«آیا اصلاحات ارضی سوسیالیستی بود؟»
یکی از پرسشهایی که معمولاً میشنوم همین است: «آیا اصلاحات ارضی سوسیالیستی بود؟» وقتی میپرسیم «آیا "الف" "ب" است؟» برای پاسخ باید تعریف دقیقی از «ب» داشته باشیم، آنگاه ویژگیهای «الف» را بررسی میکنیم، اگر با تعریف «ب» یکسان بود، پاسخ میدهیم: «آری». در اینجا هم اول باید تعریف دقیقی از «سوسیالیسم» داشته باشیم تا بتوانیم پرسش را پاسخ دهیم.
میدانید که سوسیالیسم یک اندیشۀ سیاسی چندصدساله است و انواع و اقسامی دارد. در این میان شاید اتفاقنظر سر «یک» تعریف چندان هم آسان نباشد. اما احتمالاً مقبولترین و معقولترین تعریف این است:
«سوسیالیسم واگذاری مالکیت ابزارهای تولید از مالک خصوصی به مالک عمومی است.»(۱)
سوسیالیسم در هر شکلش «مالکیت خصوصی» را شر بنیادین میانگارد و درمان آفات این شر را برچیدن بنیاد آن میداند. اینکه این «مالک عمومی» کیست، چگونه شکل میگیرد و چه اشکالی میتواند داشته باشد، طبعاً بحث دیگری است (گرچه امروز بر حسب تجربۀ دهههای متمادی میدانیم این «مالک عمومی» کسی مگر دولت نیست و در نظم سوسیالیستی در نهایت همۀ سررشتهها به دولت ختم میشود ــ بنابراین، آسودهخاطر میتوان این «مالک عمومی» را دولت نامید). اما این طرفِ قضیه روشن است: مالکیت باید از دست مالک خصوصی درآید.
حال اگر به اصلاحات ارضی بنگریم، اتفاقی که افتاده چیز دیگری است: مالکیت از یک مالک خصوصیِ کلان به مالکان خصوصیِ خُرد منتقل شده است. در اینجا صرفاً «مالک خصوصی» عوض شده؛ یک مالک به چند مالک بدل شده. اما معیار سوسیالیستیشدن از بین رفتن «نفس مالک خصوصی» است. این نوع «بازتوزیعِ» ابزار تولید (زمین) نمیتواند از مصادیق سوسیالیسم باشد (تعبیر «سوسیالیسم زراعی» (agrarian socialism) هم فقط در زمانی مجاز است که زمینهای تقسیمشده در تملک اشتراکی دهقانان باشد، نه در تملک فردی).
در این میان، به برخی نکات جنبی هم باید توجه کرد: اول اینکه در اصلاحات ارضی همۀ اراضی مالکان بزرگ گرفته نمیشد؛ بلکه همچنان مالک بخشی از زمینهای خود میماندند؛ دوم اینکه زمینها مصادره نمیشد، بلکه در مقابل، غرامتی به مالکان داده میشد (البته محاسبۀ قیمت متفاوت بود و چهبسا مالکان رضایت قلبی نداشتند)؛ سوم اینکه این اربابان یا مالکان بزرگ میتوانستند اراضی بایر را به جای اراضی تقسیمشدۀ خود زیر کشت گیرند؛ چهارم اینکه این مالکان بزرگ تشویق میشدند در صنایع جدید سرمایهگذاری کنند و به عبارتی از «زارع بزرگ» به «بورژوای بزرگ» تبدیل شوند ــ در یک کلام، در اینجا هیچ حملهای علیه «نهاد مالکیت» رخ نداده. بنابراین اصلاحات ارضی نمیتواند ربطی به «سوسیالیسم» داشته باشد.
جا دارد در اینجا به یک تصور رایج دیگر هم بپردازم. پیشتر در گفتاری شرح دادهام که به گمان من ارتباط مستقیمی میان اصلاحات ارضی و انقلاب نمیتوان یافت (بنگرید به این پست: «اصلاحات ارضی و انقلاب ۵۷»). اما از دیگر سو برخی استدلال میکنند نارضایتی اربابان از اصلاحات باعث بیگانگی آنها با حکومت شد و از این مهمتر اینکه ــ ادعا میشود ــ اگر قشر ملاک پابرجا میماندند یک نهاد ضدانقلابی نیرومند را میساختند و در روز مبادا جلوی امواج انقلاب را میگرفتند.
