دو سه سال پیش داداشم و بابام می خواستن با موتور برن باغ.دم در خونه داداشم سوار موتور میشه و به بابام میگه سوار شو تا بریم بعدش حرکت می کنه و میره 😏وقتی به باغ میرسه و از موتور پیاده میشه و مشغول کار میشه بعد از چند دقیقه می بینه بابام نیست😳و پشت درختا رو می گرده دنبال بابام اما پیداش نمی کنه.خیلی تعجب که بابا کجا غیبش زده🧐بعد از چند دقیقه بابامو می بینه که بیل به دوش داره پیاده میاد سمت باغ و حسابی از دست داداشم عصبانیه که چرا منو با موتور نیاوردی و این همه راهو پیاده اومدم خسته شدم.🤪نگو داداشم فکر کرده بابام ترک موتور سواره و حرکت کرده .در حالیکه بابام هنوز فرصت نکرده بوده که سوار شه و داداشم حرکت می کنه😂🤣به داداشم میگیم توی راه تو نگفتی چرا اینقدر موتور سبکه.اصلأ شَک نکردی 😀میگه نه والا.اینقد بابا سبک و لاغره که بودو نبودش اصلأ روی موتور حس نمیشه😅آخه چی بگم والا😉بابام فکر کرده بود که داداشم عمدأ سوارش نکرده 🙃امان از حواس پرتی😢