سوتی لند😅😉


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Telegram


به سوتی خونه خوش اومدین
خاطرات و سوتی های خنده دارت را برامون بفرس بخندیم 😁
@sooti_befresttt

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Telegram
Statistics
Posts filter


Forward from: دنیای ستاره ها
با 8 جلسه رایگان پولسازی زندگیتو متحول کن👇🌹
https://t.me/+DLjfYwbdjyM1ZWZk


Forward from: دنیای ستاره ها
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
اگه در گیر افکار منفی هستی...
اگه هیچی خوشحالت نمیکنه...
اگه مدام در شک و تردید‌ی...

ورودبه این کانالو بهت توصیه میکنم
👇👇
https://t.me/+DLjfYwbdjyM1ZWZk
https://t.me/+DLjfYwbdjyM1ZWZk

چگونگی خلق خواسته ها و اهداف با تقویت نیروی عشق👌👆




این سوتی مال 9 سالگیمه.....


اونموقع هابابام تازه ماشین خریده بود یک پراید سفید
منو خواهر کوچیکمو مامانمم حسابی خوشحال بودیم😍😍
شب رفتیم تانصفه های شب بیرون بودیم اومدیم خونه ازخستگی هممون توی حال خوابمون برده بود بدون رختخواب
بابام یک زیرپوش سفید پوشیده بود و دمر خوابیده بود....
منم داشتم خواب میدیدم که رفتم دسشویی و شر شر دارم جیش میکنم ، جیشمم بند نمیومد
نگو رفتم پشت بابام نشستم چون زیر پوششم سفید بود فکر کردم سنگ دسشوییه و شرو شرو جیش کردم
حالا خواب خوابم بود هبچی حالیم نشده ، جیشم که تموم شد با جیغ و داد بابام پرت شدم اونور خونه😂😂😂
بابام طفلک ترسیده بود فک کرده بود سیل اومده توی خواب و گیر کرده توی سیل ، خواسته خودشو نجات بده پا شده و من پرت شدم گوشه خونه....
یعنی خیلی وضع بدی بود بیدار شدیم اینقد خندیدیم که نگو😂😂بعد هم نوبتی رفتیم حموم


سلام

از اقوام یه خانومی دوقلو باردار بودن و روزی که قرار بود بچه ها دنیا بیان همه فامیل خانوم و آقا رفتن بیمارستان
مادر هر دو طرف و مادر بزرگ ها و پدر و خواهر و زن برادر  و عمه و خاله ...
همه چشم انتظار که بچه ها دنیا بیان ....
پشت اتاق عمل منتظر بودن....
بعد خانوم پرستار از بلندگو صدا میزنه  همراه خانواده سه قلو ها ، لباس برای بچه ها کمه...سریع لباس آماده کنید.
این بندگان خدا (فامیل های زائو) میگن ای وای ...خدا رو شکر بچه ما که دوقلو داره ، این بنده خدا که دارن صدا میکنن سه قلو داره
باز دوباره خانوم پرستار صدا میزنه و هیچ کس جوابگو نیست ، بعد اینا باز میگن ای وای بندگان خدا از همین الان چقدر گرفتار شدن که هم هیچ کدومشون نیستن که جواب بدن
بعد این دفعه دیگه خانوم پرستار عصبانی میشه و میگه همراه خانوم فلانی مگه نمیگم😠 لباس برای بچه ها کم گذاشتید این بندگان خدا همه تعجب میکنن😳😳😳
یعنی همه شون شوکه بودن تا یکی دو ساعت ...
میگن اینا که  دوقلو بودن ، چطور الان سه تا شدن
بعد کاشف به عمل آمده که سونوگرافی نشون نداده و یکی از قل ها ، قایم بوده 😁😁              

قیافه زائو☺️☺️                                                      
قیافه پرستار 😏😏😏                           

الان این سه قلو ها بزرگ شدن و هجده ساله هستن ، اما به دنیا اومدنشون خاطره شده😍

709 0 3 12 30

سر سفره خونه پدرم ، من و دختر 6 سالم با پدر مادر نشسته بودیم و جاتون خالی اسنک می‌خوردیم.
دخترم دم ب دقیقه سس میخواست... باز منتظر بود سس بزنم به اسنکش ، دیر کردم
برگشت گفت ماماااان پس یه سسی مُسی کُ. سی... 🤪
یعنی من آااااب شدماااا دخترم اصلا اسمشو نمیدونه و رو حساب اینکه جملشو اینطور بگه گفت ....
اما آبروی منو برداااا 🙈🙈
نمیدونستم چطوری جمعش کنم ، خندمم 😬😬گرفته بود دیگه سه تایی با هم شروع کردیم حرف زدن که یه جوری به روی خودمون نیاریم😆😁


