سر سفره خونه پدرم ، من و دختر 6 سالم با پدر مادر نشسته بودیم و جاتون خالی اسنک میخوردیم.
دخترم دم ب دقیقه سس میخواست... باز منتظر بود سس بزنم به اسنکش ، دیر کردم
برگشت گفت ماماااان پس یه سسی مُسی کُ. سی... 🤪
یعنی من آااااب شدماااا دخترم اصلا اسمشو نمیدونه و رو حساب اینکه جملشو اینطور بگه گفت ....
اما آبروی منو برداااا 🙈🙈
نمیدونستم چطوری جمعش کنم ، خندمم 😬😬گرفته بود دیگه سه تایی با هم شروع کردیم حرف زدن که یه جوری به روی خودمون نیاریم😆😁
دخترم دم ب دقیقه سس میخواست... باز منتظر بود سس بزنم به اسنکش ، دیر کردم
برگشت گفت ماماااان پس یه سسی مُسی کُ. سی... 🤪
یعنی من آااااب شدماااا دخترم اصلا اسمشو نمیدونه و رو حساب اینکه جملشو اینطور بگه گفت ....
اما آبروی منو برداااا 🙈🙈
نمیدونستم چطوری جمعش کنم ، خندمم 😬😬گرفته بود دیگه سه تایی با هم شروع کردیم حرف زدن که یه جوری به روی خودمون نیاریم😆😁