#part1520 🖤
هنگامه زیرچشمی به ارسلان نگاه کرد و حرفی نزد
دلارای سکوتش را پای دلخوری اش گذاشت و دیگر نتوانست سکوت کند
مقابل برج ایستاده بودند که رو به هنگامه گفت
_ من هرکاری کردم برای دخترم بود
وقتی مادر شدی امیدوارم درکم کنی
هرچند سعی کن شوهری پیدا کنی که مثل داداشِ عجوبهات زندگی رو به کامِ زن حامله تلخ نکنه
ارسلان آرام نیشگونی از پهلویش گرفت
_ بیا برو بالا بچه ، پاش میرسه اینجا زبونش باز میشه
هنگامه جواب دلارای را با دلخوری داد
_ من چیکار به تو دارم؟
_ هر آدم کوری تشخیص میده!
حداقل وقتی سوال میپرسم جواب بده
هنگامه آرام گفت
_ جواب ندادم چون جوابی نداشتم
از شوهرت بپرس
ارسلان بازویش را کشید
_ بیا بریم من بالا بهت میگم
دلارای گیج نگاهش کرد و بعد سر تکان داد
آرام تشکر کرد و سمت آسانسور راه افتاد
هنگامه زیرچشمی به ارسلان نگاه کرد و حرفی نزد
دلارای سکوتش را پای دلخوری اش گذاشت و دیگر نتوانست سکوت کند
مقابل برج ایستاده بودند که رو به هنگامه گفت
_ من هرکاری کردم برای دخترم بود
وقتی مادر شدی امیدوارم درکم کنی
هرچند سعی کن شوهری پیدا کنی که مثل داداشِ عجوبهات زندگی رو به کامِ زن حامله تلخ نکنه
ارسلان آرام نیشگونی از پهلویش گرفت
_ بیا برو بالا بچه ، پاش میرسه اینجا زبونش باز میشه
هنگامه جواب دلارای را با دلخوری داد
_ من چیکار به تو دارم؟
_ هر آدم کوری تشخیص میده!
حداقل وقتی سوال میپرسم جواب بده
هنگامه آرام گفت
_ جواب ندادم چون جوابی نداشتم
از شوهرت بپرس
ارسلان بازویش را کشید
_ بیا بریم من بالا بهت میگم
دلارای گیج نگاهش کرد و بعد سر تکان داد
آرام تشکر کرد و سمت آسانسور راه افتاد