#part1515 🖤
دهان باز کرد حرفی بزند که صدای آشنایی را از دور تر شنید
_ ارسلان
صدای هنگامه بود
دلارای هیجان زده دست هایش را در هم قفل کرد تا واکنشی نشان ندهد
خوب میدانست هنگامه دلخور است
ارسلان اما کج لبخند زد
_ بهش گفته بودم این ساعت پا نشو مثل اسکلا بیا دنبال ما
دلارای سرعتش را آرام کرد تا ارسلان جلو بیفتد
هنگامه به محض رسیدن به آن ها با بغض دست کوچک هاوژین را بوسید
_ وای وای وای ... اینجارو
شاهزاده خانوممون چقدر خوشگله
ارسلان جواب داد
_ خداروشکر به عمهاش نرفته
دلارای آرام سلام کرد
هنگامه شبیه به آلپارسلان پشت چشم نازک کرد و آرام تر جواب داد
هاوژین ناخن هایش را در پوست شانهی پدرش فرو برد و نالید
_ مهمه
دهان باز کرد حرفی بزند که صدای آشنایی را از دور تر شنید
_ ارسلان
صدای هنگامه بود
دلارای هیجان زده دست هایش را در هم قفل کرد تا واکنشی نشان ندهد
خوب میدانست هنگامه دلخور است
ارسلان اما کج لبخند زد
_ بهش گفته بودم این ساعت پا نشو مثل اسکلا بیا دنبال ما
دلارای سرعتش را آرام کرد تا ارسلان جلو بیفتد
هنگامه به محض رسیدن به آن ها با بغض دست کوچک هاوژین را بوسید
_ وای وای وای ... اینجارو
شاهزاده خانوممون چقدر خوشگله
ارسلان جواب داد
_ خداروشکر به عمهاش نرفته
دلارای آرام سلام کرد
هنگامه شبیه به آلپارسلان پشت چشم نازک کرد و آرام تر جواب داد
هاوژین ناخن هایش را در پوست شانهی پدرش فرو برد و نالید
_ مهمه