تاریخ‌اندیشی ــ مهدی تدینی


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Edutainment


ایدئولوژی‌، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتاب‌ها:
عناصر و خاستگاه‌های حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریه‌های فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Edutainment
Statistics
Posts filter


واکاوی فدرالیسم آلمانی و قیاس با شرایط ایران

چند سال پیش در یک سخنرانی در اندیشگاه کتابخانه ملی، در نشستی که دوست گرامی، دکتر شروین وکیلی ترتیب داده بود، به بررسی فدرالیسم آلمان پرداختم. فایل را دوباره شنیدم و به‌گمانم ارزش شنیدن داشت.

البته این را خوب می‌دانید که فدرالیسم اصلاً و ماهیتاً برای "وصل کردن" و ایجاد ائتلاف و اتحاد میان واحدهای مستقل است؛ چه در الگوی آلمانی و چه آمریکایی. فدرالیسم روشی برای کشورسازی بود تا مراجع قدرت مستقل و متکثر بپذیرند تن به اتحاد دهند.

در این سخنرانی، ساختار و تاریخ فدرالیسم آلمانی را به عنوان یکی از انواع فدرالیسم بررسی کرده‌ام.

اندیشگاه کتابخانۀ ملی، ۳۰ تیر ۱۳۹۶.

#سخنرانی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی


«فدرالیسم و یک خطای نظری»


در مباحثی که دربارۀ فدرالیسم در فضای عمومی می‌شنوم، ایرادی اساسی وجود دارد که لازم است تا دیر نشده به آن اشاره کنم. این ایراد در ظاهر صرفاً مسئله‌ای «اصطلاح‌شناختی» است، اما از آن نوع ایرادهای اصطلاحی است که تأثیری تعیین‌کننده و عمیق روی بحث می‌گذارد.

در بحث‌های فدرالیسم دوگانه‌ای میان حکمرانی «فدرال» و «مرکزگرا» تعریف می‌کنند و موافقان و مخالفان درون این دوگانه مزایا یا معایب فدرالیسم را برای ایران برمی‌شمرند. کسانی که گرایشی به فدرالیسم دارند دائم به تعابیر «مرکز» و «مرکزگرایی» متوسل می‌شوند و معایب «مرکزگرایی» را برمی‌شمرند. طرف مقابل هم ناخودآگاه در پس ذهنش مفهوم «مرکزگرایی» را پذیرفته و فقط می‌خواهد اثبات کند چه مخاطراتی در ایدۀ فدرال وجود دارد ــ یعنی بدون اینکه به مفهوم «مرکز» دقت کند، «مرکزگرایی» را راه نجات از آن مخاطرات می‌داند.

البته همین‌جا باید اذعان کنم که من از زاویۀ دید لیبرالیسم کلاسیک با فدرالیسم مخالفم و دلایل لیبرال برای این مخالفت دارم. در نوشتارهای دیگری باید دربارۀ آن صحبت کنم، اما چکیده‌اش این است که فرد لیبرال باید مدافع کاستن از حجم دولت باشد، نه اینکه لایه‌ای جدید به لایۀ دولت بیفزاید. در برابر تصدیگری دولتی (که خار چشم لیبرالیسم است)، جامعۀ مدنی و بخش خصوصی است، نه یک دولت کوچک‌تر محلی! نمی‌توان در مقام لیبرال شعار سلبِ اختیارات از دولت سر داد و همزمان از واگذاری اختیارات به دولت‌هایی دیگر ــ یعنی دولت ایالتی ــ دم زد. این نه کمینه‌سازی، بلکه بیشینه‌سازی دولت است و با روح لیبرالیسم در تضاد است. بهتر است به جای آن، بسطِ یدِ حداکثری به شهروندان در برابر دولت داده شود. بخش خصوصیِ قدرتمند هم از کیان ملی بهتر دفاع می‌کند و هم هویت‌ها و نیازهای محلی را بهتر تأمین می‌کند. اما بحث ما در این نوشتار نه این، بلکه ایرادی بود که در اصطلاح‌شناسی مباحث فدرالیسم وجود دارد.

مسئله این است که مفهوم «مرکزگرایی» از پایه نادرست است. فدرالیسم در برابر سانترالیسم (مرکزگرایی) نیست. مفهوم «مرکزگرایی» از قضا ــ البته بهتر است بگویم «از عمد» ــ مملو از تداعیات و دلالت‌های منفی است. «مرکزگرایی» تداعی‌کنندۀ سرکوب و خودکامگی است. بُعدی جغرافیایی و مکانی به بحث می‌بخشد؛ دو طرفِ نیرومند و ضعیف تعریف می‌کند که از هم بیگانه‌اند: طرف قدرتمند در نقطۀ مرکزی نشسته است، و طرف ضعیف، اجحاف‌دیده و سرکوب‌شده، در «حاشیه» چشم به عنایت «مرکزنشینانی» دارد که قدرت را به‌ناحق تسخیر کرده‌اند ــ ادبیات چپ هم که مملو از دوگانۀ «مرکز و حاشیه» است و تا می‌تواند بذر کینه و حسرت در دل «حاشیه‌نشینان» نسبت به مرکزنشینان می‌کارد. اما وقتی به آنچه «مرکز» نامیده می‌شود می‌نگرید، می‌بینید «مرکز» ترکیبی از «کل» است؛ ترکیبی از تمام «حاشیه‌ها»ست؛ و جالب اینکه با کمی دقت متوجه می‌شوید خود «مرکز» در مرکز در اقلیت محض است!

بگذارید با مثالی معنا را روشن‌تر کنم. مردم پایتخت (که لابد «مرکز» است) درست با همان تفکراتِ ایدئولوژیِ مرکز‌ـ‌حاشیه می‌توانند خود را ستمدیده‌تر از همۀ حاشیه‌ها قلمداد کنند؛ می‌توانند گلایه‌مند بگوید: «کسانی از اقصانقاط کشور آمده‌اند و برای ما تصمیم می‌گیرند!» می‌توانند بگویند «به داد ما برسید! حاشیه‌ها آمده‌اند و اختیارات ما را دزدیده‌اند!» اما چنین انگاره‌هایی همان‌قدر بیراه و گمراه‌کننده است که وقتی حاشیه‌نشینان خود را در برابر یک «مرکزِ بیگانه و خودخواه» تصور می‌کنند. جالب‌تر اینکه هر حاشیه‌ای هم به هر حال برای خودش «مرکزی» دارد و «حاشیۀ حاشیه» می‌تواند همین اتهامات را علیه «مرکزِ حاشیه» مطرح کند.

بنابراین، مقابل «فدرالیسم» اصلاً «مرکز» قرار ندارد، بلکه «وحدت» قرار دارد. مرکز «ماهیت و هویت مستقل» ندارد؛ در واقع اصلاً مرکزی مستقل از تمام حاشیه‌ها وجود ندارد. در برابر فدرالیسم، «مرکزگرایی» نیست، بلکه «وحدت‌گرایی» (اونیتاریسم؛ فرانسه: unitarisme) است. در ادبیات حقوقیِ فدرالیسم نیز همواره در برابر فدرالیسم از اونیتاریسم سخت گفته می‌شود، نه سانترالیسم. «وحدت‌گرایی» هم تعبیر درست است و واقعیت را بازتاب می‌دهد (زیرا در حاکمیت دموکراتیکِ غیرفدرال، «کل» به صورت متحد و برابر دربارۀ امور تصمیم می‌گیرد ــ «کل»، نه «مرکز»!)، و هم آن تداعیات منفی را ندارد.

اهمیت این اصلاحِ اصطلاح‌شناختی در این است که مدافعان فدرالیسم اتفاقاً عمدۀ بحث خود را پیرامون تعبیر نادرست «مرکزگرایی» متمرکز کرده‌اند و به جای برشمردن مزایای احتمالی فدرالیسم، دائم از بدی‌های «مرکزگرایی» می‌گویند و در این میان به جای توجه به واقعیتِ «وحدت‌گرایی»، به همان تداعیاتِ منفیِ مفهوم «مرکزگرایی» متوسل می‌شوند. بنابراین، توصیه می‌کنم در بحث از تعبیر «اونیتاریسم» استفاده کنید تا پیشاپیش در این تلۀ مفهومی نیفتید.


مهدی تدینی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی


‌‌«مولا علی نخستین سوسیالیست جهان!»


خسرو گلسرخی نام مهمی است، زیرا به گمانم او بهترین نمایندۀ انقلاب ۵۷ بود. اگر بخواهیم تجسم عینی انقلاب ۵۷ را در یک شخص متبلورشده ببینیم، آن شخص «خسرو گلسرخی» است. مناسب‌ترین دریچه برای فهم انقلاب ۵۷ «دریچۀ ایدئولوژی» است. زیرا این انقلاب بدون ایدئولوژی هرگز به پیروزی نمی‌رسید. نقطۀ اوج آن ایدئولوژی را می‌توان در سخنان گلسرخی دید؛ درست جایی که اسلام و مارکسیسم به شکلی بسیار توده‌فهم و اسطوره‌پردازانه پیوند می‌خورد. همین ایدئولوژی اسطوره‌محور و اسطوره‌پرور بود که نیروی مردمی عظیمی را ایجاد کرد و انقلاب را رقم زد.

کمی به عقب‌تر برویم: گلسرخی در تیر ماه ۱۳۵۰ در شمارۀ ۷۴ نشریۀ «نگین» مطلبی نوشت با عنوان «شعر در شبه‌جزیرۀ روشنفکری». این نوشتار او دربارۀ شعر است، اما سطر سطر آن از نوعی «سیاست هنریِ» ایدئولوژیک حکایت دارد و طعم تند مارکسیستی آن با تأکید بر مفهوم «تاریخ» مشخص می‌شود. گلسرخی می‌گوید شاعر باید بفهمد «در کجای تاریخ ایستاده» است. در نقد شاعران می‌گوید: «شاعر را جذبه‌های آرامش و رفاه بلعیده»؛ «شاعر جا خالی کرده است، او گوشه‌نشین، حاشیه‌پرداز و منزوی شده، به متلاشی کردن نقش تاریخی شاعر و حقیقت شعر نشسته است.»

گلسرخی درست همین فردی است که در این چند سطر دیدیم. او شاعری است که از رسالت تاریخی می‌گوید و در دادگاهش نیز دقیقاً از «جایگاه تاریخی» خود سخن می‌گوید و این جایگاه را نیز با نظریاتی مارکسیستی و با ارجاع به اسطوره‌های دینی تعریف می‌کند.

او در دادگاه می‌گوید:

«ان الحیاه عقیده والجهاد. سخنم را با گفته‌ای از مولا حسین، شهید بزرگ خلق‌های خاورمیانه آغاز می‌کنم. من که یک مارکسیست لنینیست هستم، برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم.

من در این دادگاه برای جانم چانه نمی‌زنم، و حتی برای عمرم. من قطره‌ای ناچیز از عظمت، از حرمان خلق‌های مبارز ایران هستم... از اسلام سخنم را آغاز کردم. اسلام حقیقی در ایران همواره دِین خود را به جنبش‌های رهایی‌بخش ایران پرداخته است... هنگامی که مارکس می‌گوید: «در یک جامعه طبقاتی، ثروت در سویی انباشته می‌شود و فقر و گرسنگی و فلاکت در سوی دیگر، در حالی که مولد ثروت طبقه محروم است» و مولا علی می‌گوید: «قصری بر پا نمی‌شود، مگر آنکه هزاران نفر فقیر گردند»، نزدیکی‌های بسیاری وجود دارد. چنین است که می‌توان در این لحظه از تاریخ، از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد... زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان بر کف، برای خلق‌های محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می‌شویم. او در اقلیت بود و یزید، بارگاه، قشون، حکومت، قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هر چند یزید گوشه‌ای از تاریخ را اشغال کرد، ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید. آنچه را که خلق‌ها تکرار کردند و می‌کنند، راه مولا حسین است. بدین گونه است که در یک جامعه مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است و ما نیز چنین اسلامی را، اسلام حسینی و اسلام مولا علی را تأیید می‌کنیم.» (پایان نقل‌قول)

گلسرخی دائم از امپریالیسم و استعمار و آمریکا و «دشمنِ نامرئی» سخن می‌گوید و هر چه می‌گوید ایده‌های مارکسیستی است، اما هم با مهارت ادبی این دیدگاه‌ها را به امامان شیعه پیوند می‌دهد تا عمقی بی‌انتها در دل و ذهن شنونده داشته باشد و هم خوب می‌داند چطور از «نظام آباد»؛ «میدان شوش»، «دروازه غار»، «و پل امام‌زاده معصوم» شاهد آورد. او و دانشیان در نهایت از این دادگاه علنی استفاده می‌کنند تا به جای دفاع از خود تندترین و رادیکال‌ترین بیانیه‌های مارکسیستی و لنینیستی را علیه حکومت قرائت کنند. اما گلسرخی همزمان خود را در جایگاه حسین (ع) می‌نهد و طبعاً رقیبش را در جایگاه یزید. نکتۀ اصلی نیز در همین‌جاست! این همان «آمیزه‌ای است که اکسیر انقلاب ۵۷» بود. اسطوره‌های دینی از ژرفای تاریخ با نظریۀ سیاسیِ مدرنِ مارکسیسم می‌آمیزد و ادبیاتی مبارزه‌جویانه‌ را ایجاد می‌کند که نیروی انفجاری بی‌حدی داشت.