سلام

من میخواستم یه معجزه بگم ...
خاله من هشت سال بود ازدواج کرده بود بچه دار نشده بود هرکاری بگی کردن آخر سر رفت  جنین گذاشت داخل شکمش که بگیره و باردار بشه ...
ما منتظر بودیم که خالم باردار بشه که گفتن زنداییم که دوساله ازدواج کرده بارداره ...
یعنی یه اب سرد ریختن رو سرمون ...
خالم باردار نشد و هممون خیلی حالمون بد بود تا اینکه شنیدیم بچه زنداییم پسره (تو خانواده ما پسر مهمه)‌
خلاصه خالم برای اینکه روحیه اش بهتر بشه ثبت نام کرد برای پیاده روی کربلا ...
چند وقت دنبال کاراش بود که رفت مسجد میگفت بعد مسجد نمیدونم یهویی با خودم گفتم برم بیبی چک بگیرم  ...
رفت خرید اومد خونه ما ...
ما هم چون بیبی چک های  زیادی منفی شده بود زیاد محل نزاشتیم 
خالم رفت آزمایش کرد برگشت  گفت جواب بیبی چک مثبته  ما هم فکر کردیم داره شوخی میکنه
اما واقعا باردار بود ولی با حرفی که خالم زد حالمون بد شد
خالم گفت : چند وقته بخاطر اینکه سریع پریود بشم که دیگه اونجا راحت باشم ..
یه عالمه زعفرون خوردم ما هم با نگرانی رفتیم دکتر ، اما در کمال تعجب دیدیم بچه سالمه ...
الان هفت ماهشه یه پسر شیطون تو شکمش داره ....
میخواستم بگم هیچوقت نا امید نشید خدا یه جایی بهتون میده که به خیر شما باشه  ..
لطفاً اینو بزار تو کانالت واسه خانومایی که دامنشون هنوز سبز نشده..

1k 0 3 12 61

ما پنج ماه پیش با خواهر شوهرم اینا رفتیم مشهد مسافرت.
توی راه که میرفتیم  شب شده بود دیدم خواهرشوم چراغ قوه گوشیشو روشن کرده و داره تند تند تو کیفشو میگرده
بهش گفتم دنبال چی میگردی؟؟
با استرس گفت گوشیم گم شده هر چی میگردم پیداش نمیکنم 😫 منم با تعجب اول به گوشی توی دستش نیگا کردم بعد هم به خودش و بلند زدم زیر خنده 😂😂
و بعدا واسه بقیه تعریف کردم😁
خلاصه تا آخر مسافرت سوژه شده بود بنده خدا😂😂     


سلام

من زنداییم دختر نداره ، رفته بودیم خونشون مهمونی....
رفت آشپزخونه میوه شیرینی و شربت بیاره
مامانم گفت پاشو برو به زنداییت کمک کن
منم با اعتماد بنفس خاصی راه افتادم طرف آشپزخونه ....
دیدم زنداییم با قالب یخ درگیره یخ ها از توش در نمیاد
با اعتماد بنفس گفتم بدین من بلددددم یخارو چطور دربیارم
گرفتم یه دوبار با زور چپ و راستش کردم قالب یخ شکست کثافت😐
زنداییم گف برو بشین زحمت نکش خودم پذیرایی میکنم😶
منم دیگه هیچوقت اعتماد بنفسم کمر راست نکرد بعد از اون مهمونی🥴🥴


