آوار شده‌ست
مثل فرشی کهنه
افتاده کف زمین
لگدکوب موشک‌ها
آن دمپایی‌های گنده‌ی پاهای بی‌ساق
هیچ خبر نداشتم که همسایه‌مان هنوز از آن تلویزیون‌های کوچک دارد
که هنوز آن تابلوی قدیمی روی دیوارشان هست
و گربه‌شان هم چندتایی توله دارد.

مصعب ابو توهه
ترجمه: محمدرضا فرزاد


@tomashghulemordanatboudi


جنگ تمام شده. ولی هنوز بمب‌ها در سرم می‌بارند
اگر در دنیایی مجازی زندگی می‌کردیم
پنجره‌ی مشرف به خانه‌ات را
با روزنامه‌ای اینترنتی پاک می‌کردم
و آن رز پلاستیکی که بر گور برادرم گذاشتم
شکوفه کرده بود


غیاث المدهون
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi




چه دلپذیر است «آری»
چه زمستانه «اگر»
(نگارا)
بیا سال را بگشاییم

موسم‌اند هر دو
(چه این و چه آن)

دردانه‌ی من
بنفشه‌ها که درآیند
یارا
عشق، فصل‌تر از عقل است
(و بهار، آن‌جا که ماییم)


ادوارد استلین کامینگز
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi




خدای آینه‌ای ساخت، و آینه عکس او بنمود
و این چنین آدم آفریده شد، و خدای چنانش عاشق بود که خود را
خدای آینه به آدم داد، و آدم در خود خیره شد
و این چنین آفریده زاده شد، و آدم چنانش عاشق بود که خود را
آدم و حوا چنان در هم خیره شدند که گویی در آینه خود را
و از آنان کودکانی زاده شد
و حوا بیش از خود عاشق آنان بود
کودکان اما جز خود کسی را عاشق نبودند
باری قابیل با برادر خود هابیل در افتاد و او را کشت
خدای از این برآشفت، آینه را شکست و ‌خرده‌هایش را پراکند
حال ما به نظاره‌ی دنیاییم نه چنان که آفریده شد
بل چندان که در شن‌دانه‌های آن ‌آینه پیداست


النا کاتسوبا
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi


سه شعر از گنادی آلکسی‌یف

هر صبح
چشم باز می‌کنم
پنجره را می‌بینم
و در پنجره، آسمان را

و هر صبح
این به یادم می‌اندازد
که پرنده نیستم
*

تشییع من جمع‌وجور بود
تنها پشت تابوت خود راه می‌رفتم
با دسته‌گل بنفشه‌ای در دستم
روزی آفتابی بود
پرنده‌های قبرستان می‌خواندند
سراپای گورکن‌ها غرق خاک بود
بعد در مهمانی بعد از تشییع مست کردم
صدایم را انداختم روی سرم
و زدم زیر آوازهای احمقانه
از خودم راضی بودم
به‌موقع مرده بودم
*

گل‌ها
بوی عشق و
قبرستان می‌دهند.
گناه آن‌ها که نیست.

گاهی آدم‌ها
گل می‌ریزند
به پای بی‌شرفی
تکه‌دامن مسخره‌ای
گاهی گل‌هایی می‌بینی
که از سنگ قبرها دزدیده و
بعد
به قیمت سرسام‌آوری
به زوج عاشقی فروخته شده‌اند
گناه گل‌ها که نیست.

گل‌ها را چه شرم
که جوردانو برونو را
در راسته‌ی گلفروشان زنده‌زنده سوزانده‌اند


ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi


.
به لطف برلیناله، افتخار نمایش مجدد فیلم اولم "گم و گور" در جشن بیست سالگی بخش فوروم اکسپندد جشنواره برلین نصیبم شده است. سه بار با فیلم های گم و گور، فالگوش و مجموعا در برلیناله حضور داشته ام. سال ۲۰۲۰ هم فیلم دیگری در جشنواره داشتم که در نهایت به دلایلی از نمایش آن صرف‌نظر کردیم.
خودم را مدیون استفنی مدیر فوروم اکسپندد و موسسه آرسنال می‌دانم. ممنون از حسین مرتضائیان آبکنار که فیلم را با الهام از داستان تخته سنگ او ساختم. و پگاه یوسفی که نسخه استاندارد و باکیفیت جدید، حاصل ذوق و همکاری هنرمندانه اوست. و سپاس از لیلا میری عزیز که طراحی پوستر فیلم، کار دست خوش‌سلیقه‌ی اوست. گفتم این شادی را با شما هم قسمت کنم.