در پیوست همین نوشتار دفاعیۀ کامل گلسرخی را می‌توانید ببینند.

مهدی تدینی

#مستند
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی


دربارۀ کتاب «دموکراسی بدون دموکرات‌ها؟»

در این پست به طور مختصر دربارۀ کتاب «دموکراسی بدون دموکرات‌ها؟ سیاست داخلی جمهوری وایمار» صحبت می‌کنم. همچنین در پایان دربارۀ مجموعۀ ایدئولوژی‌پژوهی نیز که این کتاب یازدهمین مجلد آن است صحبت می‌کنم.

عناوین پیشین مجموعۀ ایدئولوژی‌پژوهی:

▪️عناصر و خاستگاه‌های حاکمیت توتالیتر (هانا آرنت) در سه جلد:
ـــ یهودی‌ستیزی
ـــ امپریالیسم
ـــ توتالیتاریسم
▪️لیبرالیسم (لودویگ فون میزس)
▪️بوروکراسی (لودویگ فون میزس)
▪️بازار آزاد و دشمنان آن (لودویگ فون میزس)
▪️تاریخ‌نگار زوال (لودویگ فون میزس)
▪️گفتگو با موسولینی (امیل لودویگ)
▪️بولشویسم از موسی تا لنین: گفتگویی میان من و آدولف هیتلر (دیتریش اکارت)
▪️جنگ جهانی اول (زونکه نایتسل)

دو مجلد اصلی و مهم از این مجموعه نیز زیر چاپ است که در همین ماه‌های پیش‌رو منتشر می‌شود و عناوین آنها بماند. اگر عمری باقی بود، مجلدهای زیاد دیگری از این مجموعه مانده تا روی هم یک منظومۀ فکری برای درک تاریخ ایدئولوژیک از منظر لیبرال را ترسیم کند.

فایل تصویری این صدا در پست پیشین.

#معرفی_کتاب
@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
دربارۀ کتاب «دموکراسی بدون دموکرات‌ها؟»

در این ویدئو به طور مختصر دربارۀ کتاب «دموکراسی بدون دموکرات‌ها؟ سیاست داخلی جمهوری وایمار» صحبت می‌کنم. همچنین در پایان دربارۀ مجموعۀ ایدئولوژی‌پژوهی نیز که این کتاب یازدهمین مجلد آن است صحبت می‌کنم.

عناوین پیشین مجموعۀ ایدئولوژی‌پژوهی:

▪️عناصر و خاستگاه‌های حاکمیت توتالیتر (هانا آرنت) در سه جلد:
ـــ یهودی‌ستیزی
ـــ امپریالیسم
ـــ توتالیتاریسم
▪️لیبرالیسم (لودویگ فون میزس)
▪️بوروکراسی (لودویگ فون میزس)
▪️بازار آزاد و دشمنان آن (لودویگ فون میزس)
▪️تاریخ‌نگار زوال (لودویگ فون میزس)
▪️گفتگو با موسولینی (امیل لودویگ)
▪️بولشویسم از موسی تا لنین: گفتگویی میان من و آدولف هیتلر (دیتریش اکارت)
▪️جنگ جهانی اول (زونکه نایتسل)

دو مجلد اصلی و مهم از این مجموعه نیز زیر چاپ است که در همین ماه‌های پیش‌رو منتشر می‌شود و عناوین آنها بماند. اگر عمری باقی بود، مجلدهای زیاد دیگری از این مجموعه مانده تا روی هم یک منظومۀ فکری برای درک تاریخ ایدئولوژیک از منظر لیبرال را ترسیم کند.

فایل صوتی این ویدئو در پست بعد می‌آید.

#معرفی_کتاب
@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی


«دموکراسی بدون دموکرات‌ها؟»

کتابِ «دموکراسی بدون دموکرات‌ها؟ سیاست داخلی جمهوری وایمار» منتشر شد. این کتاب یازدهمین مجلد از مجموعه کتاب‌هایی است که با عنوان مجموعۀ «ایدئولوژی‌پژوهی» در نشر کتاب پارسه منتشر می‌کنم.

کتاب «دموکراسی بدون دموکرات‌ها؟» تاریخ جمهوری اول آلمان را ــ که به «جمهوری وایمار» معروف است، روایت می‌کند. مطالعۀ جمهوری وایمار از دو جهت اهمیت فراوان دارد:

نخست اینکه جمهوری وایمار بهترین نمونۀ مطالعاتی برای «آسیب‌شناسی جمهوری و دموکراسی» است، زیرا از دل این مدرن‌ترین جمهوری/دموکراسی، هولناک‌ترین و کامل‌ترین توتالیتاریسم، یعنی رایش سوم، سر برآورد. چطور ممکن است دموکراسی چونان قابله‌ای قاتل خویش را به دنیا آورد؟

از جهت دوم، روایت تاریخ وایمار در واقع روایت تاریخ ظهور فاشیسم است و از این منظر کمک زیادی به تبیین نظریۀ فاشیسم می‌کند. در پست بعد، در پُستی تصویری (که فایل صوتی آن نیز در ادامه می‌آید) دربارۀ این کتاب بیشتر صحبت می‌کنم.

برای تهیۀ این کتاب می‌توانید به این لینک مراجعه کنید: «بنوبوک»

#معرفی_کتاب
@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
«ایران، ۱۳۵۳»

ویدئویی باکیفیت از ایرانِ ۵۳. تصویری کاملاً مدرن که همهٔ نشانه‌های اوایل دههٔ ۱۹۷۰ را در خود دارد. در نگاه به گذشته تنها می‌توان از شکاف‌هایی که میان ظاهر و باطن این جامعه وجود داشت حیرت کرد. هیچ منجمی نمی‌توانست پیشگویی کند این جامعه یک دههٔ بعد چه شکل و شمایلی خواهد داشت. امروز هم چنین شکافی در ظاهر و باطن جامعه — البته به نحوی معکوس — وجود دارد. و چه کسی می‌تواند بگوید ایرانِ ۱۴۱۳ چگونه خواهد بود... گرچه می‌توان بو کشید. درست مانند وقتی بوی دریا به مشام می‌رسد، اما هنوز یکی دو کوه مانده تا لاجورد دریا نمایان شود...

دیدن این پنج دقیقه را بسیار توصیه می‌کنم. امیدوارم در انتخاب موسیقی و ادیت چندان بدسلیقگی نکرده باشم.

#مستند

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی


‌‌«شلیک در آنکارا، پیروزی در دمشق»


ترورها همیشه وجهی نمادین هم دارند که ممکن است در موردی پررنگ‌تر یا کمرنگ‌تر باشد. گاه هدف از ترور اصلاً نمادپردازی است؛ چه وقتی دوک‌اعظم اتریش به قتل می‌رسد ــ تا با قتل نماد صلح، جنگ جهانی درگیرد ــ و چه وقتی مرکز تجارت جهانی، نماد جهانی‌سازی کاپیتالیستی‌ـ‌امریکانیستی، در آتش و خاکستر فرومی‌ریزد. ضارب سیاسی می‌خواهد ضمن کشتن نمادپردازی کند و شعاری سر دهد.

هشت سال پیش در چنین روزی در آنکارا، در فضای هنری یک نمایشگاه عکاسی، جلوی دوربین‌هایی که لحظاتی فرهنگی را ضبط می‌کرد، جوانی که قرار بود حافظ امنیت باشد، در پشت صحنه نفس عمیق کشید، دست در کمر برد، اسلحه کشید و آندری کارلوف، سفیر روسیه را به قتل رساند. حضار در صدای جیغ زنان و بانگ «الله‌اکبر» قاتل از گالری گریختند، اما چشمان سردِ دوربین‌ها همچنان نمادها را ضبط می‌کرد: ضارب به عربی شعاری شبیه یکی از سرودهای جبهۀ فتح شام (همان جبهۃ‌النصرۃ) را فریاد زد و گفت ما با پیامبر برای جهاد بیعت کرده‌ایم و همیشه پای آنیم، و بعد به ترکی گفت: «سوریه را فراموش نکنید! حلب را فراموش نکنید!» سفیر، بی‌جان، پیش پای او افتاد بود و او شعار می‌داد... البته فراموش نکرد برای تکمیل نمادپردازی بالای سر جنازه برود و چند تیر خلاص به کسی که پیش‌تر مرده بود شلیک کند. دقایقی بعد، پلیس سر رسید و ضارب را کشت. ــ در ویدئوی پیوستِ همین پست می‌توانید واقعه را ببینید.

اما ضارب نه مردی با ریش‌بلند و دستاری بر سر بود، و نه چهره‌ای بیگانه با تبار ترک. جوانی خوش‌سیما و خوش‌پوش با کت و کراواتی شیک بود که انگشتش را رو به آسمان گرفته بود و فریاد می‌زد. هنوز ۲۲ سالگی را پر نکرده بود. گرگی در پوستین میش بود، زیرا اصلاً پلیس بود؛ آن‌هم از قضا گارد حفاظت شخص اردوغان. نام کاملش مولوت مَرت آلتینتاش بود. خواهرش می‌گفت از وقتی به دانشگاه افسری رفته بود پنج نوبت در روز نماز می‌خواند. خانواده‌اش از این ترور او آن‌قدر سرافکنده بود که جنازه‌اش را تحویل نگرفت و مأموران او را در گورستان مردگان گمنام دفن کردند. البته واقعیت گاه دروغ می‌گوید؛ یا بهتر است بگوییم، گاه همۀ حقیقت را نمی‌گوید. و این غربتِ قاتل در گورستان گمنامان دروغی بیش نبود، زیرا آلتینتاش اصلاً بی‌کس نبود؛ نه تنها بی‌کس نبود، بلکه حتی یک جریان آینده‌دار تاریخی را نمایندگی می‌کرد. نشانۀ روشن آن اینکه گلوله‌هایش از قلب سفیر گذشت و هشت سال بعد در همان ماه دسامبر در سوریه به قلب هدف اصلی خورد. حلب و دمشق به دست همفکران او فتح شد. از این منظر که بنگریم، او فاتح نبرد آینده بود.

طبیعی بود دولت ترکیه این خشونت عریان را محکوم می‌کند و طبق معمول همه‌چیز را گردن بُز بلاگردان همیشگی، یعنی جریان فتح‌الله گولن، می‌اندازد. ضبط و ربط دندانگیری هم کشف نشد، با آنکه روس‌ها هم بیست کارشناس برای همراهی در تحقیقات به ترکیه فرستادند. در این میان فقط سفرهای مکرر قاتل به قطر ــ این دستگاه خودپرداز بنیادگرایان ــ مشکوک به نظر می‌رسید. حتی گوگل هم نتوانست ایمیل‌های پاک‌شدۀ او را برگرداند.

اما کیست که نداند نبرد قدرتی میان ترکیه و روسیه جریان داشت؟ مداخلۀ روسیه ــ و جمهوری اسلامی ــ تضاد بزرگی میان روسیه و ترکیه پدید آورده بود. و باز کیست که نداند اردوغان احیاگر اسلام‌گرایی در ترکیه است؛ طبعاً بدون اینکه نیاز باشد سیاست خود را به اسلام‌گرایی تقلیل دهد و بدون اینکه چهره‌ای رادیکال از خود نشان دهد. بنابراین، انگشت اشاره به سوی گولن بیراه بود. بهتر است واژه‌ها را بجا به کار بریم: ترکیۀ اردوغان به میهن اسلام‌گرایی جدیدی تبدیل شده بود و ظهور کسانی چون آلتینتاش پیامد آن بود. لازم هم نیست دست شخص خاصی را در پس این ترور ببینیم، بلکه این یک جریان اجتماعی نیرومند است.