من چهار سالم بود با مامانمو خواهرام حمام عمومی رفتیم و منم هنوز مردو زنو تشخیص نمیدادم 😂😂😂
وقتی برگشتیم عموم اومده بود خونمون رفتم با ذوق گفتم بابایی بابامم فک کرد میخوام شیرین زبونی کنم گفت جانم☺️☺️
منم گفتم حموم پر مرد بود یه آقاهه پشت مامانو کیسه کشید😂😂😁😁بابام که تو افق محو شد عموم تا گوشاش قرمز شدو به بهانه ای خدافظی کردو رفت 😂😂😂
خدا منو ببخشه😂😂😂یکی دیگه هم اینکه 10 سالم بود که رفتم حموم عمومی و تا ساعت دو مال خانوما بود بعد دو آقايون
یه آقاهه دم در حموم هر چی واستاده بود دیده بود کسی نیومد بیروون فکر کرد خانوما تموم شدن و یهو وارد رختکن حموم شد و منو لخت مادر زاد دید😱😱
یه خانومه هم حوله رو سرش کشید و جیغ زد تا آقاهه رفت
خلاصه آبروم رف تا چند وقت حموم نمیرفتم😐😐
اینم از خاطره ما😂


سلام

نزدیک زایمانم بود ب شوهرم گفتم برام تخم شوید بگیر دم کردش مفیده
اونم آورد و من یه دو هفته هر شب یه لیوان میخوردم
خلاصه تموم شد خواهرم داشت میرفت خرید رفت سر راه از عطاری برا من تخم شوید گرفت
وقتی برگشت دیدم یه چیزی گرفته شبیه خاکشیر گفتم این چیه گرفتی و شاکی شدم
بعد زدم توی نت دیدم خواهرم درست گرفته

کپ کردم که خدایا پس اون چه کوفتی بود من دو هفته خوردم؟؟😱
به شوهرم که گفتم خیلی ریلکس گفت نمیدونم من از بذر فروشی برات خریدم
رسما پودر شدم
هیچی دیگه میترسیدم آب بریزم رو کله ام جوونه بزنه بالا😂😂


سلام

یه روز شوهرم اومد خونه نوشابه گرفته بود
منم نهار آوردم خوردیم و خوابیدیم
بعد از ظهر میخواست بره سر کار رفت توی حیاط دید موتورش نیست رفت دم در باز دید نیست ترسیدیم 😢گفتیم لابد در باز بوده دزد اومده برده اما دور از ذهن بود
یهو دیدیم یه موتور آبی دم سوپر مارکته خیابونمونه
آقا ظهر با موتور رفته خرید کرده پیاده اومده بود خونه😐😐😄😄


من اومدم البته این دفعه میخوام خاطره زندگیمو بگم براتون.... 
من 13 ساله بودم ازدواج کردم یه چند سالی بچه نخواستم البته شوهرم اسرار داشت 😔من خودم زیاد حالیم نبود
اون زمان یادم چندسال بعد از ازدواج دلشون بچه خواست و من حامله نشدم سریع اقدام به ازدواج مجدد کرد
یه چند سالی با هووو بودم اما خوب شانس شوهرم اونم حامله نشدو چند سال بعدش اونم طلاق داد
من چه سختی ها که تحمل نکردم بعد طلاق هوو شوهرم یکم به فکر این شد که شاید خودش مشکل داره اینا...
ما رفتیم دکتر و مشخص شد آقا سالمه و من مشکل دارم که بچه دار نمیشم
چند سال بعدش خواست دوباره ازدواج کنه
من واقعا ریختم بهم و بهش گفتم منو طلاق بده
نمیدونم چرا ، شاید دوستم داشت خودش که این طوری میگفت رفت و ازدواج کرد
زنه براش یه دختر آورد بعد دو سال یه دختر دیگه و از بیمارستان دادنش به من که منم تنها نباشم
چند سال بعدش هم سه تا پسر آورد و حسابی شوهرم سرگرم شد
سخته با یه هووو زندگی کردن ، خیلی وقتا کم آوردم و میارم
از هر نظر بهتر خودشو نزدیک شوهرم میکنه
بعد چند سال همون دختری که بهم داد ، ازم گرفتن
قرارنبود بگن بچه مال من نیس اما گفتن
دخترم الان 16سالشه ولی رابطه خوبی نیس بینمون
از وقتی گفتن بهش داغون شد منم داغون تر😔😞

891 0 3 116 46

سلام

یه خاطره بگم از جاری جان یه بار با خانواده همسر قرار گذاشتیم بریم تفریح ....
گفتن نهار چی درست کنیم هرکس چیزی گفت همسر من گفت ما فسنجون
جاری گفت ماهم مهمون شما ، بله کوزت دوباره غذا و وسایل برای همه برداشت 😐😕
این جاری خانم با خانواده خودشم قرار گذاشته بود بیان همون جا....
ظهر که شد فقط همسرش و بچه هاش اومدن ناهار رو با ما خوردن و خودش پیش فامیلاش رفت و حتی یه دستت درد نکنه ساده هم نگفت 😒🤨
اینم یه خاطره و درس عبرت برای بقیه جاری ها😂😂😂


