#ماه_بلند157
_چرا چرت می گی شیرین؟
من حالم با تو خوبه...بحث اینا نیست برای بار هزارم دارم بهت می گم
دلم نمی خواد بعدا حسرت بکشی که با آدمی مثل من ازدواج می کنی
از تخت اومد پایین و بغلم کرد.
_با وجود تو من دیگه حسرتی ندارم، همین که باشی، همین که برای من باشی، کافیه!
صدای گوشیم بلند شد.
با دیدن شماره ی مامان دلدار دست و پام رو گم کردم، بعد از این همه مدت بی خبری چی باید بگم؟
از طرفی نمی شد جوابی نداد.
_شیرین دو دقیقه هیچی نگو، خب؟
با سر تایید کرد.
_سلام مادرجان خوب هستید؟
_سلام عطا جان؛ خوبی مادر؟ معلومه کجایید؟
چرا گوشی رو برنمی دارید؟
انقدر نگران شده بودم که دیگه داشتیم آماده می شدیم بیایم تهران
سریع گفتم:
_نه، نه نیاید
محکم زدمروی پیشونیم، اَه این چه حرفیه که زدم
_منظورم اینکه نگران نشید تلفنمون یه مدت خراب بود به خاطر همون جواب نمی دادیم وگرنه قدمتون که سر چشم، تشریف بیارید!
_نه دیگه خیالم راحت شد، زحمت نمی دیم به شما فقط می خواستم حال دلدار رو بپرسم.
_هنوز که تلفن خرابه، منم شرکتم؛ رسیدم خونه به دلدار میگم باهاتون تماس بگیره
_ممنونم؛ کاری نداری؟
_نه، سلام برسونید به پدر جان؛ خداحافظ.
شماره ی دلدار رو برای هزارمین بار گرفتم.
"دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد"
چقدر از این جمله متنفر بودم!
امشب رو چی کار کنم؟
_بیا بریم صبحونه بخوریم.
_منمیل ندارم تو برو...
_زشته من تنها برم، بیا دیگه
با بی میلی از جام بلند شدم و باهاش همراه شدم
_چرا چرت می گی شیرین؟
من حالم با تو خوبه...بحث اینا نیست برای بار هزارم دارم بهت می گم
دلم نمی خواد بعدا حسرت بکشی که با آدمی مثل من ازدواج می کنی
از تخت اومد پایین و بغلم کرد.
_با وجود تو من دیگه حسرتی ندارم، همین که باشی، همین که برای من باشی، کافیه!
صدای گوشیم بلند شد.
با دیدن شماره ی مامان دلدار دست و پام رو گم کردم، بعد از این همه مدت بی خبری چی باید بگم؟
از طرفی نمی شد جوابی نداد.
_شیرین دو دقیقه هیچی نگو، خب؟
با سر تایید کرد.
_سلام مادرجان خوب هستید؟
_سلام عطا جان؛ خوبی مادر؟ معلومه کجایید؟
چرا گوشی رو برنمی دارید؟
انقدر نگران شده بودم که دیگه داشتیم آماده می شدیم بیایم تهران
سریع گفتم:
_نه، نه نیاید
محکم زدمروی پیشونیم، اَه این چه حرفیه که زدم
_منظورم اینکه نگران نشید تلفنمون یه مدت خراب بود به خاطر همون جواب نمی دادیم وگرنه قدمتون که سر چشم، تشریف بیارید!
_نه دیگه خیالم راحت شد، زحمت نمی دیم به شما فقط می خواستم حال دلدار رو بپرسم.
_هنوز که تلفن خرابه، منم شرکتم؛ رسیدم خونه به دلدار میگم باهاتون تماس بگیره
_ممنونم؛ کاری نداری؟
_نه، سلام برسونید به پدر جان؛ خداحافظ.
شماره ی دلدار رو برای هزارمین بار گرفتم.
"دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد"
چقدر از این جمله متنفر بودم!
امشب رو چی کار کنم؟
_بیا بریم صبحونه بخوریم.
_منمیل ندارم تو برو...
_زشته من تنها برم، بیا دیگه
با بی میلی از جام بلند شدم و باهاش همراه شدم