اسلام‌گرایی بزرگ‌ترین ظرفیت سیاسی در خاورمیانه است. وقتی صد سال سنت کمالیسم نتوانست مانع احیای نسخۀ اسلام‌گرایی ترکی شود، در دیگر نقاط هم وضع بهتر از این نیست. از پاکستان تا مصر در هر کشوری انتخابات آزاد برگزار شود، یک جریان اسلام‌گرا به پیروزی می‌رسد ــ البته به گمانم دیگر باید گفت: بجز ایران که از پایه، یعنی از قاعدۀ جامعه، روحی سکولار در آن پا گرفته است. البته حکم کلی دادن درست نیست و برای مثال باید احوال کشورهای خلیج فارس و عربستان را دقیق بررسی کرد. کیست که نداند در همین عربستان اگر دست نیرومند بن‌سلمان در کار نباشد و جامعه پولیتیزه شود، اسلام‌گرایی بی‌درنگ همه‌چیز را به کام خود می‌کشد.

برای درک جریان‌های تاریخی باید واحد سال را کنار گذاشت و دهه‌ای اندیشید. در این مقیاس‌، تیری که آلتینتاش شلیک کرد، یک دهۀ بعد به ثمر نشست و فرضیۀ من این است که این جریان در همین مقیاس زمانی سنگرهای دیگری را نیز فتح خواهد کرد...

مهدی تدینی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی


(ادامه از پست پیشین)

و سرمای مرگ عملاً نیمی از بدنش را خشک کرده بود. بنابراین، برای به دست آوردن خاک می‌شد به بریتانیا هم امید بست. همین تکاپوها به پیدایش سندِ موسوم به «اعلامیۀ بالفور» منجر شد؛ سندی که نطفۀ دولت یهود در آن بسته شد. لُرد بالفور، وزیر خارجۀ بریتانیا، در واپسین سال جنگ جهانی اول در نامه‌ای به «لُرد روتشیلدِ عزیز»اش قول داد دولت اعلاحضرت نظر مساعدی به ایجاد «خانه‌ای ملی» برای یهودیان «در فلسطین» داشته باشد. البته در ادامه تأکید شده بود که حقوق مردم بومی این منطقه باید در نظر گرفته شود.

این مرور گذرا را انجام دادم تا یادآوری کنم: تشکیل دولت یهود بیش و پیش از هر چیز منوط به شکست و فروپاشی امپراتوری عثمانی بود؛ آن هم به دست خونی‌ترین دشمن عثمانی، یعنی بریتانیا. تیر بریتانیا در نهایت به قلبِ پیرمرد رنجور بُسفر نشست و فرمانده متفقین شام را فتح کرد و عازم استانبول شد. انگلیسی‌ها همزمان عرب‌ها را هم ترغیب کردند در قالب قیامی پان‌عربی به رهبری رشید حسین، خادم‌الحرمین شریفین و امیر حجاز، علیه سلطان عثمانی به پا خیزند. پیرمرد بُسفر هنوز زنده بود که فرانسه و بریتانیا به میل خود گوشت پایین‌تنۀ عثمانی را شقه‌شقه برای خود بریدند و سهمی هم برای فیصل و عبدالله هاشمی، فرماندهان قیام عربی، گذاشتند ــ البته نمی‌توان منکر تلاش این سرداران عرب‌ برای کسب استقلال شد. از این زمان (۱۹۱۸) تا اعلام استقلال اسرائیل (۱۹۴۸) سال‌های پرفرازونشیب و پرمنازعه‌ای میان عرب‌های بومی و مهاجران یهودی جریان داشت که از آن می‌گذریم.

از اینجا دوباره پل می‌زنیم به امروز: می‌توان گفت حاکم ترکیه دوباره به مدعی‌العموم فلسطین تبدیل خواهد شد. دوباره آرایش اول قرن بیستم تکرار شد و صهیونیسم و عثمانی روبروی هم قرار گرفتند. اردوغان و به ویژه فرماندهش در سوریه، جولانی، قصد ندارند مردم خستۀ سوریه را امروز درگیر نبردی جدید کنند؛ ضمن اینکه بی‌تردید برای اردوغان مسئلۀ کُردها در اولویت است تا جلوداری برای مسئلۀ فلسطین. آلمانی‌ها ضرب‌المثلی دارند که می‌گوید: «طول می‌کشد تا پروسی‌ها شلیک کنند!»؛ اشاره دارد به زمانی که طول می‌کشیده است تا یک سرباز پروسی تفنگش را پر و آمادۀ شلیک کند. به گمانم اینک جا دارد بگوییم: عثمانی‌ها هم طول می‌کشد تا شلیک کنند. اول باید یک دولت اخوانی در سوریه ساخت، کشور را یک دست کرد، خاکروبه‌های قدیم را دفن کرد، کُردها را خنثا کرد و بعد می‌توان با تشکیل یک دولت شبه‌حماس بزرگ در سوریه به سراغ «بیت‌المقدس» رفت.

اگر این گمانه‌زنی‌ها بیراه از کار درنیاید، باید در ادامه گفت ترکیه رفته‌رفته نقشی را بر عهده می‌گیرد که جمهوری اسلامی ایران در سوریه و برای فلسطین انجام می‌داد. فلسطین به مسئلۀ عثمانی‌گرایان‌ـ‌اسلام‌گرایان ترکیه تبدیل می‌شود و احتمالاً نقش ایران در مسئلۀ فلسطین به حدی رنگ می‌بازد که اسرائیل در سیاست‌های کلان خود نسبت به ایران بازنگری اساسی کند. همان‌طور که زمانی اسرائیل با کل جهان عرب درگیر بود و رفته‌رفته عرب‌ها یک به یک سر در گریبان کشور خود بردند و پس از انقلاب ۵۷ جمهوری اسلامی به هماورد اصلی اسرائیل بدل شد، به مرور ترکیه جایگزین ایران می‌شود و به ردیف اول رویارویی با اسرائیل می‌رسد. اسلام‌گرایی همچنان یک ظرفیت بسیار بزرگ در کشورهای عربی است و با رهبری جولانی و پشتیبانی ترکیه بعید نیست هسته‌های مشابه در منطقه شکل بگیرد ــ و البته تنها کشور خاورمیانه که از پایین و به لحاظ اجتماعی در مسیر سکولاریسم حرکت می‌کند، ایران است.

همۀ اینها یعنی سقوط اسد و سجدۀ شکر جولانی در میدان ورودی دمشق سرآغاز عصر جدیدی است. حال می‌توان فهمید انهدام تأسیسات نظامی سوریه به دست اسرائیل «صدای ناقوس آغاز» این عصر جدید بود. شاید بپرسید اگر قرار است جولانی سردار پیشتاز عثمانی در شام باشد، چرا ترکیه به نابودی تأسیسات نظامی سوریه واکنشی نشان نداد؟ دلیل آن روشن است؛ اولاً نباید به این زودی رو بازی کرد؛ ثانیاً هر چه سوری‌ها در این مرحله ندارتر باشند، بیشتر وابستۀ ترک‌ها خواهند شد. هر پیچی که ترک‌ها در سوریه سفت کنند، جایگاه خود را تحکیم کرده‌اند ــ برای ترکیه ساختن نیروی هوایی در سوریه کار چندان سختی نیست.

اسرائیل هم که می‌داند عصر جدید و هماورد تازه‌نفسی از راه رسیده است، با قدری پیشروی در خاک سوریه پیش از سوت آغاز نبرد یک پیروزی برای خود کسب کرد و با انهدام توان نظامی سوریه هم کار ترکیه را پیشاپیش سخت کرد و هم چندین سال زمان خرید. خلاصه اینکه آنچه اسرائیل در سوریه کرد، دقیقاً همان کاری است که در غزه کرده است؛ فقط اینکه در سوریه توان نظامیِ حماسی را نابود کرد که هنوز تشکیل نشده است. از طرف دیگر، همۀ اینها باعث خواهد شد قیمت ایران برای کُردها و یهودیان بالاتر رود؛ البته به شرطها و شروطها...

مهدی تدینی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی


«صدای ناقوس عصر جدید در شام»


در پُرسؤال‌ترین روزهای خاورمیانه به سر می‌بریم؛ و طبق معمول یک سر همۀ پرسش‌ها هم ما و سرنوشت ماست. آنچه در ادامه می‌خوانید گمانه‌زنی‌هایی دربارۀ آینده است. عجیب‌ترین اتفاقات در عرض دوـ‌سه هفته رخ داد و به گمانم تاریخ خاورمیانه و نظم ژئوپلیتیک منطقه ورق خورد. بهترین عزیمتگاه برای تأملات گمانه‌زنانه دربارۀ آینده این پرسش است که چرا اسرائیل بی‌درنگ ساعاتی بعد از فرار اسد از دمشق شروع کرد به انهدام کامل توان نظامی سوریه؟ در طول حدود ۷۲ ساعت، بالغ بر هشتاد درصد توان نظامی سوریه منهدم شد. قطعاً این یکی از کم‌سابقه‌ترین اقدامات نظامی تاریخ عصر جدید است.

مردم سوریه از سال‌ها جنگ داخلی چنان زخمی‌اند که نا ندارند سر بلند کنند و انهدام داشته‌هایشان را ببینند. فعلاً فقط برایشان مهم این است که اسد رفته است و دم را غنیمت شمرده‌اند. جولانی هر روز بُعد جدیدی از زیرکی خود را نشان می‌دهد و در این بُرهه هوشمندانه فقط در پی اعتمادسازی در داخل و خارج است. اگر با همین فرمان پیش رود، از یک تروریست مخفی که برای سرش جایزه گذاشته بودند، به یکی از رهبران کاریزماتیک عرب تبدیل خواهد شد و قریب شصت سال پس از اعدام سیدقطب که اسلام‌گرایان عرب همواره از رهبران نظامی و سکولار شکست خورده‌اند، اسلام‌گرایی جهادی عرب سرانجام یک کشور را تصاحب کرد. کسانی که پانزده سال با ذکر «الله اکبر» در خواب و بیداری اسلحه در کف داشته‌اند، از این پس نیز جان می‌دهند، ولی دستاوردشان را از دست نمی‌دهند. پس اسلام‌گرایی جهادی را باید حاکمان جدید سوریه دانست و فقط می‌ماند اینکه چقدر کُردها را می‌توان تابع این سرنوشت کرد. از این پرسش، می‌رسیم به عالیجنابان اصلی که تحریرالشام بازوی بلند آنها در شام است: دولتمردان ترکیه که برای اولین بار پس از بیش از یک قرن توانسته‌اند روح عثمانی را در شام زنده کنند.

بی‌دلیل نبود که اردوغان همین امروز یادآوری کرد قرن دوم ترکیه آغاز شده و بی‌تعارف یادآوری کرد حلب و حمص و دمشق تا همین پایان جنگ جهانی اول بخشی از ترکیه ــ عثمانی ــ بود. بگذارید یک فقرۀ دیگر را هم ما اضافه کنیم: و نیز فلسطین، که البته امروز به دژ دولت یهود تبدیل شده است. روایت تاریخ تشکیل دولت یهود به واپسین سال‌های قرن نوزدهم برمی‌گردد. اگر یهودی‌ستیزیِ ایدئولوژیک در اروپا وجود نداشت، بی‌تردید ایدۀ تشکیل دولت یهود هرگز راه به جایی نمی‌برد. بهترین گواه برای این مدعا سرنوشت تئودور هِرتسل است؛ شاخص‌ترین پایه‌گذار صهیونیسم. هرتسل به دین یهودیت هیچ گونه دلبستگی نداشت و حتی در سال ۱۸۹۳ معتقد بود همۀ جوانان یهودی باید دسته‌دسته مسیحی شوند تا از محرومیت در امان بمانند؛ یعنی تا این حد به ادغام (آسیمیلاسیون) یهودیان در جوامع میزبانشان باور داشت. اما هرتسل که در پاریس خبرنگاری می‌کرد در جریان «ماجرای درفوس» نفرت از یهودیان ــ یعنی همان یهودی‌ستیزی سیاسی ــ را چشید و تغییر عقیده داد. در ۱۸۹۵ کتاب «دولت یهود» را نوشت و به پیشقراول تأسیس دولت یهود تبدیل شد.

اما صهیونیسم چیزی نبود مگر «ملی‌گرایی یهودی» که در واقع رونوشتی از ملی‌گرایی اروپایی بود که آن زمان میل وافری به امپریالیسم پیدا کرده بود. به گمان هرتسل و سایر صهیونیست‌ها ملت یهود باید میهنی برای خود می‌ساخت، وگرنه هیچ‌گاه از نفرت مرگبارِ جوامع میزبانشان در امان نمی‌ماند؛ البته نه هر میهنی! بلکه میهنی که ماهیت و کشش هویتی داشته باشد؛ یعنی دقیقاً جایی در فلسطین. آن زمان، اکثریت یهودیان، چه ارتدوکس و چه سکولار، ایدۀ هرتسل را رد می‌کردند و فکر می‌کردند هویت یهود بیشتر در همین پراکندگی است تا در تمرکز؛ به ویژه آموزه‌های دینی نیز نجات یهودیان را به آمدن مسیحِ منجی پیوند می‌زد و به گمان یهودیان ارتدوکس این تلاش صهیونیست‌های سکولار دخالت در کار خدا بود. بنابراین، صهیونیسم بیشتر یک پروژۀ سکولار بود تا دینی.