سلام

یه بار تازه ازدواج کرده بودیم لباسای اضافه رو داشتم جمع میکردم توی لباسای شوهرم یه پلیور کاموایی بد رنگ شل و ول بود
گفتم اه این چیه ندیدم 🤨🤨تا حالا بپوشی رد کنم بره گفت رد کن و چیزی نگفت دیگه ...
بعد با چند تا لباس و وسیله بردم خونه مادر شوهرم تا بده به خواهر شوهرام که اونجا بودن

داشتم توضیح میدادم که این لباس گشاد زشتم توی لباسای شوهرم بوده هیچ وقتم ندیدم بپوشتش
گفتم بدید اگه کسی خواست ورش داره
مادر شوهرم نگاه کرد گفت اینو من براش بافته بودم😐😐😐

من بیچاره 🥴🥴🥴
مادر شوهرم 😒😒😒
خواهر شوهرماااا🤨🤨🤨


سلام😅

نمیدونم این ماجرا خنده دار هس یا نه...
دیدم اکثرا از خواستگاری و اینا میگن گفتم‌ منم بگم..😅

آقا ۱۸ سالم بود یکی خواستگار معرفی کرد اومدن و وضع پسره خوب و ۳۰ سالش بود و خونه ۴ طبقه بالا شهر و ماشینو و مغازه مال خودش🧐
قرار شد ما بریم توی اتاق بحرفیم
اونقد خجالتی بود همش عرق پیشونیشو پاک میکرد🤦‍♀😂
منم ریلکس پرتقال پوست کرده بودم میخوردم و اون هی حرف میزد منم میگفتم خب..اوهوم...بخور پرتقالم بخور دهنت خشک شد🙄(دقیقا همینقدر صمیمی🤦‍♀😂 دهنتونم نگفتم گفتم دهنت خشک شد بخور🤦‍♀ )
وای😂😂 بعد این گف شما همیشه اینقد باهمه راحتی😅😅
گفتم وا چیکار کردم مگه ...بعد گفت بگذریم گف من یکم حساسم نمیزارم شما تنها برین جایی
هرجا خاستین برین هروقت هر زمانی خودم‌ میبرم و میارم ...
گفتم مگه میشه شاید من هر روز بعد از ظهر خواستم نیم ساعت یه سر برم خونه مامانم و برگردم شما میبری منو🧐 گف بعله😐
منم ن گذاشتم‌ ن برداشتم گفتم مگه شما کار و زندگی نداری ک میخای بیفتی دنبال من ک کجا میرم کجا میام😐😎😎😅😅😅
آقا یه نگاه اینجوری😒 کرد و تمام...رفتن ک رفتن...

1.4k 0 3 173 49

سلام

من بچه بودم کلا خجالتیو معصومو اینا بودم بعد از عمم میترسیدم یه بار باهم میرفتیم بیرون خوراکی میخواستم بهش میگفتم عمه اینجا مغازه هستا میخوای برای خودت بستنی بخر 😊🙂🙃
بعد عمم میگفت بستنی میخوای
میگفتم نه واسه خودت میگم
عمم برام میخرید
یه بارم با آقاجونم توی حیاط خونشون بودیم داشت هندونه قارچ میکرد بهم گفت میخوری منم گفتم نه  الکی تعارف میکروم ولی دلم میخواست
بعد آقاجونمم فهمید یه تیکه بهم دادم منم همشو خوردم ولی این شکم بی صاحاب بازم میخواست که بعد یه تیکه دیگه خودم برداشتم 😜
آقاجونمم نگام میکنه جوری که تو نمیخوردی چیشد پس😏😏😏
منم برمیگردم میگم بخدا فقط میخوام تست کنم 😜


Forward from: دنیای ستاره ها
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
#حرااااج #کفشای شیک وپرفروش  بالاموجوده

زیر قیمت‌بازار
😍

ارزانسرای #کیف👛 و #کفش👠 📣

با بیش از۲۰۰۰مدل

همه شیک پسندا اینجان😍👇

https://t.me/+NPdfalom2lhiMGQ0
https://t.me/+NPdfalom2lhiMGQ0
https://t.me/+NPdfalom2lhiMGQ0