استدلال اول که نامعقول است: چطور ممکن است نارضایتی «یک» درصد جمعیت (اربابان) تأثیرگذار باشد، اما رضایت دهها درصد جمعیت (رعایا) تأثیرگذار نباشد؟ بنابراین، حتی اگر بگوییم وزنِ نارضایتی اربابان به رغم اینکه یک درصد جمعیت بودند به اندازۀ وزنِ رضایت جمعیت انبوه رعایا بوده است، در نهایت باید گفت این دو عامل همدیگر را خنثا میکرد؛ به عبارتی: این به آن در!
استدلال دوم: میگویند اگر اربابان سر جایشان میماندند به عنصر ضدانقلابی نیرومندی بدل میشدند. از کجا میتوان چنین ادعایی کرد؟ دربارۀ یک حالت فرضی که نمیتوان حکم قطعی صادر کرد. اما حالت فرضی را رها کنید و واقعیت را ببینم: مگر صاحبان صنایع در شهرها (که به لحاظ اجتماعی معادل اربابان روستایی بودند) برای جلوگیری از انقلاب کار خاصی کردند؟ نه! هیچ! در ثانی! به گمان من حالت محتملتر این بود که در صورت عدم اجرای اصلاحات ارضی روستاها هم پابهپای شهرها انقلابی میشدند. یعنی این اربابان نه ترمز انقلاب، بلکه خود قوز بالای قوز و محرک انقلاب دهقانی میشدند و وجودشان باعث میشد چپ بهانهای برای فتح روستاها داشته باشد. اگر روستاها عمدتاً از فرایند انقلاب دور ماندند، به این دلیل بود که با اصلاحات ارضی دست چپ از روستا کوتاه شده بود.
تنها موردی که به نظر جا برای بحث جدی دارد این است که روحانیون چقدر از اصلاحات ارضی ناراضی بودند؟ آیا این نارضایتی عمومی یا استثنایی بود و در نهایت چقدر در کنش نهایی آنها تأثیر داشت؟
۱. بنگرید به:
Ludwig von Mises: Gemeinwirtschaft, 1932, p. 32
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
یکی از پرسشهایی که معمولاً میشنوم همین است: «آیا اصلاحات ارضی سوسیالیستی بود؟» وقتی میپرسیم «آیا "الف" "ب" است؟» برای پاسخ باید تعریف دقیقی از «ب» داشته باشیم، آنگاه ویژگیهای «الف» را بررسی میکنیم، اگر با تعریف «ب» یکسان بود، پاسخ میدهیم: «آری». در اینجا هم اول باید تعریف دقیقی از «سوسیالیسم» داشته باشیم تا بتوانیم پرسش را پاسخ دهیم.
میدانید که سوسیالیسم یک اندیشۀ سیاسی چندصدساله است و انواع و اقسامی دارد. در این میان شاید اتفاقنظر سر «یک» تعریف چندان هم آسان نباشد. اما احتمالاً مقبولترین و معقولترین تعریف این است:
«سوسیالیسم واگذاری مالکیت ابزارهای تولید از مالک خصوصی به مالک عمومی است.»(۱)
سوسیالیسم در هر شکلش «مالکیت خصوصی» را شر بنیادین میانگارد و درمان آفات این شر را برچیدن بنیاد آن میداند. اینکه این «مالک عمومی» کیست، چگونه شکل میگیرد و چه اشکالی میتواند داشته باشد، طبعاً بحث دیگری است (گرچه امروز بر حسب تجربۀ دهههای متمادی میدانیم این «مالک عمومی» کسی مگر دولت نیست و در نظم سوسیالیستی در نهایت همۀ سررشتهها به دولت ختم میشود ــ بنابراین، آسودهخاطر میتوان این «مالک عمومی» را دولت نامید). اما این طرفِ قضیه روشن است: مالکیت باید از دست مالک خصوصی درآید.