هرتسل برای گرفتن این خاک به هر دری می‌زد؛ از کوبیدن به درگاهِ «سریر مقدسِ» پاپ تا دل بستن به دربار ویلهلم، امپراتور آلمان، و در نهایت امید به «باب عالی»، دربار سلطان عثمانی که سرزمین فلسطین نیز بخشی از قلمرو او بود؛ و البته همه‌جا دست رد به سینه‌اش خورد. پیشنهاد هرتسل این بود که یهودیان بدهی‌های دولت عثمانی را رفع‌ورجوع کنند و سلطان‌ـ‌خلیفۀ عثمانی در مقابل مجوز دهد یهودیان به فلسطین مهاجرت کنند. در دربار عثمانی گوش شنوایی برای هرتسل وجود نداشت. هرتسل عمر چندانی نکرد و در چهل‌وچهار سالگی آرزوهایش را برای نسل‌های بعدی صهیونیست گذاشت و خود رخت از جهان بربست.

با شروع جنگ جهانی اول بخشی از صهیونیست‌ها امیدشان به اتحاد آلمان و عثمانی بود تا بتوانند حاکمان این دو امپراتوری را متقاعد کنند خاکی به آنها دهند. اما عثمانی معروف شده بود به «پیرمرد بیمار بُسفر»

(ادامه در پست بعد)

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی


«اسد و دومینوی هفت اکتبر»


دومینویی که با عملیات هفت اکتبر آغاز شد، به بشار اسد رسید. با کمی اغماض حتی می‌توان از «اثر بومرنگی» صحبت کرد؛ گرچه قطعاً اسد شخصاً هیچ نقشی در پرتاب بومرنگِ هفتم اکتبر نداشت، اما دولت او از بخت بد یا خوب روزگار بخشی از جبهۀ مقاومتی شده بود که هفت اکتبر در نهایت به پای همۀ آن نوشته می‌شد. و همین هم شد! مثل روز روشن بود که پس از هفت اکتبر اسرائیل خاک غزه را به توبره می‌کشد و مشخص بود حزب‌الله در چنین جنگی نمی‌تواند نظاره‌گر بماند. کسانی که در صلح شعار می‌دهند، چقدر می‌توانند در جنگ بیکار بنشینند؟ ــ احتمالاً به همین دلیل اسد سال‌ها بود که دیگر شعار هم نمی‌داد تا در جنگ بعدی مجبور به عمل نباشد.

پس روشن بود که پای حزب‌الله به جنگ باز خواهد شد. نوع عملیاتی که اسرائیل در قبال حزب‌الله از خود نشان داد، گویای این بود که سال‌ها برای چنین جنگی آماده‌سازی کرده بود ــ که یک فقره‌اش پیجرها بود و فقرۀ دیگرش شناساییِ گستردۀ نیروهای حزب‌الله تا رده‌های پایین. سنگینی جبهه از غزه به جنوب لبنان چرخید و دیگر جای انکار نبود که حزب‌الله تضعیف شد. آسمان سوریه در طول سال‌های اخیر برای اسرائیل به اتوبانی بدون‌عوارض تبدیل شده بود و از این طریق رفت‌وآمد نیروها و عوامل لجستیکی ایرانی نیز زیر آتش اسرائیل قرار داشت. اسرائیل جنگ را کِش داد تا مطمئن شود رئیس‌جمهور محبوبش وارد کاخ سفید می‌شود. اینجا بود که نتانیاهو فکر می‌کرد می‌تواند سطح تنش با ایران و حزب‌الله را پایین آورد و بقیۀ کار را یا به فشار حداکثری ترامپ بسپرد یا کلاً صبر کند تیمِ اسرائیل‌دوست ترامپ در کاخ سفید مستقر شود.

به محض آتش‌بس در لبنان، آتش سوریه روشن شد. تنها در عرض چند روز رازی که چندان هم عیان نبود فاش شد! یعنی معلوم ‌شد چه نیرویی اسد را نگه داشته بود: همان نیرویی که در این جنگ تضعیف شده بود و اینک توان یا تمایل عمل نداشت. دیوار دفاعی اسد بدون آن نیروی کمکی به لگدی بند بود. ارتشی بی‌اراده که فقط عقب‌نشینی را خوب بلد بود، قلمرو اسد را شهر به شهر به تحریرالشام سپرد. فقط تعدادِ وارونگی‌ها را در جملۀ بعد بشمارید! در جنگی برق‌آسا، ته‌ماندۀ «سکولاریسم سوری» ــ که از قضا متکی به نیرویی کاملاً «غیرسکولار» بود و در نتیجه از ماهیت خود تهی شده بود ــ در برابر «اسلام‌گرایانِ» متکی به ترکیۀ مثلاً «لائیک» جبهه به جبهه گریختند. شام شبی قمر در عقرب را به صبحی رساند که در آسمان روزش ابرهای تیره‌ای جولان می‌دهد.

چهارده سال پیش می‌شد گفت «بهار عربی به سوریه رسید»، اما امروز بیشتر انگار موسمِ کابُل به دمشق رسیده است. در واپسین ساعات سرنگونی، نیروهایی غیر از تحریر‌الشام دمشق را آزاد کردند، اما در صبح سرنگونی، جولانیِ ری‌بِرَندشده با آرایشی القاعده‌زدوده در دمشق سجدۀ شکر به جا آورد و با اسم جدیدِ «احمد الشرع» وارد مسجد دمشق شد. آن روی عثمانی‌‌ـ‌اسلام‌گرای ترکیه برندۀ این جنگ برق‌آسا بود. در اینکه مقصر اصلیِ تمام این قمر در عقرب کسی مگر اسد نیست، تردیدی نیست! او بود که باید پس از پدرش فضا را باز می‌کرد و نکرد؛ او بود که به‌موقع نرفت و کشت تا بماند. در این نیز تردیدی نیست که صلح‌طلبیِ حماقت‌بار اوباما یکی از عوامل جهنم سوریه بود ــ وقتی نمک‌گیر نوبل صلح شد و تن به اعلام منطقۀ پرواز ممنوع در سوریه نداد تا جنگ زودتر تمام شود، و بدین‌سان با فرسایشی شدن جنگ، سوریه به گلخانۀ بنیادگرایی تبدیل شد.

به این ترتیب، سایر نیروها احتمالاً بختی برای جولان در برابر ایدئولوژی و عِده و عُدۀ جولانی ندارند. در عمل جولانی می‌ماند و کُردهایی که اگر کمک آمریکا نباشد، وضع خطرناکی خواهند داشت. جولانی فعلاً به هر کس همان چیزی را می‌گوید که آن طرف دوست دارد بشنود، اما خودفریبی است اگر گمان کنیم او پانزده سال اسلحه بر دوش کشیده تا یک دموکراسی سکولار بسازد. میزان درگیری جولانی با کُردها بستگی به میزان سرسپردگی او به اردوغان دارد. فعلاً خود سوری‌ها به این چیزها فکر نمی‌کنند و ترجیح می‌دهند از رفتن اسد خوشحال باشند. اما در خوشبینانه‌ترین حالت «جمهوری اسلامی» در انتظار سوریه است ــ که اگر چنین شود، باز با شگفتی باید گفت تنها سد دفاعیِ اسدِ سکولار در برابر این جمهوری اسلامیِ سوری، جمهوری اسلامی ایران بود. اما سناریوی تیره‌تر برپایی امارت اسلامی سوریه است ــ احتمالاً در فرایندی گام به گام.

بگذارید متن را با یک اثر بومرنگی معکوس پایان دهم: اگر امارت اسلامی در سوریه ایجاد شود، باید گفت دومینویی که حماس به حرکت انداخت، به پیدایش یک دولتِ شبه‌حماسِ بزرگ در سوریه منجر خواهد شد. قطعاً حاکمانِ آن امارت اسلامی، اَشبَهُ‌الرجال به هنیه‌ها و سینوارها خواهند بود و اسلام‌گرایان ترکیه نیز حیاط‌خلوتی بزرگ برای تخریب ریشه‌های سکولاریسم ترکی خواهند یافت.

مهدی تدینی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی


‌‌قانون حجاب و فراز و فرود خاورمیانه

پیش‌نوشت: ابتدا ویدئوی پیوست را ببینید.


از عجایب خاورمیانه همین بس که "حجاب اجباری" در دهه ۱۹۶۰ میلادی آن‌قدر نامعمول بود که رئیس ناصر، رهبر کاریزماتیک مصر، می‌توانست در جمعی بزرگ حجاب اجباری و رهبر اخوان‌المسلمین را این‌طور به سخره گیرد. شک ندارم که در ایران و حتی افغانستانِ دههٔ ۱۳۴۰ نیز حتی برای افراد مذهبی، حجاب اجباری خواسته‌ای نامعقول و ناممکن می‌نمود.

این البته نتیجهٔ این واقعیت است که در دوران ورود خاورمیانه به عصر جدید در همهٔ کشورها قدرت‌هایی سکولار حاکم بودند. هنوز چند دهه مانده بود تا اخوان‌المسلمین و مجاهدین و فداییان اسلام ظهور کنند — یعنی هنوز چند دهه مانده بود تا حسن‌البنا و نواب، سیدقطب و شریعتی ظهور پیدا کنند. اما شد، آنچه ناممکن پنداشته می‌شد...

این روزها که بحث ابلاغ و اجرای قانون حجاب و عفاف ذهن جامعه را درگیر و مضطرب کرده، یاد این گفتگوی رئیس ناصر با مرشد اخوان‌المسلمین افتادم.

قانونی نوشته‌اند که هر بند آن شوکه‌کننده است. من نمی‌دانم انگیزهٔ واقعیِ پشت این قانون چیست، وقتی هر نظاره‌گر عاقلی می‌فهمد این قانون شهروندان را بسیار می‌آزارد. نمی‌دانم رقیبان سیاسی می‌خواهند زیر پای دولت جدید را سست کنند و نارضایتی ایجاد کنند تا بازی تکراریِ ناامیدسازی که در دور دوم روحانی رخ داد تکرار شود، یا قصد نهایی این است که دولت سوپرمن ماجرا شود و با مقاومت در برابر این قانون محبوبیت بخرد — واقعیت را بخواهید برایم اهمیتی هم ندارد قضیه چیست. ما نه سر پیازِ وفاقشانیم و نه تهِ پیازِ شقاقشان.

فقط هر چه هست من به اندازهٔ یک نفری که هستم، به اندازهٔ یک صدا، به عنوان یکی از مردهای ایرانی، در طرف خواهرانم می‌ایستم و با قانونی که حقوق آنها را محدود کند و باعث آزار و اذیتشان باشد، مخالفت می‌کنم. رنج و نارضایتی در ایران زنانه–مردانه نیست؛ گرچه جای سر سوزنی تردید نیست که زنان همیشه با مشکلات و معضلاتی دست‌به‌گریبان بوده‌اند که در مخیله منِ مرد نمی‌گنجد. اما مسئلهٔ حجاب و مسئلهٔ زنان بخشی از مسئلهٔ آزادی‌های فردی است که تفکیک آن به زن و مرد، تضعیف آن است. زنان را آزار ندهید. همین چند سال پیش می‌خواستید با جبر و اجبار دکمه را به مانتو بازگردانید، خود مانتو پرید! زنان آزار می‌بینند، اما به هدفشان می‌رسند...


مهدی تدینی

@tarikhandishi


«نتانیاهو، برندۀ انتخابات آمریکا»


بگذارید با این جملۀ مبالغه‌آمیز بحث را آغاز کنم که وقتی در آن دقیق شویم درمی‌یابیم چندان هم گزافه نیست: «اگر شخص نتانیاهو می‌خواست وزیر دفاعی برای دولت آمریکا انتخاب کند، گزینه‌ای بهتر از پیت هِگسِت نمی‌یافت!» و این پیت هگست دقیقاً کسی است که ترامپ برای وزارت دفاع خود زیر سر دارد؛ کهنه‌سرباز ارتش آمریکا که محافظه‌کارـ‌راست‌گرایی تمام‌عیار و چنان از هاروارد بیزار است که حتی مدرکش از این دانشگاه را پس فرستاد، زیرا اساساً معتقد است در دانشگاه‌های آمریکا به جای اینکه دربارۀ خطر افراط‌گرایی اسلامی صحبت کنند، دانشجویان را فرستاده‌اند دنبال نخودسیاه محیط‌زیست‌گرایی و مغز بچه‌های مردم را با نظریۀ انتقادی ــ بخوانید «نئومارکسیسم» ــ مسموم می‌کنند.

