#part1517 🖤
هاوژین چند ثانیهای به چهرهی ناآشنای هنگامه خیره شد و بلافاصله لب چید
چشم هایش مثل شخصیت های کارتونی پر اشک شد و بعد چنان جگرسوز به گریه افتاد که ارسلان دست های هنگامه را کنار زد و هاوژین را پس گرفت و گونهاش را بوسید
_ چیه بابا؟ این ننه من غریبم بازیا رو از کجا یاد گرفتی توله سگ؟
دلارای خم شد و آرام مچ پای توپول دخترک که برهنه بود را بوسید
_ امیدوارم با حاجبابام بدخلقی نکنه
مریضه ... ناراحت میشه
هنگامه غمگین به ارسلان اشاره زد و او کمر دلارای را گرفت
_ این هیولایی که زاییدی با بابای خودشم بدخلقی میکنه
چه برسه باباهای جدید
دلارای آرام خندید و هنگامه اشاره زد
_ بریم؟ بچه خوابش گرفته
_ ماشین داری مگه؟
_ ماشین هومن دستمه
_ ما با تاکسی میریم
هنگامه یکی از چمدان ها را از دستش گرفت و اعتراض کرد
_ مزخرف نگو دیگه ، خودش که نیست
هاوژین چند ثانیهای به چهرهی ناآشنای هنگامه خیره شد و بلافاصله لب چید
چشم هایش مثل شخصیت های کارتونی پر اشک شد و بعد چنان جگرسوز به گریه افتاد که ارسلان دست های هنگامه را کنار زد و هاوژین را پس گرفت و گونهاش را بوسید
_ چیه بابا؟ این ننه من غریبم بازیا رو از کجا یاد گرفتی توله سگ؟
دلارای خم شد و آرام مچ پای توپول دخترک که برهنه بود را بوسید
_ امیدوارم با حاجبابام بدخلقی نکنه
مریضه ... ناراحت میشه
هنگامه غمگین به ارسلان اشاره زد و او کمر دلارای را گرفت
_ این هیولایی که زاییدی با بابای خودشم بدخلقی میکنه
چه برسه باباهای جدید
دلارای آرام خندید و هنگامه اشاره زد
_ بریم؟ بچه خوابش گرفته
_ ماشین داری مگه؟
_ ماشین هومن دستمه
_ ما با تاکسی میریم
هنگامه یکی از چمدان ها را از دستش گرفت و اعتراض کرد
_ مزخرف نگو دیگه ، خودش که نیست