نه نه نه
تکرار کرد
زیر لب مثل دیوانهی فراری از بیمارستان روانیای در رشت به نام شفا
نه نه نه
دوید تا جنگل سراوان و زیر لب تکرار کرد
نه نه نه
دوید تا ساحل چمخاله
و تکرار کرد
نه نه نه
به روی ماسهها افتاد
نه نه نه
یک لحظه چشمهایش تصور زهرآگینی شد بر آواری که نمیدانست از کجا آمده
نه نه نه
ذکر میگفت لحظههای آخر
نه نه نه
روی جسدش نوشتم:
"چشمهایش"
تکرار کرد
زیر لب مثل دیوانهی فراری از بیمارستان روانیای در رشت به نام شفا
نه نه نه
دوید تا جنگل سراوان و زیر لب تکرار کرد
نه نه نه
دوید تا ساحل چمخاله
و تکرار کرد
نه نه نه
به روی ماسهها افتاد
نه نه نه
یک لحظه چشمهایش تصور زهرآگینی شد بر آواری که نمیدانست از کجا آمده
نه نه نه
ذکر میگفت لحظههای آخر
نه نه نه
روی جسدش نوشتم:
"چشمهایش"