قرار نیست در این نوشته افکار این وزیر دفاع جوان و جبهه‌دیده را مرور کنم؛ فقط می‌خواهم نشان دهم او چقدر هوادار صهیونیسم است. چند نمونه می‌آورم: هگست در ۲۰۱۸ در سخنرانی خود در جشن «شورای ملی اسرائیل جوان» ــ یک نهاد یهودی آمریکا ــ در نیویورک گفت: «صهیونیسم و امریکنیسم خطوط مقدم تمدن غربی و آزادی در دنیای امروزی ما هستند.» باور به صهیونیسم را صریح‌تر از این می‌شود صورت‌بندی کرد؟

اما هگست از آن دست اسرائیل‌دوستان است که معتقد به حمایت کامل از تل‌آویو است. در همان سال ۲۰۱۸ در کنفرانسی که در هتل کینگ داوید در بیت‌المقدس/اورشلیم برگزار می‌شد، همه‌چیزِ اسرائیل را «معجزه» خواند و مشتاقانه از اعجازهای بعدی سخن گفت. در سخنان پرشوری که با تشویق حضار روبرو بود می‌گفت: ۱۹۱۷ معجزه رخ داد (صدور بیانیۀ بالفور که در آن انگلستان قول یک خانه یا میهن را به یهودیان داد)، در ۱۹۴۸ معجزه رخ داد (وقتی اسرائیل اعلام موجودیت کرد)، در ۱۹۶۷ معجزه رخ داد (شکست اعراب در جنگ شش‌روزه و تصرف بیت‌المقدس/اورشلیم توسط اسرائیل). البته ۲۰۱۷ نیز به اعتقاد او معجزۀ دیگری رخ داده بود، وقتی ترامپ اورشلیم را به عنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت شناخت. و در نهایت نتیجه گرفت معجزات دیگری هم رخ خواهد داد و معبد یهودیان دوباره برپا خواهد شد؛ البته با کمک همه‌جانبۀ آمریکا ــ و البته هگست چیزی تحت عنوان «کرانۀ باختری» نمی‌شناسد. از نظر او آن منطقه یهودا و سامره و بخشی از اسرائیل است.

هگست همین‌قدر که صهیون‌دوست است، با مخالفان صهیون نیز دشمن است. به همین خاطر در دور پیشین ریاست‌جمهوری ترامپ معتقد بود آمریکا باید انبارهای تسلیحاتی ایران را بمباران کند، حتی اگر در مراکز فرهنگی قرار داشته باشند. هنوز شک دارید که اگر نتانیاهو می‌خواست وزیر دفاعی برای آمریکا انتخاب کند، همین هگست را انتخاب می‌کرد؟

اما برویم سراغ وزیر خارجۀ ترامپ: مارکو روبیو؛ سیاستمدار نومحافظه‌کار کوبایی‌تبار که چندان با آن دولتِ انزواگرا که انتظار می‌رفت ترامپ بچیند، جور درنمی‌آید، زیرا روبیو مانند نئوکان‌ها معتقد است آمریکا باید در جهان مداخله کند. روبیو منتقد سرسخت اوباما و بایدن بود؛ چه در سیاست داخلی و چه خارجی. از نظر او، اوباما مقصر وضعیت سوریه بود، زیرا در سرنگونی اسد تعلل کرد. او اوباما را به دلیل گشایش‌هایی که برای کوبای کمونیست انجام داده بود سخت ملامت می‌کرد.

اجازه دهید در مورد روبیو هم بسنده کنم به دیدگاه‌هایش دربارۀ اسرائیل و جمهوری اسلامی ایران. بعید است فرق چندانی میان روبیو و هگست باشد. بهتر است زیاد راه دور نروم و همین ماه‌های اخیر را یادآوری کنم. پس از حملۀ موشکی ایران به اسرائیل، روبیو از اسرائیل خواست با قدرت به این حملات پاسخ دهد. او در بیانیه‌اش گفت اسرائیل حق دارد به گونه‌ای نامتناسب به این تهدید پاسخ دهد ــ در اینجا تعبیر «نامتناسب» مفهوم کلیدی است. او در شبکه‌های اجتماعی نوشت: «اسرائیل باید همان‌گونه به ایران پاسخ دهد که اگر کشوری ۱۸۰ موشک به سمت ما شلیک کند، آمریکا پاسخ می‌دهد.» نظر او دربارۀ درگیری با حزب‌الله هم همین‌قدر بی‌مماشات است. روبیو به سخره می‌گفت بایدن با ایران مانند «دیپلمات‌های بلژیکی در سازمان ملل» رفتار می‌کند. نتیجۀ روشنی که از دیدگاه‌های روبیو می‌توان گرفت این است که او در مقام وزیر خارجۀ آمریکا نه تنها جلوی دست دولت اسرائیل را نمی‌گیرد، بلکه پشتیبانی بی‌پروا هم خواهد بود.

هشت نُه ماه پیش نوشتم نتانیاهو جنگ را ادامه می‌دهد تا ترامپ را به کاخ سفید برگرداند، زیرا این جنگ در هر حال باعث ریزشی دوـ‌سه‌درصدی در رأی هریس می‌شد (و همین کمک بزرگی به ترامپ بود). البته نه فقط نتانیاهو، بلکه طبق نظرسنجی‌ها قریب هفتاد درصد اسرائیلی‌ها طرفدار ترامپ‌اند. حال با این ترکیب دولت او، تصور گشایش در مذاکره با آمریکا متوهمانه به نظر می‌رسد، در حالی که از دیگر سو، بده‌بستانی هم میان پوتین و ترامپ سر اوکراین در راه است که بازندۀ آن نیز احتمالاً ایران است.

مهدی تدینی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی


‌‌«قذافی ــ اسد: روایت یک حذف سیاسی»


سرنوشت امام موسی صدر تا به امروز در هاله‌ای از ابهام مانده است. او در شهریور ۱۳۵۷ ناپدید شد ــ و جای «ناپدید شد» می‌توان فعل‌های دیگری هم گذاشت: کشته شد، سربه‌نیست شد یا افعالی دیگر. صدر در سفری به لیبیِ سرهنگ قذافی ناپدید شد. عموم روایت‌های سیاستمداران بلندپایه از این حکایت دارد که قذافی او را زندانی کرده یا در جا کشته است. اما در این پُست می‌خواهم به یکی از کسانی رجوع کنیم که روایت کاملی از ماجرای سربه‌نیست شدن امام موسی صدر ارائه می‌دهد و در عین حال جایگاه دیپلماتیک و اطلاعاتی او به ما اجازه می‌دهد روایتش را جدی بگیریم: سرلشکر منصور قَدَر.

منصور قدر را می‌توان «جعبه‌سیاهِ اطلاعاتی ایران در امور سوریه، اردن و لبنان» نامید. قَدَر از مقامات بلندپایۀ اطلاعات خارجی ساواک بود و به مدت چهارده سال در سوریه، اردن و لبنان خدمت کرد؛ از جمله به عنوان سفیر. او سفیر بود، اما به دلیل اینکه همزمان مقام اطلاعاتی‌ـ‌امنیتی داشت، به اطلاعات و روابطی بیش از یک دیپلمات عادی دسترسی داشت. همین جایگاه او و اقامت بلندمدت به عنوان دیپلمات در لبنان و اردن و سوریه باعث شده است هم جریان‌ها و هم شخصیت‌ها را به خوبی بشناسد. بنابراین، روایت او را در اینجا با هم مرور می‌کنیم:

ویژگی مهم روایت او در میان سایر روایت‌ها این است که قتل امام موسی صدر را پروژۀ مشترک سوریه و لیبی (یعنی حافظ اسد و قذافی) معرفی می‌کند. در واقع حتی ریشۀ این دسیسه را به حافظ اسد نسبت می‌دهد. وقتی منصور قدر در لبنان سفیر بود، برابر با ۱۳۵۷، حافظ اسد از قدر می‌خواهد برای گفتگوی مهمی به دمشق برود. ناگفته نماند که قَدَر با حافظ اسد از زمانی که اسد هنوز افسری میان‌رتبه بود و هنوز با کودتاهای پیاپی به ریاست دولت نرسیده بود، دوستی داشته است. در آن مقطع زمانی، در پی انعقاد قرارداد الجزایر، دعوای قدیمی ایران و عراق فیصله یافته بود، اما سوریه با دولت عراق اختلاف داشت. حافظ اسد در دیدار با قدر از او می‌خواهد از شاه درخواست کند که اجازه دهد سوریه از طریق خاک ایران ــ یعنی از خوزستان ــ به کردهای عراق اسلحه برساند تا سوریه طرح یک کودتا را در عراق اجرا کنند. اسد برای جذاب کردن این پیشنهاد خود می‌گوید در ازای این کمک با روحانیان در عراق برخورد می‌کند و به علاوه «امام موسی صدر هم از صحنۀ سیاسی لبنان حذف خواهد شد».

وقتی این پیام‌ها به شاه منتقل می‌شود، شاه می‌فهمد که سوریه قصد حذف امام موسی صدر را دارد و از منصور قدر می‌خواهد به نحوی به امام موسی صدر بفهمانند که قصد جان او را کرده‌اند. در اینجا لازم به ذکر است که رابطۀ صدر با شاه و حکومت او رابطۀ پرتناقضی بود. هم زمانی بود که صدر به ایران آمد و با شاه دیدار کرد و قول کمک‌های مالی گسترده گرفت و هم زمانی بود که به دلیل سایر روابط صدر با قدرت‌هایی که عملاً دشمن شاه بودند، شاه از کمک به صدر خودداری کرد. به هر روی به رغم نزدیکی گذرا میان آنها، صدر عملاً به یکی از چهره‌های کلیدی مخالفان شاه تبدیل شده بود. صدر برای جذب کمک و پیشبرد برنامه‌های سیاسی خود با قدرت‌های مختلفی وارد گفتگو می‌شد و همین باعث می‌شد دوستانش خیلی زود به او بدگمان شوند ــ به ویژه کسی مانند قذافی که به پارانویا مبتلا ‌بود!

اسد که می‌خواست صدر را از لبنان حذف کند، به قذافی تلقین می‌کند که موسی صدر عامل آمریکاست. قذافی کمکی دوزاده میلیون‌دلاری را که قبلاً به صدر کرده بود بهانه می‌کند و در جلسه‌ای در طرابلس که در ظاهر امر قرار بود اختلافاتشان را حل کنند، صدر را توبیخ می‌کند و سپس او را به دست جوخۀ اعدام می‌سپارد.

این خلاصۀ روایتی است که منصور قدر ارائه می‌دهد. اگر فایل پیوست را بشنوید که گفتگوی سرلشکر منصور قدر در سال ۱۳۶۵ با بنیاد مطالعات ایران است، در جریان جزئیات بیشتری قرار می‌گیرید. طبعاً لحن روایت و محتوای آن از مسئولیت من خارج است و فقط به عنوان یکی از روایت‌های قابل‌توجه آن را در این پست آورده‌ام.

مهدی تدینی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی


«ترامپ کاخ سفید را پس گرفت»


ترامپ برگشت. هیچ تردیدی در این نیست که این یکی از بزرگ‌ترین کامبک‌های تاریخ آمریکا بود. البته میل دارم بگویم: «ترامپ کاخ سفید را از کرونا پس گرفت.» اگر کووید در ماه‌های سرنوشت‌ساز گریبان آمریکا را نمی‌گرفت، بعید می‌دانم ترامپ شکست می‌خورد. کووید زلزله‌ای بود که صندلی را از زیر هر رئیس‌جمهوری در آمریکا می‌کشید. ترامپ هر کاری می‌کرد شکست می‌خورد. قضیه به نظام انتخاباتی آمریکا ربط دارد: به دلیل رقابت نزدیک دو حزب و شیوۀ الکترال، دهم درصد اهمیت می‌یابد و در چنین مبارزۀ نزدیکی یک بحران بزرگ و مهارناشدنی مثل کووید دست‌کم بین سه تا پنج درصد آرا را به هم می‌ریزد.

شاید بگویید ترامپ در ابتدای کووید سهل‌انگارانه عمل کرد، وگرنه شکست نمی‌خورد. اما نمی‌توان چنین گفت، زیرا همان اندازه که تدابیر سهلگیرانه نارضایتی ایجاد می‌کرد، تدابیر سختگیرانه هم با نارضایتی روبرو می‌شد. اگر ترامپ قرنطینۀ شدیدی اعمال می‌کرد، باز هم بازندۀ انتخابات بود، زیرا نارضایتی بخش دیگری را برمی‌انگیخت. اینکه ترامپ آن اوایل پس از شکست در انتخابات می‌گفت «به ویروس چینی باخته است»، بیراه نبود؛ گرچه لازم نیست به تئوری توطئه باور داشته باشیم؛ همین بیان واقعیات عینی کافی است.