ارسال رایگان❤️😍


سلام دوستان 🌸چند سال پیش که گوشت کیلویی ۳۵ هزارتومن بود یعنی سال ۹۶ عید ما رفتیم مسافرت از راه یاسوج چندتا شهرو رفتیم تا به بوشهر رسیدیم یه روز رفتیم ساحل دلوار که خیلیم قشنگ بود شوهرمو بچه هام تو آب بودن منم لباسا و وسایل دستم بود‌ و لب ساحل نشسته بودم دیگه خسته شدم و شوهرمو صدا کردم و گفتم بیا وسیله ها رو بگیر منم برم تو آب(آخه ماشینو جای دور پارک کرده بودیم)شوهرم اومد وسایلو بگیره کیفمو که لباسا توش بودو گرفت اومدم گوشی خودم با دوتا گوشیای خودش و عینک آفتابیا رو بهش بدم که یکی از گوشیای خودش که از اون سامسونگ لمسی حرارتیا بود افتاد تو آب زود گرفتیمش ولی آب دریا رفته بود توش داشتیم به گوشیه ور میرفتیم که متوجه شدیم بچه ها نیستن نگاه کردم دیدم پسرم که دوم دبستان بود دست دخترمو که پیش دبستانی بودو گرفته دارن میرن تو دریا هرچی صداشون کردیم نشنیدن مردمم که هواسشون به شنای خودشون بود 😱بچه ها همینطور میرفتن شوهرم شنل کنان رفت تا رسید بهشون و هر کدومو تو یه دستش گرفتو وآورد ساحل گفتیم کجا میرفتین پسرم گفت یه توپ تو دریا بود میرفتیم بیاریمش😄حالا اون توپو برای محدوده شنا ممنوع گذاشته بودنا😄نزدیک بود دوتا بچمونو فدای یه گوشیه قدیمی کنیم😒اون گوشی درست نشد ولی یادگاری نگهش داشتم😄زری ام👩😊


سلام دوستان🌸این خاطره که با سوتی آمیخته شده مال عروس خالمه🙂این عروس خالم که دهه چهلیه و با خودمونم نسبت داره(مادرامون دختر خاله هستن)دبستانو تو زمان شاه درس خونده یه روز داشتم آلبوم عکسشونو نگاه میکردم عکس پیش آهنگیشو دیدم تعجب کردم فکر نمیکردم فریدونشهرم اردوی پیش آهنگی داشته ازش خواستم خاطرات مدرسشو برام بگه اونم یه خاطره بامزه تعریف کرد🙂گفت:ما تو مدرسه همه عین هم بودیم مادرا با لباس محلی بودن و بچه هام شلخته بودن تا اینکه یه خانواده که اصلیتشون فریدونشهری بودن ولی تهران زندگی میکردن اومدن فریدونشهر زندگی کنن اینا خیلی شیک و باکلاس بودن معلمام که اکثرا غریبه بودن به پسرشون که تو مدرسه ما بود خیلی بها میدادن اونم واقعا هم فن حریف بود و زبون دارو لهجه هم که نداشت.یه وقتایی که جشن بود میوردنش سر صفو معرکه میرقصید خلاصه یه روز عروسی دختر خالم تو ده بود و تازه فهمیدم این پسره فامیل دورمونه و تو عروسی دعوت بودن بعد تو کل عروسی من همش میرقصیدم اینم یه چند باری رقصید تا اینکه عروسی تموم شد و شنبه باز مارفتیم مدرسه سر صف مدیرگفت همش که نمیشه علی برقصه یکیتون عرضه ندارین بیاین بالا مام که خجالت میکشیدیم جلو معلما هیچ کس داوطلب نمیشد این علی تهرانیه یه دفعه منو نشون دادوگفت این تو عروسی همش میرقصید مدیر گفت بیا بالا ببینم بعد منم سر به زیر با موهای وزوزی و تیپ شلخته رفتم بال و عین سرخپوستا با آهنگ ترانه که گذاشته بودن رقصیدم تو حال خودم میرقصیدم که مدیر نامرد یه لگد بهم زدو گفت برو پایین با اون رقصیدنت😄از اون به بعدم فقط همون علی میرقصید😄این بود خاطره عروس خاله من 😊زری ام👩😄😄😄

20 last posts shown.