دوست داشتم من و کسی، جایی منتظر هم باشیم.
یک کرم آبرسان، بلوزی کشمیر با راهراههای آبی، یک روبالشتی ساتن، یک حولهی نازک برای پهن کردن روی دستگاههای باشگاه، جورابهای ضخیم برای دو، چندتا کتاب کودک، یک قمقمهبرای پسرم، نیمتنهی ورزشی، لگ ورزشی، ژل ابرو، رژ لب مک -که ۳۰درصد تخفیف خورده- ، ماگی شیشهای که مشابهش را توی کابینت دارم، برسی که موقع شانه زدن موهای مجعد را از ریشه نمیکند... لیست چیزهای بیربطی که از اینترنت میخرم.
وقتی سفارش ثبت میشود و از کد پیگیریام عکس میگیرم، آرامشی وجودم را فرامیگیرد. هیجان منتظر بودن میآید مینشیند توی قلبم. آن لحظه من جایی ثبت شدهام، رفتهام توی یک لیست، برای ادمین آنلاینشاپیا مسئول بستهبندی کالاها هویتی پیدا کردهام و به زودی پستچی میآید سراغم.
این مخدر تازه را جدیدا توی زندگیام وارد کردهام. پنج ماه است. قبلترش خرید اینترنتی برایم کار راحتی نبود و تا مجبور نبودم سراغش نمیرفتم.
تا چند ماه پیش اولویتم گشتن توی بوتیکها و لمس کردن اجناسی بود که به عکسشان اعتماد نداشتم. نمیتوانستم با راهنمای سایز برندها کنار بیایم و به نظرم دیوانگی بود اگر کسی بدون پرو کردن کفش و لباس بخرد.
حالا فرق کرده، قرقی شدهام. فوری زبان سایتها را از ترکی و آلمانی به انگلیسی تغییر میدهم، فیلتر جستجو را روی سایز و برند و سقف مبلغ تنظیم میکنم و مشتاقانه به پیشنهادهای هوش مصنوعی نگاه میکنم. به هوش مصنوعی عزیز که من را خوب میشناسد و میداند اگر یک کانسیلر ماسهای رنگ خریدهام احتمالا یک کرمپودر همان رنگی هم به کارم میآید. به او که دقیق میداند کی ضدآفتابم تمام میشود و حواسش هست سه ماه پیش برای پسربچهی دوسالهای یک مایو سفارش دادهام و بد نیست اگر حالا یقهاسکیهای دو سال و نیمهی پسرانه را بیاورد توی لیست پیشنهادهایش.
•
این را هم به تازگی کشف کردهام. فهمیدهام این گناه پر ز لذت، به محض تحویل گرفتن بسته تمام میشود.
هرچی خوبی و اشتیاق و داغیست مال قبلش است. مال مسیر، مال فرآیند منتظر بودن. انگار وقتی پستچی میآید و بسته را تحویل میدهد این عشقبازی تمام میشود. کالسکه، کدو میشود. لباسهای زیبای توی سایت، میشوند لباسهای معمولی توی کمد. مهمانی تمام میشود و سیندرلا باید به خانهی نامادری برگردد.
•
به دوستم قول دادم که افراط نکنم. قول دادهام تا عید مقابل وسوسهی آفرهای ویژه مقاومت کنم. دوستم – کسی بود که من را با این آنلاینشاپ آشنا کرد و مقابل ولخرجی کردنم احساس مسئولیت میکند. وقتی داشت نصیحتم میکرد گفت «یک روز بستهای آمد در خانهمان که اصلا یادم نمیآمد کی آن را سفارش دادهام و تا وقتی بازش نکردم هم همچنان یادم نمیآمد چی بوده»
خندیدم. و گفتم «واای»
اما تا روزهای بعد به آن احساس آدرنالین فکر کردم. به این که باید تا آنجا پیش بروم که یادم نیاید چی زدهام، کجا زدهام چقدر زدهام.