حال اگر به اصلاحات ارضی بنگریم، اتفاقی که افتاده چیز دیگری است: مالکیت از یک مالک خصوصیِ کلان به مالکان خصوصیِ خُرد منتقل شده است. در اینجا صرفاً «مالک خصوصی» عوض شده؛ یک مالک به چند مالک بدل شده. اما معیار سوسیالیستیشدن از بین رفتن «نفس مالک خصوصی» است. این نوع «بازتوزیعِ» ابزار تولید (زمین) نمیتواند از مصادیق سوسیالیسم باشد (تعبیر «سوسیالیسم زراعی» (agrarian socialism) هم فقط در زمانی مجاز است که زمینهای تقسیمشده در تملک اشتراکی دهقانان باشد، نه در تملک فردی).
در این میان، به برخی نکات جنبی هم باید توجه کرد: اول اینکه در اصلاحات ارضی همۀ اراضی مالکان بزرگ گرفته نمیشد؛ بلکه همچنان مالک بخشی از زمینهای خود میماندند؛ دوم اینکه زمینها مصادره نمیشد، بلکه در مقابل، غرامتی به مالکان داده میشد (البته محاسبۀ قیمت متفاوت بود و چهبسا مالکان رضایت قلبی نداشتند)؛ سوم اینکه این اربابان یا مالکان بزرگ میتوانستند اراضی بایر را به جای اراضی تقسیمشدۀ خود زیر کشت گیرند؛ چهارم اینکه این مالکان بزرگ تشویق میشدند در صنایع جدید سرمایهگذاری کنند و به عبارتی از «زارع بزرگ» به «بورژوای بزرگ» تبدیل شوند ــ در یک کلام، در اینجا هیچ حملهای علیه «نهاد مالکیت» رخ نداده. بنابراین اصلاحات ارضی نمیتواند ربطی به «سوسیالیسم» داشته باشد.
جا دارد در اینجا به یک تصور رایج دیگر هم بپردازم. پیشتر در گفتاری شرح دادهام که به گمان من ارتباط مستقیمی میان اصلاحات ارضی و انقلاب نمیتوان یافت (بنگرید به این پست: «اصلاحات ارضی و انقلاب ۵۷»). اما از دیگر سو برخی استدلال میکنند نارضایتی اربابان از اصلاحات باعث بیگانگی آنها با حکومت شد و از این مهمتر اینکه ــ ادعا میشود ــ اگر قشر ملاک پابرجا میماندند یک نهاد ضدانقلابی نیرومند را میساختند و در روز مبادا جلوی امواج انقلاب را میگرفتند.
استدلال اول که نامعقول است: چطور ممکن است نارضایتی «یک» درصد جمعیت (اربابان) تأثیرگذار باشد، اما رضایت دهها درصد جمعیت (رعایا) تأثیرگذار نباشد؟ بنابراین، حتی اگر بگوییم وزنِ نارضایتی اربابان به رغم اینکه یک درصد جمعیت بودند به اندازۀ وزنِ رضایت جمعیت انبوه رعایا بوده است، در نهایت باید گفت این دو عامل همدیگر را خنثا میکرد؛ به عبارتی: این به آن در!
استدلال دوم: میگویند اگر اربابان سر جایشان میماندند به عنصر ضدانقلابی نیرومندی بدل میشدند. از کجا میتوان چنین ادعایی کرد؟ دربارۀ یک حالت فرضی که نمیتوان حکم قطعی صادر کرد. اما حالت فرضی را رها کنید و واقعیت را ببینم: مگر صاحبان صنایع در شهرها (که به لحاظ اجتماعی معادل اربابان روستایی بودند) برای جلوگیری از انقلاب کار خاصی کردند؟ نه! هیچ! در ثانی! به گمان من حالت محتملتر این بود که در صورت عدم اجرای اصلاحات ارضی روستاها هم پابهپای شهرها انقلابی میشدند. یعنی این اربابان نه ترمز انقلاب، بلکه خود قوز بالای قوز و محرک انقلاب دهقانی میشدند و وجودشان باعث میشد چپ بهانهای برای فتح روستاها داشته باشد. اگر روستاها عمدتاً از فرایند انقلاب دور ماندند، به این دلیل بود که با اصلاحات ارضی دست چپ از روستا کوتاه شده بود.
تنها موردی که به نظر جا برای بحث جدی دارد این است که روحانیون چقدر از اصلاحات ارضی ناراضی بودند؟ آیا این نارضایتی عمومی یا استثنایی بود و در نهایت چقدر در کنش نهایی آنها تأثیر داشت؟
۱. بنگرید به:
Ludwig von Mises: Gemeinwirtschaft, 1932, p. 32
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی