#ماه_بلند154
دیگه طاقتم طاق شده!
فردا یه خط اعتباری می خرم و به مامان اینا زنگ می زنم.
باید بفهمم چیزی متوجه شدن یا نه؟
تازه دلم برای شنیدن مادرم خیلی تنگ شده.
اشک هام رو گونه هام سُر خورد.
جای دستای عطا دور کمرم کمه، اون بدون من چجوری شب ها خوابش می بره؟
درسته که آخرش عطا گند زد به زندگیمون ولی منم لجبازی کردم!
منم نسبت بهش بی توجه بودم، منم کم مقصر نبودم.
خیلی احمقم!
چرا باید الان بهش فکر کنم؟
به کسی که همیشه باعث می شد تحقیر بشم و خجالت بکشم؟
چشمام رو بستم، ای کاش می شد چشمام رو ببندم و چند سال بعد از خواب بیدار بشم!
ای کاش می شد، ای کاش...
*
_دلی؟
پتو رو بیشتر روی خودم کشیدم.
_دلدار پاشو دیر می شه ها باید بریمجواب آزمایش رو بگیریم.
با اینکه بدنم کِرخت بود از جام بلند شدم.
_بیا صبحونه هم آماده کردمتنبل خانم.
اصلا حوصله نداشتم.
به سمت سرویس بهداشتی رفتم، مشت مشت آب می زدم به صورتم.
_نازنین من صبحونه نمی خورم بیا زودتر این جواب آزمایش رو بگیریم تا من تکلیف خودم رو بدونم.
_اما اخه
_اما و اخه نداره نمیایی خودم برم
_از دنده ی چپ بلند شدیا؛ باشه باشه
شال و مانتوم رو پوشیدمو منتظر نازنین نشدم.
_دیوونه وایسا منم بیام.
تند تند در خونه رو بست و اومد نزدیکم
_چته دلدار؟ چی شده؟
سعی می کردم خودم رو کنترل کنم.
_بیا این لقمه رو بخور ضعف نکنی.
لقمه رو از دستش گرفتم و با بی میلی شروع به خوردنش شدم.
نمی خواستم با نازنین حرف بزنم چون می دونستم با اولین کلمه اشک هام جاری می شن.
لقمه خوردن هم بهونه ای بود تا حرف نزنم.
دیگه طاقتم طاق شده!
فردا یه خط اعتباری می خرم و به مامان اینا زنگ می زنم.
باید بفهمم چیزی متوجه شدن یا نه؟
تازه دلم برای شنیدن مادرم خیلی تنگ شده.
اشک هام رو گونه هام سُر خورد.
جای دستای عطا دور کمرم کمه، اون بدون من چجوری شب ها خوابش می بره؟
درسته که آخرش عطا گند زد به زندگیمون ولی منم لجبازی کردم!
منم نسبت بهش بی توجه بودم، منم کم مقصر نبودم.
خیلی احمقم!
چرا باید الان بهش فکر کنم؟
به کسی که همیشه باعث می شد تحقیر بشم و خجالت بکشم؟
چشمام رو بستم، ای کاش می شد چشمام رو ببندم و چند سال بعد از خواب بیدار بشم!
ای کاش می شد، ای کاش...
*
_دلی؟
پتو رو بیشتر روی خودم کشیدم.
_دلدار پاشو دیر می شه ها باید بریمجواب آزمایش رو بگیریم.
با اینکه بدنم کِرخت بود از جام بلند شدم.
_بیا صبحونه هم آماده کردمتنبل خانم.
اصلا حوصله نداشتم.
به سمت سرویس بهداشتی رفتم، مشت مشت آب می زدم به صورتم.
_نازنین من صبحونه نمی خورم بیا زودتر این جواب آزمایش رو بگیریم تا من تکلیف خودم رو بدونم.
_اما اخه
_اما و اخه نداره نمیایی خودم برم
_از دنده ی چپ بلند شدیا؛ باشه باشه
شال و مانتوم رو پوشیدمو منتظر نازنین نشدم.
_دیوونه وایسا منم بیام.
تند تند در خونه رو بست و اومد نزدیکم
_چته دلدار؟ چی شده؟
سعی می کردم خودم رو کنترل کنم.
_بیا این لقمه رو بخور ضعف نکنی.
لقمه رو از دستش گرفتم و با بی میلی شروع به خوردنش شدم.
نمی خواستم با نازنین حرف بزنم چون می دونستم با اولین کلمه اشک هام جاری می شن.
لقمه خوردن هم بهونه ای بود تا حرف نزنم.