#20forumexpanded


دلم برای تو تنگ است،
ای فرشتۀ نورانیِ شیرین!
دلم تنگ است ‌و
اندوهم اشک می‌شود.
چشم به راه توأم هر روز و شب،
و لطافتِ روحِ بی‌تابم تو را می‌جوید.
تا ابد، با نغمه‌ای نرم و خوش‌آهنگ
تو را این‌گونه صدا خواهم زد:
ای رایحۀ گرانبهایم، ای عزیز شیرینم!
کجاست آن چهرۀ باشکوهت؟
دلم تنگ است…
@owrsi


تنم را وقتی که با تن توست دوست دارم
چیزی یکسر بدیع است.
با عضلات بهتر و اعصاب بیشتر.
تن‌ات را دوست دارم. چَندش را دوست دارم
چون‌اش را دوست دارم. دوست دارم مهره‌های تنت را
حس کنم و استخوان هایش را
و نرما‌سفتیِ لرزانش را که
بارها و بارها و بارها
بوسه‌اش خواهم داد،
بوسیدنِ این و آن‌ات را دوست دارم
دوست دارم، نوازش کندِ، کرکِ شوک‌آور موی برق‌دارت را
و هرچه را که می‌دمد از تن گشوده‌ی تو
و یحتمل دوست دارم به زیر خود تب‌وتاب ترا توی یکسر جدید ترا


ادوارد استلین کامینگز
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi




Forward from: تو مشغول مردنت بودی
روی دست هایش خوابید.
روی صخره.
روی پاها.
روی پاهای کسی دیگر.
در اتوبوس، در قطار، در هواپیما خوابید.
سرِ کار خوابید.
کنار جاده خوابید.
روی گونی سیب، خوابید.
در توالت عمومی خوابید.
در انبار علوفه.
در واگن قطار «سوپردُم».
در جگوار، پشت وانت.
در سینما.
در زندان.
در قایق.
در کارگاه شراب سازی و یکبار هم در قصر.
در باران خوابید.
خوابید در آفتاب سوزان.
بر اسب.
در صندلی، در کلیسا، در هتل مجلل.
تمام عمر زیر سقف های غریبه خوابید.
حالا زیر خاک خوابیده.
خوابیده و خوابیده.
مثل یک پادشاه باستانی.

ریموند کارور
محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi




از این برف، خاطره‌ای می‌تراود
که دست‌های من‌اش برآورده‌ست
و لب‌های من که بوسه‌های تو یادش هست.
خاطره‌ای که بوسه‌زنان
دست‌های تو را نوازش می‌کند
لب‌های تو را
پستان‌ها و ران‌های تو را
خاطره‌ای زنده چون تن، چون خاطره‌ی تن.
با بهار نزد تو می‌آیم
با تن بهار
نرگس ثاقب و ماگنولیای رویا
و شکوفه‌های شهوانی‌ِ زعفران
می‌آیم، با تن بهار در دستانم.

کنت رِکسرات
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi


ریتا پایِس & الیزابت رُما/اسپانیا

@tomashghulemordanatboudi


من، من نیستم
من آنم که
در کنارم راهی است و خود او را توان دیدنم نیست
همو که گاه به چشمم می‌آید
و گاهِ دیگر از یادم می‌رود
همو که وقتی حرف می‌زنم سکوت می‌کند
و وقتی نفرت می‌ورزم مهربانانه چشم می‌پوشد
همو که راهی‌ست در جایی که نیستم
همو که پابرجاست آن دم که مرده‌ام

خوآن رامون خیمنس
ترجمه: محمدرضا فرزاد




می‌دانست که اگر به مرد عشق بورزد می‌تواند او راخوشبخت کند، ولی این کار را نکرد. یا شاید هم کرد ولی عشقش را فروخورد و به تنهایی خود خرسند بود. اسیر حرکات و اشارات نامفهوم خود بود و فقط فکر خوشبخت کردن مرد، برایش بس بود و عزیز. عشقش را با خود به این‌ور و آن‌ور می‌برد، شگفتانه‌ای (سورپرایزی) که هیچ‌وقت بازش نکرد. شب‌ها تنها می‌خوابید، گویی روح راهب برهنه‌ای در تن زیبایش لانه کرده بود. دست‌های نرم کوچکی داشت و عطش هوسی که در نهانش می‌سوخت. حتی وقتی با مردی که عاشقش بود خوابید، عشقی نشان نداد، اما مرد خود را رو کرد و گشود. در مرد، بندبازی بود غلتان برفراز مرگ و زندگی. که بر بند نازکی که بالا و پایینش هیچ نبود، راه می‌پیمود. زن گریست، مرد با آن جوراب‌شلوار آجری‌رنگ و چهره‌ی سفید دورش، زیبا بود.

جین ان فیلیپس
مترجم: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi

20 last posts shown.