آمریکا از زمان جنگ جهانی اول بازیگر تعیین‌کنندۀ جهان بوده است. اگر از منظر ایدئولوژی‌ها به جهان بنگریم، بزرگ‌ترین پرسش این است که چرا ایدئولوژی‌های ضدآزادی مانند فاشیسم و کمونیسم در آمریکا ظهور نکرد؟! اینکه آمریکا ــ برخلاف اروپا ــ هیچ‌گاه به کارخانۀ تولید توتالیتاریسم تبدیل نشد و ارتجاع فاشیستی و کمونیستی پدید نیاورد، ریشه در خاستگاه این کشور دارد و بحث گسترده‌ای می‌طلبد، اما دست‌کم با مشاهدۀ تاریخ و عینیات آن می‌توان فهمید که اگر آمریکا نبود، اروپا از فرانکنشتاین‌های توتالیتری که بر میز آزمایشگاه خود ساخته بود، کمر راست نمی‌کرد. کمونیسم و فاشیسم هر دو شورش اروپایی بودند: شورش علیه لیبرالیسم؛ علیه آزادی‌های فردی؛ علیه کاپیتالیسم و پیشرفت‌باوریِ انفجاری آن.

بنابراین آمریکا برای اروپا مانند لنگر عمل کرده است. بریتانیا برای نجات اروپا کافی نبود و دست‌تنها نه در برابر فاشیسم یارای مقاومت داشت و نه در برابر کمونیسم. لازم بود برادری از آن سوی آتلانتیک جلوی توتالیتاریسم‌های اروپای مرکزی و شرقی بایستد. این معادله همچنان عوض نشده است. نسبتی که میان اروپا و آمریکا وجود داشت، همچنان کم‌وبیش وجود دارد و در این میان آنچه خطرناک است این است که یک آمریکای منحصربه‌فرد کنار اروپا وجود نداشته باشد. ایرادی که بر دموکرات‌ها وارد است این است که به دنبال «اروپائیزه کردن آمریکا» هستند. اینکه اکثریت مطلق اروپایی‌ها هریس را به ترامپ ترجیح می‌دهند حکایت از همین دارد که این شکاف هویتی همچنان میان آمریکایی و اروپا وجود دارد. اروپای سوسیال‌دوست آمریکای کاپیتالیست را نمی‌فهمد و نمی‌خواهد. این شکاف نباید پر شود، زیرا اروپا از آزمون مدرنیته سربلند بیرون نیامده و نقاط تاریکی در کارنامه دارد. نه شخص ترامپ، بلکه کلیت جمهوری‌خواهان در این زمینه بهتر از دموکرات‌ها عمل می‌کنند و از اروپائیزه شدن آمریکا جلوگیری می‌کنند. آمریکا موتورخانۀ جهان است، بهتر است سکاندار آن مدافع هویت آمریکایی باشد. نفع اروپا هم در وجود همین شکاف است؛ گرچه در برابر آمریکا ژست روشنفکری بگیرد و نفهمد چقدر آمریکا در بهروزی خود و جهان مؤثر است.

در نهایت می‌رسیم به ما مردم ایران. چهار سال مثل برق گذشت. اگر قرار بر احیای برجام و جبران آسیب‌های تحریم بود، در طول چهار سال چهار بار می‌شد این کار را کرد. سیاست برجام از ابتدا پایۀ سست داشت زیرا نتیجۀ مذاکره با یک حلقۀ بسته از دموکرات‌ها بود. آمریکا فقط دموکرات‌ها نیست و دموکرات‌ها هم فقط حلقۀ اوباما نیستند. اگر کسی می‌خواهد با آمریکا معاهده‌ای ببندد، باید با دو جناح آمریکا ببندد، نه دولتی که با چند ده رأی الکترال می‌آید و می‌رود. هر توافقی با آمریکا باید با دو جناح آمریکا باشد و راه آن نیز این است که کنگره پشت آن باشد. نمی‌توان با کمک یک جناح و یک حلقه به جایی رسید.

سیاست جمهوری اسلامی نیز چنین چیزی نیست. هریس هم می‌آمد، باز فرقی نمی‌کرد. وزیر خارجۀ دولت پزشکیان روز اول آب پاک را ریخت بر دست همه و گفت ما با آمریکا مشکل مبنایی داریم و مسئله فقط کم کردن از هزینه‌های این اختلاف است. قطعاً روزهای سختی در پیش است. وقتی برای حصول توافق با بایدن همت و اراده‌ای وجود نداشت، با ترامپ محال اندر محال است. اما حقیقتش را بخواهید، جایی برای حسرت نیست، زیرا بر شخص من دست‌کم مسجل است که با هریس و سهلگیرتر از هریس هم همین وضع بود. بازیگران منطقه‌ای مثل اسرائیل هم اصلاً بیکار ننشسته‌اند ــ اصلاً! و برخی کلیدها نیز در جیب روسیه است.

مهدی تدینی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی


«جنگِ گرم‌تر یا جنگِ سردتر؛ مسئله این است»


پرسش: آیا زدوخورد با اسرائیل به جنگی بزرگ‌تر تبدیل می‌شود؟

جنگ لفظی قدیمی میان ایران و اسرائیل سرانجام به مرحله‌ای رسید که دو طرف همیشه از آن پروا داشتند ــ اما چه جای انکار که دو طرف همیشه در مسیر آن بودند. جمهوری اسلامی چند مرکز هوایی اسرائیل را موشک‌باران کرد و اسرائیل نیز عملیاتی گسترده علیه مراکز پدافندی ایران انجام داد. این جنگ در سطح زبان از سال ۵۷ آغاز شده بود؛ حتی پیش از آن. روابط بخشی از نیروهای انقلابی با سازمان‌های فلسطینی به سال‌ها پیش از انقلاب برمی‌گردد. چریک‌های ایرانی در ظاهر امر در کمپ‌های فلسطینی برای کمک به فلسطین آموزش می‌دیدند، اما در عمل اینان همان کسانی بودند که برای انقلابی چپ یا اسلامی در ایران می‌کوشیدند. اسرائیل که پانعربیسم را دشمن مشترک خود و ایران می‌دید، گاه اطلاعات مفیدی به ساواک می‌داد؛ برای مثال اسرائیلی‌ها یک حلقۀ جدایی‌طلب جدی را در خوزستان شناسایی کردند که از عراق کمک می‌گرفت ــ جدای از اینکه موساد در خط مرزی ایران با کشورهای عرب، نیروهای اطلاعاتی ایران را تجهیز کرده بود.

سرانجام، این مسیر بیش از پنجاه‌ساله به جنگ رودررو کشیده است. حال پرسش همه این است که این جنگ تا کجا ادامه می‌یابد؟ آیا این زدوخورد پینگ‌پنگی ادامه می‌یابد؟ دست‌کم بخشی از پاسخ را باید در انتخابات آمریکا جستجو کرد. این مناقشه دیرینه است، اما دلیل مستقیمِ آن زنجیره‌ حوادثی بود که با هفتم اکتبر آغاز شد؛ و هیچ تردیدی نیست که اسرائیل سال‌ها خود را برای یک درگیری طولی از غزه تا تهران آماده کرده بود. پس نتیجه‌گیری اول: تا زمانی که این درگیری ادامه دارد، احتمال شعله‌ورتر شدن جنگ مستقیم با اسرائیل هم هست.

همین امروز ارتش اسرائیل حمله به بعلبک را آغاز کرد که در نیمۀ شمالی لبنان واقع است؛ یعنی جنگ اسرائیل و حزب‌الله ممکن است تمام لبنان را شامل شود و ابعاد و مدت آن اصلاً معلوم نیست. هدف اسرائیل تضعیف حداکثری حزب‌الله است و مجبور کردن آن به اینکه اسلحه را کنار بگذارد؛ چیزی که پذیرش آن محال به نظر می‌رسد. پس این قصه سر دراز دارد و چه‌بسا پس از اتمام درگیری در غزه جنگ در لبنان ادامه یابد.

دولت نتانیاهو برای درگیری با ایران مشکل داخلی ندارد. دست‌کم بخشی از شخصیت‌های سیاسیِ بیرون از دولت حتی به نتانیاهو تاختند که چرا به تأسیسات نفتی ایران حمله نکرده است. این حرف‌ها به نظر مصرف داخلی داشت تا چندان هم قافیه را به نتانیاهو که بر محبوبیت خود می‌افزاید نبازند. اما همین مواضع دماسنجی است برای تشخیص آمادگی جامعۀ اسرائیل برای جنگ مستقیم با ایران.

نتانیاهو سطح تنش با ایران را تا لبۀ جنگ رساند و نگه داشت تا ادامۀ تصمیم‌گیری را به نتیجۀ انتخابات آمریکا واگذار کند. اگر هریس در کاخ سفید بماند، بعید نیست نرم‌نرم دریچه‌هایی برای مذاکره میان ایران و آمریکا گشوده شود و فشارهای اقتصادی بر ایران کاهش یابد و تنفسی حاصل شود. اما اگر ترامپ به کاخ سفید برگردد نیازی به حدس و گمان نیست که برخورد او با مسائل خاورمیانه چگونه است: فشار بر جمهوری اسلامی، پروبال دادن به عربستان و سخاوت فراوان برای اسرائیل. پس اگر هریس پیروز انتخابات باشد، سطح تنش با جمهوری اسلامی حتی بالاتر می‌رود و چه‎بسا اسرائیل می‌کوشد پای آمریکا را به درگیری با ایران باز کند. اروپایی‌ها هم که گویا به دلیل جنگ اوکراین دل خوشی از ایران ندارند. پس سطح تنش بالا می‌ماند تا تحولی سیاسی پدید نیاید و جمهوری اسلامی از زیر فشار خارج نشود.

اما اگر ترامپ پیروز شود، خیال اسرائیل از رویکرد واشنگتن به تهران مطمئن‌تر است و نیاز کمتری دارد به اینکه خود در آتش بدمد. از طرفی ترامپ رویکردهای انزواطلبانه‌ای هم دارد و نمی‌خواهد مستقیم درگیر جنگ شود. به این ترتیب توافقی میان اسرائیل و ترامپ شکل می‌گیرد مبنی بر اینکه پیچ تحریم‌ها و فشارها بر ایران را تا می‌تواند بالا ببرد. اسرائیل هم در مقابل، زنجیرۀ آخر آتش، یعنی درگیری مستقیم با ایران را کنار می‌گذارد و اجازه می‌دهد خود آمریکا بر ایران فشار آورد.

پس جواب من به پرسش امروز این است: افزایش تنش در صورت پیروزی هریس و تثبیت یا کاهش سطح تنش در صورت پیروزی ترامپ. در نهایت، هر دو چشم‌انداز برای وضعیت داخلی ایران روشن نیست. کلاف سردرگم اقتصاد ایران را بدون حل مسائل خارجی نمی‌توان باز کرد. وقتی حتی چین و روسیه حاضر نیستند حملۀ اسرائیل به ایران را صراحتاً محکوم کنند، وزن‌کشی دیپلماتیک هم روشن است. مذاکره با دولت ترامپ به خاطر رویکرد خود ترامپ محال به نظر می‌رسد و مذاکره با دولت هریس هم با مداخلات اسرائیل نامحتمل به نظر می‌رسد. دو گزینۀ موجود یکی افزایش جنگ گرم و دیگری افزایش جنگ سرد است. هر دو برای اقتصاد مبتلا درد مضاعف است.

مهدی تدینی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی


«اروپا و جزایر سه‌گانه»


جنگ روسیه در اوکراین باعث شد ایران خنجر دیگری بخورد. اروپا ایران را در مورد جزایر سه‌گانه «اشغالگر» خوانده است. درست است که امارات با عصای موسای تجارت و اقتصاد و با بازی‌های بُردـ‌بُرد به خوبی یاد گرفته است کار خود را از پیش برد (کاری که البته هیچ مهارت شگرفی نیست، فقط لازم است ایدئولوژی چپ عقل سلیم را فلج نکرده باشد)، اما این فقره، یعنی این همراهی عجیب اروپا با امارات و غش کردن اروپایی‌ها در آغوش امارات بیشتر پیامد جنگ اوکراین و دوستی خاله‌خرسۀ روسیه با ایران است تا نتیجۀ مهارت عقل‌سلیمِ اماراتی. برویم عقب‌تر...

