سلام
من زنداییم دختر نداره ، رفته بودیم خونشون مهمونی....
رفت آشپزخونه میوه شیرینی و شربت بیاره
مامانم گفت پاشو برو به زنداییت کمک کن
منم با اعتماد بنفس خاصی راه افتادم طرف آشپزخونه ....
دیدم زنداییم با قالب یخ درگیره یخ ها از توش در نمیاد
با اعتماد بنفس گفتم بدین من بلددددم یخارو چطور دربیارم
گرفتم یه دوبار با زور چپ و راستش کردم قالب یخ شکست کثافت😐
زنداییم گف برو بشین زحمت نکش خودم پذیرایی میکنم😶
منم دیگه هیچوقت اعتماد بنفسم کمر راست نکرد بعد از اون مهمونی🥴🥴
من زنداییم دختر نداره ، رفته بودیم خونشون مهمونی....
رفت آشپزخونه میوه شیرینی و شربت بیاره
مامانم گفت پاشو برو به زنداییت کمک کن
منم با اعتماد بنفس خاصی راه افتادم طرف آشپزخونه ....
دیدم زنداییم با قالب یخ درگیره یخ ها از توش در نمیاد
با اعتماد بنفس گفتم بدین من بلددددم یخارو چطور دربیارم
گرفتم یه دوبار با زور چپ و راستش کردم قالب یخ شکست کثافت😐
زنداییم گف برو بشین زحمت نکش خودم پذیرایی میکنم😶
منم دیگه هیچوقت اعتماد بنفسم کمر راست نکرد بعد از اون مهمونی🥴🥴