•
چرا اسمش را گذاشتهاند هوش مصنوعی؟ او که از خیلی رفقا ما را بهتر میشناسد و ازمان خبر دارد. میداند چی را پسند کردهایم، چی را سریع رد کردهایم، چی را گذاشتهایم توی لیست ماه بعد. و خوب پیشبینیمان میکند. طبیعیتر از این مگر ممکن است؟
یک کرم آبرسان، بلوزی کشمیر با راهراههای آبی، یک روبالشتی ساتن، یک حولهی نازک برای پهن کردن روی دستگاههای باشگاه، جورابهای ضخیم برای دو، چندتا کتاب کودک، یک قمقمهبرای پسرم، نیمتنهی ورزشی، لگ ورزشی، ژل ابرو، رژ لب مک -که ۳۰درصد تخفیف خورده- ، ماگی شیشهای که مشابهش را توی کابینت دارم، برسی که موقع شانه زدن موهای مجعد را از ریشه نمیکند... لیست چیزهای بیربطی که از اینترنت میخرم.
وقتی سفارش ثبت میشود و از کد پیگیریام عکس میگیرم، آرامشی وجودم را فرامیگیرد. هیجان منتظر بودن میآید مینشیند توی قلبم. آن لحظه من جایی ثبت شدهام، رفتهام توی یک لیست، برای ادمین آنلاینشاپیا مسئول بستهبندی کالاها هویتی پیدا کردهام و به زودی پستچی میآید سراغم.
این مخدر تازه را جدیدا توی زندگیام وارد کردهام. پنج ماه است. قبلترش خرید اینترنتی برایم کار راحتی نبود و تا مجبور نبودم سراغش نمیرفتم.
تا چند ماه پیش اولویتم گشتن توی بوتیکها و لمس کردن اجناسی بود که به عکسشان اعتماد نداشتم. نمیتوانستم با راهنمای سایز برندها کنار بیایم و به نظرم دیوانگی بود اگر کسی بدون پرو کردن کفش و لباس بخرد.
حالا فرق کرده، قرقی شدهام. فوری زبان سایتها را از ترکی و آلمانی به انگلیسی تغییر میدهم، فیلتر جستجو را روی سایز و برند و سقف مبلغ تنظیم میکنم و مشتاقانه به پیشنهادهای هوش مصنوعی نگاه میکنم. به هوش مصنوعی عزیز که من را خوب میشناسد و میداند اگر یک کانسیلر ماسهای رنگ خریدهام احتمالا یک کرمپودر همان رنگی هم به کارم میآید. به او که دقیق میداند کی ضدآفتابم تمام میشود و حواسش هست سه ماه پیش برای پسربچهی دوسالهای یک مایو سفارش دادهام و بد نیست اگر حالا یقهاسکیهای دو سال و نیمهی پسرانه را بیاورد توی لیست پیشنهادهایش.
•
این را هم به تازگی کشف کردهام. فهمیدهام این گناه پر ز لذت، به محض تحویل گرفتن بسته تمام میشود.
هرچی خوبی و اشتیاق و داغیست مال قبلش است. مال مسیر، مال فرآیند منتظر بودن. انگار وقتی پستچی میآید و بسته را تحویل میدهد این عشقبازی تمام میشود. کالسکه، کدو میشود. لباسهای زیبای توی سایت، میشوند لباسهای معمولی توی کمد. مهمانی تمام میشود و سیندرلا باید به خانهی نامادری برگردد.
•
به دوستم قول دادم که افراط نکنم. قول دادهام تا عید مقابل وسوسهی آفرهای ویژه مقاومت کنم. دوستم – کسی بود که من را با این آنلاینشاپ آشنا کرد و مقابل ولخرجی کردنم احساس مسئولیت میکند. وقتی داشت نصیحتم میکرد گفت «یک روز بستهای آمد در خانهمان که اصلا یادم نمیآمد کی آن را سفارش دادهام و تا وقتی بازش نکردم هم همچنان یادم نمیآمد چی بوده»
خندیدم. و گفتم «واای»
اما تا روزهای بعد به آن احساس آدرنالین فکر کردم. به این که باید تا آنجا پیش بروم که یادم نیاید چی زدهام، کجا زدهام چقدر زدهام.
•
چرا اسمش را گذاشتهاند هوش مصنوعی؟ او که از خیلی رفقا ما را بهتر میشناسد و ازمان خبر دارد. میداند چی را پسند کردهایم، چی را سریع رد کردهایم، چی را گذاشتهایم توی لیست ماه بعد. و خوب پیشبینیمان میکند. طبیعیتر از این مگر ممکن است؟