اوایل سال ۲۰۲۲ ــ زمستان ۱۴۰۰ ــ اولیانوف، نمایندۀ روسیه در مذاکرات هسته‌ای، مَرد پرحرفِ مذاکرات که همیشه دست‌به‌توئیت بود و بر اساس تعداد بطری‌ها روی میز مذاکرات هسته‌ای خبرهای خوش توئیت می‌کرد، در توئیتی نوشت «فقط پنج دقیقه تا توافق هسته‌ای با ایران مانده است». درست می‌گفت! فقط پنج دقیقه مانده بود، منتها این شعرِ او مصرع دومی هم داشت! نگفته بود که رئیسش، پوتین، قصد دارد در دقیقۀ چهارم به اوکراین حمله کند. لشکرهای روسیه وارد خاک اوکراین شدند و اولیانوف هم که دیگر کاری در ژنو نداشت دفترـ‌دستکش را جمع کرد و کلاً رفت که رفت!

ساعت مذاکرات در همان دقیقۀ چهارم برای همیشه به خواب رفت. در جنگ روسیه و غرب توافق هسته‌ای قطعاً به ضرر روسیه بود، زیرا روسیه می‌خواست از اهرم انرژی علیه غرب استفاده کند ــ همان تئوری پوچ و بی‌نتیجۀ «زمستان سخت» که روس‌دوستان در ایران نیز از «راشاتودی» یاد گرفته بودند و تأمل‌نشده تکرار می‌کردند... وینتر ایز کامینگ! وینتر ایز کامینگ! زمستان‌ها آمدند و رفتند و از انرژی اهرمی برای روسیه درنیامد، اما بازندۀ بازیِ روسیه با کارت انرژی که بود؟ ایران! در حالی که ایران می‌توانست دریچۀ امید اروپا باشد، روسیه جلوی مذاکرات را سد کرد و ایران را به بخشی از کابوس اوکراین بدل کرد.

این اقدام امروز اروپا را نیز باید یکی دیگر از ترکش‌های جنگ اوکراین بدانیم. اگر روسیه در جنگ با اوکراین واقعاً به کمک ایران نیاز دارد، یعنی از این پس نیز فقط برای ایران هزینه دارد! وقتی خود روسیه نمی‌تواند گلیم خود را در برابر غرب از آب بیرون کشد، چه گلی قرار است سر دیگران بزند؟ کَل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی! اروپایی که با مدل اقتصادیِ سوسیال دهه به دهه ضعیف‌تر، و به جیب مالیات‌دهندگانِ اقتصاد «نئولیبرالِ» آمریکا محتاج‌تر می‌شود، مجبور شده است برای اوکراین خرج کند. امارات وارد بازی بُردـ‌بُرد با اروپا می‌شود، در حالی که روسیه ایران را درون جنگی می‌کشد که برای اروپا فقط ضرر است. پس باید منتظر ضربه‌های دیگری از جانب اروپا باشیم. اما وقتی خود چین و روسیه که ــ به خیال ما ــ طرف ما هستند پای بیانیه‌ای را امضا می‌کنند که به نفع امارات است، از اروپا چه انتظاری می‌رود؟

دولت پزشکیان هم حتی قبل از تشکیل کابینه‌اش مشخص بود قرار نیست در این معادلات دیپلماتیک تغییری دهد. وزیر خارجه روز اول آب پاک را روی دست همه ریخت و گفت ما با آمریکا مشکل مبنایی داریم. پس مسئله فقط کاستن از هزینه‌های احتمالی است (اما مگر دولت‌های قبل چنین نکردند؟). این دنیا محل بده‌بستان است. طرفداران رابطۀ اقتصادی با چین در توجیه چین‌دوستی خود می‌گویند: چین دومین اقتصاد دنیاست! یعنی شگفت‌انگیزترین و البته عصبانی‌کننده‌ترین جواب ممکن را می‌دهند! استدلال کلان ما را خُرد می‌کنند و یک تکه از آن تحویل خود ما می‌دهند! اگر ارتباط با دومین اقتصاد بزرگ دنیا مفید است، پس تخریب رابطه با اقتصادهای اول، سوم، چهارم، پنجم، ششم، هفتم، هشتم و نهمِ دنیا مطلقاً ضرر است! اتفاقاً رابطۀ اقتصادی با همان اقتصاد دوم هم زمانی واقعاً مفید است و به بهره‌کشی یک‌طرفه منجر نمی‌شود که همزمان ایران با سایر قدرت‌ها هم روابط اقتصادی داشته باشد. با هیچ پاک‌کن، با هیچ سمباده و با هیچ اسیدی نمی‌توان این اصل را از دفتر واقعیات این جهان پاک کرد! با شعار صخره‌ها جابجا نمی‌شوند. با فریاد کوه‌ها نمی‌گریزند. پس با تبلیغات صداوسیما هم نمی‌توان هزینه‌های بی‌کران انزوای ایران را انکار کرد.

نفت و گاز ما زیر خاک می‌ماند، استعداد جوانان ما هدر می‌رود و نخبگان ناامید می‌شوند، سرمایه‌هایی که باید به شمال خلیج فارس سرازیر شود، به جنوب آن می‌رود، انواع سرمایه از ایران می‌گریزد، از صادرکنندۀ گاز به واردکنندۀ آن تبدیل می‌شویم، مردمی که شصت سال پیش سوار خودروی آمریکایی، آلمانی و ژاپنی بودند، پرایدسوار می‌شوند، امید به خرید مسکن یک‌قرنی می‌شود و کشوری که آینده‌دارترین قدرت غرب آسیا به نظر می‌رسید، در برابر امارات توان دیپلماتیک لازم را برای دفاع از خود ندارد. ادامۀ این راه نیز چیزی مگر سرمایه‌سوزی در بر ندارد! والسلام!


▪️«داستان جزایر سه‌گانه»

مهدی تدینی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی


«دکترین هسته‌ای و طنابِ نظامی‌گرایی»


برخی حرف‌ها را باید به وقتش گفت؛ تا دیر نشده است ــ فردا نه‌تنها ممکن است دیر باشد، حتی ممکن است سخن گفتن درباره‌اش هم ناگزیر ممنوع باشد. جدای از این، عقل حکم می‌کند شهروند مسئول در برابر خطرهایی که تأمل‌ناشده در سیاست مطرح می‌شود، موضع‌گیری کند.

در این روزها از راهروهای مجلس تا این‌سو و آن‌سو در رسانه‌ها برخی از «تغییر دکترین هسته‌ای» صحبت می‌کنند و منظور از این تعبیرِ سنگین احتمالاً به زبان ساده ساختن بمب اتم و حرکت به سوی تسلیحات هسته‌ای است. نفس اینکه کسانی به این سادگی دربارۀ این مسئله حرف می‌زنند، بدون در نظر گرفتن هزینه‌های آن برای ایران و مردمش، دلهره‌آور است. بیش از بیست سال است برنامه‌ای هسته‌ای که رسماً و زیر نظر نهادهای بین‌المللی، «صلح‌آمیز» نامیده شده است، هزینه‌ای هنگفت به ایران و چند نسل از مردمانش تحمیل کرده است، حال مدعیان تغییر دکترین هسته‌ای بر مبنای چه محاسبۀ فایده و ضرری از حرکت به سمت تسلیحات هسته‌ای دم می‌زنند؟ مگر این مملکت چقدر توان سرمایه‌سوزی دارد؟ اصلاً نفس اینکه این نوع نظامی‌گراییِ مطلقاً یکسونگر می‌تواند چنین صدای رسایی بیابد، ترسناک است.

هر گونه حرکت به سوی تسلیحات هسته‌ای پیامدهای محاسبه‌ناپذیر، بلندمدت و بسیار خطرناکی می‌تواند برای ایران و ملتش داشته باشد. بی‌تعارف ایران یگانه داشتۀ ماست؛ بزرگ‌ترین داشتۀ ماست؛ هم پدر و مادر و هم فرزند ماست. نمی‌توان تصمیم‌گیری دربارۀ سرنوشت یگانه داشته‌مان را به کسانی واگذار کنیم که سایر تصمیماتشان را دیده‌ایم. کسانی که دم از تغییر دکترین هسته‌ای می‌زنند باید دقیق توضیح دهند آیا حساب هزینه‌هایی را که به کشور تحمیل می‌شود کرده‌اند؟

از ظواهر امر برمی‌آید که درگیری با اسرائیل رو به تشدید می‌رود. و این‌ طور که پیداست این درگیری به بهترین بهانه تبدیل شده تا کسانی که گویا از اول هم بدشان نمی‌آمده است کار به اینجا برسد، اینک از ضرورت تغییر دکترین صحبت کنند. ترسم این است که اگر تنش با اسرائیل بالا بگیرد، جوی احساسی و برافروخته ایجاد شود که دیگر نتوان از عقلانیت صحبت کرد؛ دیگر نتوان توسَنی را که عمداً رم داده شده است، آرام کرد.

اما محاسبۀ آنچه رخ خواهد داد، اصلاً سخت نیست، فقط کافی است ذهن را از تلقینات نظامی‌گرایانه دور نگه داریم، همان‌گونه که بیست سال پیش می‌شد حدس زد چه مسیری در انتظار پروندۀ هسته‌ای است. تسلیحات هسته‌ای در دست جمهوری اسلامی همۀ بازیگران دور و نزدیک مرتبط را علیه ایران خواهد کرد. حتی کشورهای دوست بمب اتم در دست ایران را تحمل نخواهند کرد. همسایگانمان برآشفته خواهند شد و همین همکاری اندک را با ایران قطع خواهند کرد. تصور می‌کنید حتی روسیه و چین قدرت اتمی ایران را تهدید نمی‌بینند؟ روسیه از فضای جامعۀ ایران آگاه است و می‌داند نمی‌توان با اطمینان گفت همیشه دولتی روس‌دوست در ایران در قدرت خواهد بود. ایران و روسیه ممکن است در بلندمدت انواع اختلافات را داشته باشند. پس بمب اتم حتی در نظر روسیه برای ایران میوۀ ممنوعه است. اما در مقابل، روسیه که ایران را رقیب خود در بازار انرژی می‌داند، اصلاً بدش نمی‌آید ایران برای همیشه از بازارهای نفت و انرژی حذف شود و حتی به خریدار گاز روسیه بدل شود. پس بهترین گزینه انزوای هر چه بیشتر ایران است و لغزیدن به سمت تغییر دکترین هسته‌ای این خواستۀ روسیه را محقق می‌کند. چین نیز شرکای پرسودترِ عربستان و امارات را به ما نمی‌فروشد و در این برآشفتگی علیه ما خواهد بود.

برآشفتگی ترکیه، عربستان و امارات نیز مثل روز روشن است و چه‎بسا این کشورها را به سمت اسرائیل سوق خواهد داد. همان قدرت‌هایی نیز که بیش از دو دهه است با برنامۀ هسته‌ای «صلح‌آمیز» جمهوری اسلامی مشکل داشته‌اند، به سوی بدترین سناریوها حرکت خواهند کرد و بعید است دیگر ابزار «وتوی شورای امنیت» نیز بتواند به ایران کمک کند. فقط کارت خوبی خواهد شد، برای امتیاز گرفتن روسیه و چین از آمریکا و اروپا. وقتی همسایگان ترسیده باشند و گزینۀ وتو نیز از کار بیفتد، بدترین سناریوها را در سطح رسمی شورای امنیت می‌توان نوشت و اجرا کرد ــ البته لازم نیست به جنگ فکر کنید، به تحریم‌هایی کمرشکن‌تر از قبل فکر کنید که در عرض یک دهه بدون جنگ عصارۀ این کشور و مردمش را می‌کِشد. نظامی‌گرایی بدترین عزیمتگاه برای برنامه‌ریزی و تضمین آینده و توسعۀ یک کشور است. سر بهروزی مردم قمار نکنید و با طناب نظامی‌گرایی وارد هیچ چاهی نشوید که برون‌رفتی ندارد.

مهدی تدینی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی


«در آستانۀ هفت اکتبر»


بین خوش‌بین بودن و واقع‌بین بودن باید واقع‌بین بود و اگر خوش‌بینی به واقع‌بینی آسیب می‌زند، بی‌درنگ باید آن را کنار نهاد. متأسفانه واقع‌بینی دیگر جایی برای خوش‌بینی نگذاشته و باید پذیرفت نشانه‌ها از افزایش تنش حکایت دارد. زنجیرۀ رخدادها که با هفت اکتبر آغاز شد، در سالگرد آن به جایی رسید که یک سال پیش در مخیلۀ بدبین‌ترین تحلیلگران هم نمی‌گنجید (آیا این روند تصادفی و ناخواسته بود؟ به سختی می‌توان گفت «آری»)، چنان‌که اگر دو سال پیش این تصویر آخرالزمانیِ غزه را می‌دیدید، بعید بود آن را باور کنید؛ گرچه البته وقتی عملیات هفت اکتبر رخ داد، تقریباً می‌شد انتظار داشت واکنش اسرائیل از هر آنچه تا پیش از آن از آن سراغ داشتیم شدیدتر خواهد بود.

هر چه جلوتر می‌رویم تصویر رخدادهای یک سال گذشته شفاف‌تر می‌شود. به نظر می‌رسد اسرائیل چنین مسیری را هدفمند دنبال کرده و تعمداً اجازه می‌دهد زنجیرۀ کنش و واکنش‌ها تداوم یابد. نشانه‌ای دیده نمی‌شود که اسرائیل قصد داشته باشد این زنجیره را متوقف کند. اروپا در افولِ جهانیِ مزمن خود کلاً از خاورمیانه پا پس کشیده است. روسیه امید دارد با گسترش درگیری‌ها در خاورمیانه فشار بر غرب افزایش یابد تا دست از حمایت از اوکراین بردارند و از پشت به زلنسکی خنجر بزنند.

آمریکا تا حدی در قبال واکنش‌های اسرائیل به جمهوری اسلامی نقش ترمز را ایفا کرده است. برای مثال پس از عملیات پهپادی‌ـ‌موشکی پیشین همۀ مقامات دولت بایدن اصرار داشتند حمله شکست خورده تا به اسرائیل بقبولانند «هیچی نشده! فقط یه‌کم گلگیر جلو قُر شده که آن هم بدون رنگ درمی‌آید.» اما هر نظاره‌گری می‌دانست مسئله «نفس حمله» بود. بایدن موفق شد اسرائیل را مهار کند؛ گرچه اصلاً شک دارم آمریکا هیچ‌گاه بتواند چیزی به اسرائیل بقبولاند؛ اسرائیل مهارت خاصی دارد خواست خود را نرم‌نرم در کاسۀ آمریکا بگذارد ــ بدون حمایت آمریکا هم نظرش چندان عوض نمی‌شود.

در دومین عملیات موشکی تصاویر اجازه نمی‌داد مقامات آمریکایی بگویند «طوری نشده». گرچه باز هم می‌گفتند عملیات شکست خورده است. این‌بار مشخص بود آمریکا می‌داند نهایتاً بتواند کمی واکنش اسرائیل را تعدیل کند. به همین دلیل بایدن اول گفت تأسیسات هسته‌ای نباید هدف قرار گیرد و بعد تلویحاً تأسیسات نفتی را هم به آن افزود. اما باز هم به گمانم سیاست اسرائیل در برابر بایدن همان است که به مرگ می‌گیرد تا به تب راضی شود. ترس آمریکا این است که درگیری از مهار خارج شود، اما هدف اسرائیل این است که آمریکا را گام به گام به درگیری بکشاند.

به گمانم اسرائیل با همین ریتم سطح تنش را بالا و بالاتر خواهد برد. اینک می‌دانیم که هدف اسرائیل در برابر حماس حذف کامل آن از غزه بود. با کمی تأخیر فهمیدیم در قبال حزب‌الله نیز هدفش ضربۀ حداکثری به حزب‌الله بود ــ لازم نیست توضیح دهم ضربۀ حداکثری یعنی چه. فقط این را هم اضافه کنم که به نظر در اسرائیل سال‌ها روی جنگ سی‌وسه‌روزۀ ۲۰۰۶ فکر شده بود و این‌بار کلاً اسرائیل تغییر تاکتیک داد. اول با عملیات پیجری در قاعدۀ حزب و توأمان حملۀ گسترده به رستۀ رهبری وقتی تعادل حزب‌الله را به هم زد، حملۀ زمینی را آغاز کرد؛ آن هم پس از فعالیت گستردۀ توپخانه‌ای و نقطه‌زنی در جنوب لبنان. اما این جنگ در جنوب لبنان هم احتمالاً بسیار طولانی خواهد بود و با اشغال مناطقی همراه خواهد بود.

می‌ماند این پرسش اصلی و بزرگ که درگیری با جمهوری اسلامی چه می‌شود؟ در این مورد باید منتظر تنشی دائمی و زدوخوردی بلندمدت باشیم؛ زدوخورد به همین معنایی که تا اینجا دیده‌ایم، منتها در سطحی بالاتر. احتمالاً شدت حملاتی موشک‌های ایرانی بیشتر می‌شود و واکنش‌های اسرائیل هم شدیدتر می‌شود. به این شکل، اسرائیل به جهان فرصت می‌دهد خود را به این تنش عادت دهد. متأسفانه هیچ سازوکاری برای متوقف کردن این زنجیرۀ کنش و واکنش وجود ندارد. نمی‌توان گفت دقیقاً چه اتفاقاتی خواهد افتاد، اما دست‌کم می‌توان حدس زد «ایدۀ دولت پزشکیان» که اولین روز دولتش با ترور هنیه در تهران همراه بود، عملاً محکوم به شکست است. فقط کافی است این زنجیرۀ تنش چند درجه داغ‌تر شود تا بستن پروندۀ هسته‌ای و تحریم‌ها نه‌تنها ناممکن، بلکه سویۀ معکوس بگیرد. «ایدۀ دولت روحانی» که از سال ششم آن شکست خورد، این‌بار از روز اول دچار مشکل اساسی شد.

زنجیرۀ درگیری که هفت اکتبر آغاز شد، پس از یک سال با فرود موشک‌ها در پایگاه نوآتیم کامل شد. تاکتیک‌های اسرائیل عوض شده و بیش از همیشه آماده است خون هم بدهد (چنان‌که عملاً اجازه نداد حماس از گروگان‌ها بهرۀ خاصی ببرد). هفت اکتبر ۲۰۲۳ نمی‌دانستیم هفت اکتبر ۲۰۲۴ به اینجا می‌رسیم. هفت اکتبر ۲۰۲۵ کجاییم؟ دست‌کم به گمانم صحبت از «سال» برای این درگیری هیچ بیراه نیست.

همچنین بخوانید: یازده سپتامبرِ هفت اکتبر

مهدی تدینی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی


«یازده سپتامبرِ هفت اکتبر»


آیا زمان آن نرسیده است که ما هم اجازه داشته باشیم دربارۀ عملیات هفتم اکتبر سؤال کنیم؟ آیا زمان آن نرسیده است بپرسیم عملیات هفتم اکتبر را دقیقاً چه کسانی با چه انگیزه‌ای برنامه‌ریزی و اجرا کردند؟ فقط یک هفته به سالگرد عملیات هفت اکتبر مانده و هیچ یک از فرماندهان حماس و حزب‌الله بر کرسی فرماندهی خود نمانده‌اند. فضای رسمی حاکم بر کشور، جو مطلقاً تبلیغاتی رسانه‌های رسمی و تک‌صدایی محض موجود در مسئلۀ فلسطین چنان بلند است که هیچ صدای دیگری نه مجال شنیده شدن دارد و نه اجازۀ طرح و بحث. اما دقیقه‌ای هم به ما فرصت دهید حرفی بزنیم!

اسرائیل محل دقیق اقامت هنیه در تهران را می‌دانست (از مباحث عملیاتی سر درنمی‌آورم که نظر دهم). مکان و ساعت جلسۀ فرماندهان ایرانی در کنسولگری ایران در دمشق را می‌دانسته است. دربارۀ پیجرها فقط انگشت حیرت به دهان گرفته‌ایم که سطح نفوذ تا چه حد می‌توانسته است باشد که چنین محالی ممکن شود. علاوه بر نمونه‌های متعدد دیگر ــ مانند حمله به جلسۀ فرماندهان رضوان ــ که می‌توان ذکر کرد، در آخرین و بزرگ‌ترین مورد، اسرائیل می‌دانسته است سیدحسن نصرالله چه ساعتی کجا حضور می‌یابد. اجازه داریم دست از دهان عقل سلیم برداریم و بپرسیم چطور ممکن بوده است نهادهای امنیتی اسرائیل که چنین اطلاعات دقیقی را در امنیتی‌ترین سطح می‌توانسته‌اند کسب کنند، از قضا از عملیات هفتم اکتبر هیچ چیز نمی‌دانسته‌اند؟!

دقیقه‌ای از تبلیغ ــ که بخش طبیعی هر جنگی است، اما آفت تحلیل است ــ فاصله بگیرید، و خود قضاوت کنید آیا این تناقض عقل را نمی‌آزارد؟ عملیات هفتم اکتبر بسیاری چون مرا بهت‌زده کرده بود، چون دقیقاً پرسشم این بود که «خب! فردا چه؟» یک سال گذشت و دیدیم چه فرداهایی در پیش بود. شخصاً اعتقاد داشتم ــ و هنوز اعتقاد دارم ــ طراحان و مجریان عملیات هفتم اکتبر نه حزب‌الله و نه جمهوری اسلامی را در جریان عملیاتشان قرار داده بودند و یقین دارم اگر هر یک از این دو مطلع بودند مانع آن می‌شدند، زیرا آشکار بود این عملیات تله‌ای می‌شود برای حزب‌الله (و طبعاً حزب‌الله هم تله‌ای برای به واکنش کشاندن جمهوری اسلامی). سال‌ها بود که درگیری حزب‌الله و اسرائیل در چنین ابعادی به احتمالی بسیار کمرنگ بدل شده بود. فقط چیزی چون هفتم اکتبر و واکنش اسرائیل ــ که همان صبح هفتم اکتبر هم انتظار آن می‌رفت ــ می‌توانست چنین تنشی میان حزب‌الله و اسرائیل پدید آورد.

چه حزب‌الله و چه جمهوری اسلامی آشکارا «جنگ‌پرهیزی» پیشه کرده بودند. حزب‌الله بیشتر قصد داشت نشان دهد بی‌تفاوت نیست، اما قصد جنگ هم نداشت. در آخرین سخنرانی نصرالله مسجل شد حزب‌الله قصد جنگ ندارد (آن هم با وضعیت پساپیجری) و فقط گفت اگر حملۀ زمینی صورت گیرد جنگ خواهند کرد و گفت تا زمانی که غزه درگیر است، به حملات راکتی ادامه خواهند داد. اما این «جنگ‌پرهیزی» نصرالله دقیقاً همان پیامی بود که اسرائیل منتظر شنیدنش بود و وارد شدیدترین فاز حملات خود شد. اما حقیقت این است که کار دیگری هم نمی‌شد کرد؛ حزب‌الله یک سازمان قومی‌ـ‌مذهبی است و پاسخگویی به دیگر بخش‌های مردم لبنان ــ که جنگ دامان آنها را هم می‌گیرد ــ برایش از جنگ با اسرائیل سخت‌تر است.

خلاصه اینکه فقط چیزی چون «هفت اکتبر» می‌توانست چنین زنجیره‌ای از حوادث را رقم بزند. من هیچ جوابی برای پرسشم ندارم. فقط می‌پرسم آیا طراحان و مجریان عملیات هفت اکتبر، که با دوربین‌های روشن روی پیشانی‌ راهی آن عملیات شدند، حساب فردا و فرداها را کرده بودند؟ حساب کرده بودند چه زنجیره‌ای از حوادث مهارناشدنی را به جریان می‌اندازند؟ آیا طرفشان را نمی‌شناختند، نظم جهانی را نمی‌شناختند، نمی‌دانستند غزه محاصره است و چه بلایی سر ساکنان غزه می‌آید ــ با توجه به رفتاری که از اسرائیل سراغ داشتیم و امکان بازدارنده‌ای هم در برابر آن نبود. نفوذ در میان نیروهای حماس و تصمیم‌گیرندگانشان از نفوذ به پیجرهای حزب‌الله سخت‌تر است؟

در همان هفتم اکتبر این عملیات را نوعی «عملیات انتحاری» توصیف کردم؛ یعنی عملیاتی که فرد خود را آگاهانه به کشتن می‌دهد تا دشمنش را هم بکشد. اما عملیات انتحاری هم منطقی دارد و منطقش این است که فرد فقط خود را به کشتن می‌دهد. اسرائیل از همه چیز باخبر بوده است، مگر از اینکه قرار است چند صد رزمنده صبح از خواب بیدار شوند و با دوربین‌های روشن به جشنوارۀ موسیقی که از ملیت‌های مختلف در آن حضور داشته‌اند، حمله کنند؟

از این بیشتر نه می‌دانم و نه اگر بدانم میلی دارم درباره‌اش بنویسم. فقط ای کاش چنین تکصدایی محضی دربارۀ این مسئله وجود نداشت تا تبلیغ دستمایۀ تحلیل نشود.

مهدی تدینی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی

20 last posts shown.